این پرونده را اگر یک استاد حقوق در سر کلاس یه عنوان یک مورد آموزشی مطرح کند مجموعه ای از دغدغه ها و مشکلاتی است که هر صاحب نظر و دلسوزی با خود حمل می کند، چرا که مقتول همسر قاتل است. او یک نوجوان ۱۷ ساله بود.
۱. سال هاست بحث کودک همسری و پیامدهای این امر و تبعات اجتماعی و حقوقی این امر از سوی کارشناسان فریاد زده میشود. اینکه یک دختر ۱۷ ساله کی ازدواج کرده و کی فرصت کرده از همسر و زندگی اش خسته شود و کی بتواند فرار کند و بگریزد و باقی قصه سوالاتی است که جای تامل دارد که آیا پذیرفتن یک تعهد بزرگ به نام نکاح نباید فارغ از تمایلات جنسی و بلوغ جسمی و شرعی مورد توجه قرار بگیرد؟
فردی که قرار است متعهد یک قرارداد به نام نکاح شود چقدر آمادگی عقلی و روحی تعهد به این قرارداد لازم الاجرا را دارد ؟
آنچه من در طی سال ها تجربه کاری و پژوهش در مسائل خانواده به آن رسیدم این است که مهم ترین مشکل و مسئله در پیدایش این حجم پرونده های خانوادگی و به وجود آمدن چنین فجایعی این است که برخلاف مابقی عقود و قراردادها -که البته آنها هم با کمترین مطالعه و درک منعقد میشود- افراد در پذیرش مساله ازدواح و نکاح اصلا متوجه نیستند که ازدواج یک قرارداد است با کلی وظایف و تبعات و آثار، ازدواج صرفا پوشیدن لباس سفید عروسی و یک شب جشن و گرفتن هدایای رنگین نیست.
این قرارداد چه برای زن و چه برای مرد تعهدات و وظایفی را بدنبال دارد که کمتر افراد به آن توجه میکنند یا آگاه هستند، مثال بارز آن بحث مهریه است که سال هاست نه با دخالتهای قانون گذار و نه با ارایه بخشنامه ها حل نشده و روز به روز هم گره آن کورتر میشود و تنها یک راه دارد:
آگاهی افراد از آنچه تعهد و تقبل میکنند!
۲. وقتی مقوله ای به نام کودک همسری اتفاق می افتد و فردی که کمترین آگاهی نسبت به تکالیف و وظایفش دارد وارد یک قرارداد میشود، در کوچک ترین اتفاق و بحران شاید ناپختهترین عکس العمل های کودکانه و جوانانه را بتوان از وی تصور کرد، مسایلی مانند فرار این دختر به کشور ترکیه و ارسال عکس هایی برای همسرش تا او را تحریک کرده و حرصش را دربیاورد.
من از ریز اتفاقات این پرونده که تاکنون هم منتشر نشده آگاه نیستم، اما در پرونده های مشابه دیده ام که یکی از علت های فرار و گریختن استیصال و ناامیدی در جدایی یک زندگی نامطلوب است.
وقتی طرف مطمئن است از هیچ راه قانونی و توافقی نمیتواند پایان یک زندگی غیر دلخواه را بخواهد تنها راه فرار و گریختن را انتخاب میکند.
اینطور می شود که طلاق منفورترین حلال خداوند است و آنچه تدبیر خداوند و پیغمبر خدا در به رسمیت شناختن این حلال منفور بوده جلوگیری از تبعات و عواقبی این چنینی است ولی آیا این طول دادن چندین ماهه و چندین ساله مراحل دادرسی طلاق و قوانین دست و پا گیر و سختی راه طلاق خصوصا برای یک زن توجیه عقلی و شرعی دارد که او را مجبور کند راه های غیر عقلی و غیر درست را برای رهایی از این زندگی انتخاب کند؟
آیا استدلال قضات و قانون گذاران -که من خودم در جلساتی شنیده ام- مبنی بر اینکه شاید در طی مسیر دادگاه و مراحل طلاق، دو طرف دوباره بهم علاقه مند شوند و برگردند سر زندگی شان چقدر پذیرفتنی است؟
بارها دیده ام و به تجربه میگویم روزی که افراد پایشان را در دادگاه و مسیر قضایی می گذارند و دعاوی مختلف را علیه هم شروع میکنند پایان زندگی زندگی مشترکشان رقم میخورد و فقط طولانی شدن این مسیر و شکایت های مختلف افراد باعث میشود با دلخوری های بیشتر این خاتمه اتفاق بیفتد.
