خبرآنلاین: دانشگاه صنعتی شریف، از ملتهبترین دانشگاههای کشور در اعتراضات اخیر بود و بسیاری انتظار داشتند با فراهم شدن بستر گفتگوی انتقادی و روادارانه خصوصا به بهانهی شانزدهم آذر و روز دانشجو، تنشها اندکی تعدیل و از تبعات سنگین استقرار فضای امنیتی در دانشگاه هم کاسته شود. حالا و با سپری شدن 16 آذر، بعید است کسی هنوز معتقد باشد که علیرضا زاکانی با حواشی پر شمار و همچنین با آن لحن و ادبیاتی که در مواجهه با دانشجویان معترض بکار گرفت، به شکلگیری گفتوگو کمکی کرده باشد و التهاب این ایام را تنزل داده باشد. “بشین بابا مرد حسابی”، “گلوت رو خوب بمال تا در گلوت، گیر نکنه”، “شماها گروه فشارید” و … بخشی از واژگان و جملاتی است که زاکانی به کار گرفت و واکنشهای زیادی هم برانگیخت؛ به همین سبب خبرآنلاین، چهرهی هفتهی گذشتهی خود را به «علیرضا زاکانی» اختصاص میدهد، سیاستمداری که از بسیج دانشجویی آغاز کرد، عزم ریاست جمهوری کرد و حالا پایتخت را به او سپردهاند؛ چهرهای که لحن و ادبیاتش، «برند» او شده است.
طرفدارانش اگر بخواهند ذوقزدگیشان را بروز دهند، او را «تانک» صدا میکنند؛ تانک انقلاب. به نظر نامگذاری بیربطی نمیرسد چراکه تانکها در حال حرکت هم شلیک میکنند و علیرضا زاکانی هم در مسیر پرشتاب ترقیاش! این قابلیت را نمایش داده و مدام به این و آن یورش برده و شلیک کرده است. اساساً کارنامهاش یا بهتر تصویر اصلیای که در افکار عمومی از خود ساخته هم همین است، شلیک، شلیک، شلیک و احتمالا ترقیاش هم پاداش همین آتش مداومی باشد که بر سر غربگرایان! و اصلاحطلبان و برجامیان و سازشکاران ریخته. او از نسل بلندپرواز و بیتابی است که میخواهد سریع، فوری و انقلابی جایگزین نسلهای پیشین شود و بسیار مشتاق است دیگران او را چهرهی تراز یک به حساب آوردند آنچنانکه در مراسم روز دانشجوی دانشگاه شریف هم با تأکید قابل اعتنایی میگوید: “بنده نامزدی بودم که شورای نگهبان تشخیص داد در تراز ملی بتوانم رییسجمهور شوم”. حالا او شهردار تهران است و احتمالا بارها با خود فکر کرده که میتواند مسیر محمود احمدینژاد را تکرار کند؛ از بهشت تا پاستور، همان مسیر که قالیباف، هرگز مسافرش نشد. او تا به حال سه بار برای انتخابات ریاستجمهوری نامزد شده که تنها یکی از آنها به تأیید صلاحیتاش انجامیده، همین آخری؛ سه بار کاندیداتوری ریاستجمهوری برای سن و سال او، رقم قابل توجهی است و البته نشانگر عطش و عجله و اشتیاقی قابل توجه.
