تلویزیون بر خلاف سینما در سال‌های اخیر نه‌تنها دچار ضعف نسبی و بخصوصی نشده و هیچ‌گونه سیر نزولی را تجربه نمی‌کند، بلکه از ابعاد کیفی و معنوی پیشرفت چشم‌گیری داشته است و بر طبق تجزیه و تحلیل‌های‌ بسیار، احتمالا تا سال‌های آتی همه چیز بر همین منوال خواهد گذشت. شاید به نظر نرسد، اما تلویزیون بیشترین تنوع را میان آثار صوتی/تصویری دارد، نه آنکه این سطح از خلاقیت در سینما نباشد؛ منظور ما از بیان برتری تلویزیون نسبت به سینما در زمینه تنوع، آن است که تلویزیون ژانر و یا سبک خاصی را به عنوان جولانگاه و مرکز توجه صنعت خویش قرار نداده و هرگونه از آثار به اندازه مورد استقبال و توجه واقع می‌شوند. در صورتی که در سینما شاهد پیروی از روشی هستیم که دقیقا در تضاد با فرمولی است که توسط تلویزیون دنبال می‌شود؛ چراکه سینما جهت سودآوری وابسته به آثار تخیلی، فانتزی و ابرقهرمانی شده و قرار گرفتن ساخته‌های گرانبها و لایق ستایش زیر سایه فیلم‌های بلاک‌باستری اصولا پوچ و توخالی باعث شده تا سینما سزاوار پاداشی نباشد که تلویزیون آنرا دریافت می‌کند. اگر به دنیای تلویزیون بازگردیم، رصد کننده تماثیل و اشکال بسیاری از داستان‌سرایی و فضاسازی هستیم که هر کدام به خودی خود تماشاچیان و طرفداران پر و پا قرص خود را می‌طلبند؛ از سیت‌کام‌ (Sit-Com) های شدیدا جذاب و گیرایی چون آفیس (The Office) و رفقا (Friends) گرفته، تا سریال‌های با پرستیژ و صدرنشینان لیست دویست و پنجاه‌تایی آی‌ام‌دی‌بی (IMDb) همانند قانون‌شکنی (Breaking Bad) و بازی تاج و تخت (Game Of Thrones) که تا پا به دنیای تصویر گذاشتند، بزرگ و کوچک را مبهوت خود کرده و زمین و زمان را به آتش کشیدند! طبق معمول در این میان، سریال‌هایی نیز هستند که با وجود خارق‌العلاده بودنشان بنا به دلایلی به دور از منطق و عقلانیت، در جوامع دنبال‌کنندگان تلویزیون اصلا نامی از آنها برده نمی شود! سریال‌هایی که شاید بخاطر پر زرق و برق نبودن و دور بودنشان از فضا‌های مطبوعاتی، رسانه ای و تبلیغاتی آنطور که باید و شاید تحویل گرفته نمی‌شوند. لِفت‌اُوِرز (The Leftovers) یا به فارسی بازماندگان محصول شبکه اچ‌بی‌او (HBO) تنها مثالی بارز برای اشاره به اینگونه آثار نیست، بلکه بهترین روش برای توصیف آنان است. لفت‌اورز بدون شک و تردید یکی از بهترین سریال‌های تاریخ و از پیشتازان امروز دنیای تلویزیون است که جای خالی سریال‌های بزرگ و پدران این صنعت را پر می‌کند و از جمله آثاری است که تلویزیون را زنده نگه می‌دارند و خونِ در رگ‌های آنرا به گردش و جریان وا می‌دارند. لفت‌اورز از آن دسته سریال‌هایی است که بی‌تفاوت گذر کردن از آن و اجتناب از تماشایش ظلمی به خویشتن و به کلی، به خود تلویزیون است زیراکه ارزش و والایی این اثر سریالی آنقدر فراوان است که کلمات از توصیف و شرح آن عاجزند و تنها راه درک آنکه یک سریال تا چه حد می‌تواند محشر باشد، فقط و فقط با تماشای لفت‌اُورز امکان پذیر است. سریالی که فصل سوم آن میانگین نمرات نود و هشت درصد را در سایت متاکریتیک (Metacritic) کسب کرد و به هشتمین سریال برتر تاریخ از دید منتقدان بدل شد. لازم به ذکر است که این منتقدان، همان منتقدانی هستند که به سخت‌گیری شدیدشان مشهور هستند. حقیقتا لفت‌اورز سریالی است که به جمله “اگر آب دستتان است بگذارید زمین و بروید این سریال/فیلم را تماشا کنید” معنای حقیقی آنرا را می‌بخشد! چون این سریال کیفیت قصه‌گویی، شخصیت‌پردازی، واقع‌گرایی، خلاقیت و در عین حال میزان جذبه عامه‌پسندانه را در آثار سریالی معاصر به حد اعلا و کمال رسانده است و ممانعت از تماشایش، هدر دادن وقت خویش است. در سینما‌گیمفا بخوانید.