۳. شرع و مجوز قتل ناموسی را بیشتر بکاویم. رابطه نامشروع عملی است که ما بین زن و مردی که علقه زوجیت ندارند اتفاق می افتد و مبحثی است در قانون و شرع.
رابطه نامشروع گاه بین افراد مجرد اتفاق می افتد که حد معینی دارد و گاه مابین افراد متاهل که ضمانت اجرای سنگین رجم یا سنگسار را دارد. البته که در شرع برای اثبات این امر شرایط سختی وجود دارد و به صرف هر ادعایی این مساله قائل اثبات و اعمال نیست، اما در این بین یک مساله که شاید جسته گریخته به گوش افراد رسیده باشد و به غلط ایجاد حقی را برای مردان متصور شده قتل در فراش می باشد و آن زمانی است که مردی همسرش را در حال عمل زنا در حین انجام عمل ببیند و میتواند همسرش را به قتل برساند.
این قاعده یک استثنا در احکام شرعی راجع به قصاص و مجازات قتل است و بحث در خصوص درستی آن در حیطه اختیارات و علم ما نیست اما عمل به همین استثنا احکام شرایطی دارد که در غیر این شرایط به هیچ عنوان پذیرفته نیست حتی اینکه مرد بعد از اتمام این عمل برسد هم مجوز قتل همسرش را ندارد.
اما این تصور به وجود آمده در ذهنیت مردان که اعتقاد دارند به دلیل داشتن غیرت و قطعا شنیدن این حکم استثنا به صورت ناقص و پراکنده میتوانند در هر مساله ای دست به قتل و کشتن همسر خود و حتی خواهر و مادر خود بزنند به راستی ریشه در کدام فرهنگ سازی غلط دارد؟
آیا غیرت ورزی و دمیدن بر آتش این احساس در طول تمام سالها باعث شده که یک مرد احساس کند حق بر جان زنان خانواده اش را دارد؟ و اینقدر جراتمندانه اقدام به سلاخی همسرش و سپس نمایش این قدرت ورزی کند؟ چرا که قطعا اندیشه و باوری سخت عمیق و محکم پشت این نمایش غیر انسانی پیش آمده وجود دارد.
سال های قبل به مناسبتی از افراد مسئول در نظام قضایی شنیده بودم که آمار این گونه قتل و جنایت های به بهانه ناموس خیلی زیاد و نگران کننده بوده خصوصا در بخشهایی از کشور که بافت سنتی و عشیره ای دارند. هنوز پرونده قتل رومینا دختر نوجوان ۱۳ ساله توسط پدرش از یادمان نرفته که این بار این گونه اعمال غیرانسانی با شیوه وحشیانه تری اتفاق می افتد.
اصلا بر ما و جامعه ما چه گذشته است که این طور نسبت به همدیگر وحشیگری روا میداریم؟ در تفکر آدم ها چه میگذرد که فردی را که یک روز عشق خود میدانستند را به بی رحمانه ترین روش ممکن از پای در می آوردند و از نمایش آن در ملاعام احساس افتخار میکنند؟
مطالبه گری زن ها در به رسمیت شناختنشان به عنوان جامعه ای از انسان ها همیشه چنان مورد تهاجم قرار گرفته است که میترسیم بگوییم هیچ انسانی در این دنیا بر دیگری زعامت ندارد که اختیار جانش در دست آن فرد دیگر و جنس مذکر است.
چه حق ادامه اش در یک زندگی نامطلوب
چه حقش در ادامه کار و تحصیل
چه حقش در خروج از یک کشور
چه حقش در نخواستن یک آدم برای ادامه روزهای مانده زندگی
و چه حق محکوم شدن به ستاندن جانش به بدترین روش ممکن توسط فردی که ممکن است خودش بارها این خطا را انجام دهد اما چون جز نیمه دیگر جامعه یعنی جامعه مردان است کسی بازخواستش نمیکند.
قطعا تفسیرهای غلط و نادرست از احکام خداوند که در پی ارائه نادرست آن ها در جامعه ایجاد می شود منجر به ایجاد این تفکرات در افراد شده است. سزاوار است با بررسی و اصلاح درست قوانین خانواده و از میان برداشتن قوانین دست و پا گیر و مزاحم که فقط تبعات روحی و آسیب برای طرفین را دارد، مسیر پیش رو را برای داشتن زندگی آرام، تصمیمات درست و در پناه آرامش روانی، سلامت جامعه را ایجاد کنیم.
*وکیل خانواده
۲۳۵۲۳۱