قبل از این یکی دو روز که ویدیوهای حضورش در دانشگاه شریف، دست به دست شود، حافظهی عمومی او را با مناظرات انتخابات بیرونق 1400 به یاد میآورد آنجا که اتهام «سوپرپوششی» بودن را برنمیتافت اما چند ساعتی پیش از پخش آخرین مستند تبلیغیاش، به نفع سید ابراهیم رئیسی کنار کشید. دریافت بخش قابل توجه جامعه از آن چیدمان عجیب و غریب کاندیداها این بود که لایهای از نامزدها برای پوشاندن ضعفهای اساسی رئیسی به میدان گسیل شدهاند و برای آن عده هم که پیشگیرانه از میدان به در شده بودند باز پای کاستیهای رئیسی در میان بود. بسیاری از بینندگانِ آن مناظرات، زاکانی را رقیب رئیسی ندیدند آنچنانکه برخی دیگر از کاندیداها را؛ به باور بسیاری، زاکانی در هیبت پرچمداری پیشقراول یا محافظی برای چک و خنثی به استودیوی مناظرات آمده بود تا آن بخش تخریبی و انتحاری ماجرا را به دوش بکشد؛ او را برای دهان به دهان گذاشتن و به دولت پیشین تاختن و کنایه بار دیگری کردن به میدان فرستاده بودند و منصفانه است اگر بگوییم او هم کم نگذاشت و مشتاقانه نقش پلیس بد بازی را بر عهده گرفت و حاشیهای امن برای دیگران ساخت.
پس از انتخابات 1400 اگر چه او برای نقش مکمل مرد، سیمرغ نگرفت اما سعیاش، مشکور شمرده شد و انتخابهای متعددی پیش رویاش قرار گرفت، از وزارت رفاه و بهداشت تا رئیس دفتری رئیسی. زاکانی اما نهایتا به دولت مردمی! سید محرومان نپیوست و عزم شهرداری تهران کرد و اینگونه شد که برای خدماتاش در انتخابات، خدمات شهری پایتخت را به او سپردند که برای یک دانشآموختهی پزشکی هستهای! حتی فارغ از سوابق تحصیلی پرحاشیهاش و آن کارنامههای تحصیلی افشا شده، مبادلهی قابل انتظاری نبود و البته مخالفتهای بسیاری هم برانگیخت حتی در میان خودیها. برای زاکانی این نخستین بار نبود که بر مسند جایگاهی مینشست که نه سابقهای در آن داشت و نه دانشی و نه تخصصی. کافی است به یاد بیاوریم که او در مجلس نهم، ریاست کمیسیون ویژهی برجام را به عهده گرفت که ظریف و دیپلماتهای ارشد تیم مذاکرهکنندهاش باید به آن گزارش پس میدادند، او که نه هیچ وقت دیپلمات بود و نه هیچ وقت مذاکرهای کرده بود و نه هرگز عهدهدار مسؤولیتی در سطح امنیت ملی شده بود و نه از ابعاد فنی ماجرا و پیچیدگیهای حقوقی و تحریمی خبری داشت و در این میان فقط و فقط پسوند تخصص پزشکیاش، هستهای بود. حرف و حدیثهای برخی دربارهی عدم صلاحیتاش برای شهرداری و غیرقانونی بودن انتخاباش آنقدر نقل محافل شد که افزون بر اعتراض قابل پیشبینی بخشی از جامعه و کنشگران سیاسی و مدنی، ماجرا حتی به بیانیهی بسیج دانشجویی 7 دانشگاه معتبر کشور و توییت افرادی چون حمید رسایی و دیگران هم رسید. به گفتهی منتقدان، زاکانی از شرایط قانونی احراز تصدی سمت شهردار، نه آن سابقهی لازم مدیریت ارشد را داشت و نه حداقل مدرک تحصیلی مرتبط را. نهایتا کارزار و تکاپوی منتقدان اثر نکرد گرچه همچنان آن استدلالها مورد تأیید بسیاری است و آنها نمایندهی مجلس و فرماندهی بسیج دانشجویی بودن را مطابق قانون، سابقهی مدیریتی به حساب نمیآورند. البته بعدها حتی زاکانی عضو هیأت امنای دانشگاه تهران هم معرفی شد و وزیر علوم هم ناباورانه او را شخصیتی علمی معرفی کرد و بر حیرت عمومی افزود.