روز چهاردم اکتبر نیز‌ مانند دیگر روز‌ها آغاز شد، همه چیز بر بر طبق روال پیش می‌رفت و زندگی در جریان بود. اما اتفاقی رخ داد که زندگی تمامی جوامع را به هر شکلی که ممکن بود دچار تغییرات اساسا فراوان و منفی کرد. به طرز کاملا نگهانی دو درصد از جمعیت جهان در جا ناپدید می‌شوند؛ لحظاتی قبل بوده‌اند اما حالا نیستند و در کسری از ثانیه محو می‌شوند، بدون اینکه نشانه‌ای از خود بر جای بگذارند. فکر کنید، در رستورانی در حال صرف غذا با خانواده‌تان هستید که یک یا شاید چندین نفر از اعضای آن بی‌دلیل ناپدید می‌شوند. حتی تصور به وقوع پیوستن آن از شدت رعب‌آور بودنش هوش از سر آدمی می‌پراند، چه برسد به اینکه مجاب به تجربه آن باشد. البته برخی‌ها نیز هستند که با شنیدن این جملات نه دری تازه در قصر افکارشان باز می‌شود و نه دری بسته؛ یا به زبان ساده‌تر خواندن این عبارات در نگاه نخست توانایی برانگیختن حس بازخورد‌گونه و یا واکنشی را در این اشخاص را ندارد. اما لفت‌اورز این جماعت را شیرفهم می‌کند که این واقعه به همان میزان که جدی و وهم‌انگیز است، بی‌رحم و طوفانی است و هیچ کس، حتی آنهایی که احدی از آشنایانشان ناپدید نشده هم عاجز از قسر در رفتن و جان سالم به در بردن هستند و عظیمت ناگهانی (Sudden Departure) با هیچ‌کس شوخی ندارد. نخستین درسی که سریال به بینندگانش می‌آموزد، آن است که اگر قسمتی تاریک و شوم در انتظار شما باشد می‌توانید تا جان در بدن دارید برای خلاص شدن از این باطلاق دست و پا بزنید، اما اتفاقی که می‌بایست بی‌افتد خواهد افتاد و احدی جز عجز و ناله کار دیگری از دستانش برنمی‌آید. اولین فلسفه مهمی که لفت اورز در ذهن بینندگان حک کرده و تا لحظه آخر آنرا پرورش می‌دهد. لفت‌اورز با سکانس‌هایی به ظاهر ساده و سطحی آغاز می‌شود و ناج و نشان خاصی از آن خصلت شاهکار ندارد. اما با گذر تنها چند اپیزود آن سکانس آرام آرام نقش خود را ایفا می‌کند و بیننده را از مفاهیم عمیقش آگاه می‌کند، طوری که با گذر سه فصل و هنگامی که تمامی این ماجراها به پایان می‌رسد، بیننده از آن صحنه در جایگاه یکی از برترین سکانس‌های تاریخ تلویزیون یاد خواهد کرد، سکانسی که مبدا وقایع و داستان‌های جهان لفت‌اورز است.

