به عمر من که نه ولی قطعا به عمر تو می رسد. جامعه از این دلقک بازی ها خسته می شود و در جستجوی ماهیت اصیل خودش برمی آید.
بهرحال لوده ها و دلقک ها کاری جز این ندارند که مسخرگی کنند و مردم را بخندانند و فعلا که مردم غم زده اند و خنده ولو خنده مصنوعی را دوست دارند، بازارشان داغ است. داستان آلبرتو موراویا که یادت هست. آن مردک یغور دلقکی که لباس های زنانه می پوشید و آهنگ و شعرهای اصیل را با حرف های رکیک و شوخی های مبتذل آلوده می کرد و توی کافه ها با عشوه های زنانه و حرکات جلف می خواند. مردم هم برایش کف می زدند. در تنهایی البته به گفته راوی که برایش گیتار می زد ( و می گفت برای دل خودش می زده نه برای این مردک )، غمگین ترین و افسرده ترین آدم روی زمین می شد. ساعت ها دستش را زیرچانه اش قرار می داد و به نقطه ای خیره می شد و پشت هم سیگار می کشید و یک کلمه حرف نمی زد. اما باز فردا همین بساط ادامه داشت.
فقط یک بار یک نفر توی رویش در آمد. وقتی یک آهنگ خیلی زیبا و اصیل را حسابی مسخره کرد، یک شاگرد مکانیک، خیلی خوشگل مثل فرشته ها، از بین جمعیت گفت که حالا من اصلش را می خوانم. صدایش عالی بود و در تمام مدت رو به دختر خیلی زیبایی می خواند که به نظر راوی یا نامزدش بود یا دوستش. بعد هم که تمام شد در میان سیل تشویق واقعی و احترام آمیز شنوندگان، رو به دلقک کرد و انگشتش را به سمت او گرفت و گفت: یادبگیر و از این به بعد اینطور بخوان! بعد دست دختر را گرفت و در میان تشویق شدید حاضران بیرون رفتند. خوب دلقک سعی کرد خودش را جمع و جور کند.
لبخند تلخی زد و گفت وقت رفتن است. اما همان شب خودش را دار زد. البته از خیلی وقت پیش خودش را دار زده بود. از زمانی که اصالت کارش را فدای خندیدن و میدان دادن یک مشت رجاله کرده بود. فقط کسی آینه اش نشده بود که زد و آن جوان مکانیک آینه ای شد که زشتی خودش را در آن ببیند و به کراهت آن پی ببرد. بلی این داستان موراویا تکان دهنده است. حالا بگذار هرچه می خواهند ادا و اصول در بیاورند. توی شعرها فاتحه بخوانند، با موسیقی اصیل شوخی و بازی کنند. داستان های خوب را تبدیل به داستان های توخالی فست فودی کنند و اسمش را بگذارند فلانیسم و بهمانیسم.
فعلا برایشان میدان باز است اما تشویق واقعی دیریازود از آن امثال آن جوان مکانیک خواهد بود که اصیل ترین و فاخرترین را برای عشقش اجرا کرد. آنوقت نوبت خودکشی این ها خواهد رسید. امیدوارم زودتر به خود بیایند ولی بعید می دانم. فعلا جامعه لودگی می پسندد. بنابراین صدای کف و سوت گوش ها را پرمی کند و گوش که پرشد، صدای وجدان را نخواهد شنید. فاجعه متاسفانه همین است و بس.