داستان مناصب زاکانی از بسیج دانشجویی شروع میشود؛ او مسؤول بسیج دانشجویی دانشگاههای تهران بود آن هم همزمان با 18 تیر 78 و فاجعهی کوی دانشگاه، او به فرماندهی بسیج دانشجویی کشور و بعدها به ریاست مجمع عالی بسیج هم رسید. زاکانی از انتخابات مجلس هفتم بود که به پارلمان راه یافت، همان انتخاباتی که با ردصلاحیت گستردهی نمایندگان مجلس ششم برگزار شد و به آغاز دورهی جدیدی در سیاست داخلی ایران انجامید. او بعدتر در مجالس هشتم و نهم هم نماینده بود، مجالسی که در انتقاد به ریاست علی لاریجانی بر آنها، «مجلس یک نفره» توصیفشان میکند؛ او تا باخت30 به صفر اصولگرایان در تهران، نماینده ماند و طبعا دیگر در مجلس دهم حضور نداشت. با سقوط آمار مشارکت در انتخابات مجلس یازدهم، او دوباره به مجلس راه یافت اما این بار از قم، نه از تهران. در «مجلس یازدهم»، همان مجلسی که قرار بود به قول محمد باقر قالیباف، خیزش اقتصادی! به پا کند، به ریاست مرکز پژوهشهای مجلس رسید و پس از یک سال، هم حوزهی انتخابیاش را رها کرد و هم مرکز پژوهشها را.
ویدیویی از تذکر روحالله حسینیان در مجلس نهم بارها بازنشر شده که به غیبتها و تأخیرهای زاکانی در صحن مجلس اعتراض میکند و به کنایه میگوید: ” البته من میدانم که ادارهی چند سایت و مجله نیازمند وقت و پول است.” تبار سیاسی حسینیان و زاکانی یکی است اما احتمالا شدت این غیبتها و تاخیرها در محل کار آنقدر بوده که صدای او را هم درآورد. در این ویدیو، به مخارج ادارهکردن سایت و مجله اشاره شده، اشارهای که بعدها با انتشار سندی از سازمان تبلیغات اسلامی، دوباره یادآوری میشود؛ سازمان تبلیغات در سال 94، همان سال برجام، در تفاهمی با زاکانی و به منظور «بصیرتزایی»، متعهد به پرداخت 500 میلیون تومان (صرفا برای یک سال) به هفتهنامهی پنجره به مدیرمسؤولی زاکانی میشود.
نام زاکانی در مدت زمان کوتاه حضورش در مرکز پژوهشهای مجلس با طرح صیانت هم گره خورد، همان طرحی که مورد حساسیت افکار عمومی قرار گرفته و در نگاه بسیاری در خشم فراگیر این روزها نیز مؤثر بوده است؛ برخی معتقدند که آرای انتقادی مرکز نسبت به طرح صیانت، در زمان زاکانی ترتیب اثر داده نشده و به بدنهی مجلس انتقال نیافته. دورهی مسؤولیت زاکانی در این مرکز با حواشی دیگر هم همراه بود، به گفته نمایندگان، او در مرکزی که کلا 5 معاون در ساختارش داشت، برای 14 معاون حکم زد و ساختار مرکز را چنان چاق کرد که به جای 248 پست سازمانی، به 600 نفر حقوق ثابت داده میشد. او علیرغم داعیهی مبارزه با فساد، بارها درگیر حواشی خویشاوندسالاری هم بوده است چه برادر دامادش که منصوب او در مرکز پژوهشها بود و بعدها گزینهی ناکام وزارت آموزش و پرورش رئیسی شد و چه داماد دیگرش که با خود به شهرداری برد و با بالا گرفتن اعتراضات به انتصاب فامیلی در شهرداری تهران، مجبور به لغو حکماش شد. افزون بر این در همان انتخاباتی که صلاحیت علی لاریجانی به خاطر خارج از کشور بودن دخترش رد شد، خبر رسید که نوهی زاکانی متولد سوئیس بوده است.