از لحاظ تکنیکی این سریال در دسته سریال‌هایی قرار می‌گیرد که به مرور زمان بینندگان را در جهان پرماجرا و عمق مسائل فلسفی و درگیرکننده غرق می‌کند و قلمرو اذهان مخاطبان تلویزیون را به عنوان جولانگاه و مستعمره خویش بدل می‌کند، البته به شکلی کاملا متفاوت. لفت‌اورز نه مانند وست‌ورلد (Westworld) به عقاید بخصوص و فلسفه‌های عجیب و کمیاب می‌پردازد، و نه مانند سریال‌های ساده و عادی حقایق ابتدایی مشابه تیتر‌های تبلیغاتی را سردفتر کار خود قرار می‌دهد. اثر شاید به مسائلی بپردازد که گوشتان بار‌ها به آن خورده باشد و آنقدر عمیق نباشند که نیاز به تحلیل جداگانه‌ای داشته باشند، اما اثر همان مقولات جالب و نه‌چندان پیچیده را طوری تحت موشکافی و بررسی قرار می‌دهد که درک آنان در عین ژرفای نسبی مطالب مربوطه، از آب خوردن نیز ساده تر باشد و البته حقایق تازه‌ای را از فلسفه‌های به ظاهر معمولی و ساده استخراج می‌کند و به بهانه آنها سر از دنیای جدیدی از مباحث بحث‌برانگیز در می‌آورد که مخاطب را به سمت و سوی دیگری سوق می‌دهد. لفت‌اورز با فصل سومش نشان داده که همیشه سخنی دندان‌شکن برای گفتن دارد و گذر زمان بر برتری و پیچیدگی آن هیچ تاثیری ندارد. این اثر سریالی تا به حال مسائل بسیاری را به بینندگانش و افراد امثال آن گوشزد کرده است؛ لفت‌اورز از اینکه انتخاب هدف و تصمیمات در زندگی یک شخص تا چه حد می‌تواند در‌های تازه ای را به روی افراد باز کند و همینطور زندگی آنان را تحت‌الشعاع اتفاقات فراوان قرار دهد می‌گوید، سریال این مفهوم که زندگی‌ها می‌توانند به همان سادگی که تشکیل می‌شوند از یکدیگر بپاشند و اندکی سهل‌انگاری امکان نابودی آنرا بهبود می‌بخشد را با بافتن در لایه‌های مفهومی عمیق سریال به مسئله‌ای بدیهی و جداناپذیر بدل می‌کند. سریال حقایقی را متذکر می‌شود که از شدت فراوانی‌شان، حساب‌شان از دست‌تان خارج می‌شود و برای تامل درباره‌اش وادار به تماشای چندباره آن و یا مطالعه مقالات تحلیلی و امثال‌هم می‌شوید، پس شایسته‌تر است بیان نکات قابل ذکر را به پاراگراف‌های بعدی این مقاله موکول کنیم.