شاید او هنوز به اندازهی شهرداران اصولگرای پیش از خود رفتارهای پوپولیستی بروز نداده باشد اما یکی از قابهای تثبیت شده در ذهن شهروندان از دورهی شهرداری زاکانی، همان تصویر معروفی است که با کفش و پاچهی شلوار گلی به جلسه میرود بیآنکه پیش از جلسه چند دقیقهای وضعیت لباسهایش یا حداقل کفشش را سامان دهد. از نظر کاربران عصبانی شبکههای اجتماعی اینکه شهرداری تهران از تأمین چکمه برای شهردار هم ناتوان بوده همانقدر باعث تأسف است که شهردار بلافاصله بعد از سیل به جلسهای دیگر میرود بیآنکه تلاشی برای تمیز کردن کفش و شلوار انجام دهد چراکه احتمالا نمایش پاچههای در گل فرو رفته در آسانسور و راهروها، روزی به درد خواهد خورد مثلا به جای اعداد، به جای ارقام، به جای نمودارها و یا به جای کارنامه.
آنچه روشن شده این است که تانک انقلاب! چندان به متانت و شکیبایی و سنجیدهگویی و دیگر خصایل سیاستمداران شایسته، شهره نیست و در این میان حضور او در دانشگاه شریف با آن سلسله حوادث تنشزای دو ماه گذشته، نمیتوانست اتفاق مثبتی قلمداد شود. شاید برگزارکنندگان تصور میکردند که باید کسی را بیاورند که بتواند از پس فضای سنگین و احتمالا از دست رفتهی دانشگاه بر بیاید و کنایهها را با تکهپرانی و تندیها را با حاضرجوابی پاسخ بگوید. برگزارکنندگان چندان اشتباه نکرده بودند و بیراهه نرفته بودند، زاکانی در آن مراسم روز دانشجو به اصلاش بازگشته بود، به کارکرد اصلیاش، به همان چیزی که او را تا اینجا بالا آورده بود، انگار تانک را به میدان رزم برگردانده باشند اما واقعیت این است که ماجراها خیلی عمیقتر از آن است که با مانور تانک در شهر و دانشگاه بشود روحیه داد و روحیه ساخت. کار از حرافی و حاضرجوابی گذشته، پرسشها خصوصا در دانشگاه بنیادین شدهاند و انتقادات و اعتراضات اساسی. فراخواندن زاکانی و یا هر زرهپوش دیگری افاقه نخواهد کرد، آنچنان که بسیاری توصیه میکنند باید به جای تکهپرانیها به گفتگوی واقعی و همتراز بازگشت، جانبداری را رها کرد و فرصتهایی برای همه ساخت.
بعد از حسن روحانی که احتمالا آخرین نفر از انقلابیون سرشناسی بود که ریاست کرد، تماما نوبت به برآمدن نسلهای بعدی اصولگرایان رسیده، آنها که انقلابیگریشان از دههی شصت و هفتاد شروع میشود و کارنامهشان یا به دههی چهل و پنجاه قد نمیدهد یا چندان چیز قابل عرضهای در آن نیست. زمانی اینگونه تصور میشد که تغییر نسل در محافظهکاران آنها را تعدیل خواهد کرد اما اینک روشن شده که نسل متأخر یا دقیقتر نسل تازهای که به منصب میرسد، بیپرواتر، سودازدهتر، گاهی گستاختر و گاهی بنیادگراتر است. حالا در نبود بخش بزرگی از سرمایههای انسانی کشور در نظام مدیریتی ایران باید به تماشای بالندگی ناگزیر زاکانی و مانندهای او نشست آنها که کارنامهی اجرایی و املای نوشته شده ندارند اما پوشهای بزرگ از مواضع و شعارها و نطقها و سابقهی جدلها و جدالها را با خود جابجا میکنند.