در پاراگراف گذشته این نکته که لفت‌اورز به نسبت سریال‌های روان‌شناسانه امروز تلویزیون، دارنده آن فرم عقیدتی و منحصر به شمایل خاصی از اندیشه‌پردازی جهت الهام مباحث و احادیث آموزنده و مرسوم به مخاطبان، نیست؛ اما این به این معنا نیست که نتوان رده‌پایی از افکار بخصوصی که گاه و بی گاه در اثر تزریق می‌شوند تا در میان فراز و فرود‌های داستانی، عقاید شخصی عوامل و منبع اقتباسش را بیان کنند، یافت. قطعا بهترین رسانه برای یک کارگردان، آثارش است؛ آثار سریالی و یا سینمایی برای سازنده آنها حکم تریبونی را دارند که ایشان می‌توانند عقایدشان را بر روی آن فریاد بزنند، می‌توانند بگویند چطور فکر می‌کنند و چرا اینگونه است، و یا به زبان ساده‌تر آنان گستره دید و سطح درک خود از دنیای اطراف را در غالب آثارشان به نمایش گذاشته و چرای آنرا به روشی دلخواه بیان می‌کنند. ساخته یک کارگردان، یعنی نمایشی از چگونگی نگرش آن شخص به جهان اطرافش؛ اینکه چه را در آن مثبت، منفی و یا بیهوده می‌بیند، اینکه آیا علاقه به تغییر آن فرهنگ جا افتاده و مرسوم دارد یا خیر، و اینکه آیا واقعا روش تفکر وی چیست؟ حتی در آثار تخیلی و اقتباسی هم نمی‌توان تاثیر این مقوله را منکر شد، چراکه ایشان سعی در به نمایش گذاشتن همان جهان پرکار و عاری از تخیلات و فانتزی‌هایی است، که با آن سر و کار داریم. همه‌ی آنها با استفاده از علایم خیالی قصد در به اشتراک گذاشتن دید خود هستن، البته به شکلی متفاوت. زیرا در تمامی آثاری که حتی از بیخ و بن فانتزی به نظر می‌رسند نیز، درون‌مایه‌ای از حقیقت و مسائلی که در جهان حقیقی با آن سر و کار داریم پیدا نمود؛ خصوصا در آثاری چون همین لفت‌اورز.

اساسی‌ترین دلیلی که تماشای لفت‌اورز را به امری واجب بدل کرده است، سبک خاص داستان‌سرایی آن است. سریال برای روایت چندین خط داستانی از چندین حال و هوای و فضاسازی کاملا متفاوت بهره می‌گیرد که هرکدام سرشار از ایده‌های بسیار هستند و هر یک از خانواده‌های درگیر داستان نیز وظیفه واپایش و کنترل وضعیت و پیشگیری از وقوع اتفاقات خطرآفرین و یا تهدیدکننده هستند. البته هیچیک از داستانک‌های مدنظر همچون بسیاری از آثار امروز، حکم آن زنبور بی‌عسلی که لقمان حکیم متذکر می‌شد ندارند و به هنگام فرا رسیدن زمان درهم‌آمیختگی خطوط داستانی سازندگان آنقدر خوب عمل می‌کنند که اگر بر حسب علاقه شخصی‌تان یکی از خطوط داستانی را بر دیگری ترجیح می‌دادید، حال بخاطر داستانک تلفیقی شکل‌گرفته هم که شده علاقه‌مند می‌شوید به تماشای چند باره خطوط داستانی که علاقه کمتری به آنها داشتید بپردازید. اثر با شخصیت‌پردازی حرفه‌ای و بی‌نقص طوری شخصیت‌هایش را با بیننده آشنا می‌کند که به شدت با آنها خو گرفته و همذات‌پنداری با ایشان در لحظه به امری غیرقابل‌کنترل تبدیل می‌شود و سکانس روبرویی تمامی کاراکتر‌های داستان با یکدگیر (آنهایی که در قسمت‌ها و یا فصول گذشته یا اصلا با یکدیگر ارتباط نداشته و یا سخنان کوتاهی میان آنان رد و بدل شده است) طلبنده سطحی شدیدا بالایی از هیجان شوق، حتی فراتر از حد تصور است؛ اینقدر بالا که هیجان‌زدگی ناشی از تماشای تبادلات اطلاعات و مباحثه و تیم‌آپ (Team-Up) ابرقهرمانان مارول (Marvel) در انتقام‌جویان جنگ ابدیت (Avengers Infinity War) در مقابل آن هیچ و پوچ باشد! اجمالا، لفت‌اورز در اجرای بی‌نقص خطوط داستانی و در نهایت یک‌مسیر ساختن آنها بدون هیچ تردیدی از متبحر‌ترین و کاربلد‌ترین ها است و اقلا به وسیله این فرمول در زمینه داستان‌سرایی، عبارت “لفت‌اورز” را به عنوان خاطره‌ای ماندگار در ذهن مخاطب حک می‌کند.

کاراکتر کوین گاروی (Kevin Garvey) که یکی از مشهور‌ترین، مظلوم‌ترین و به همان سان از نامتعادل‌ترین کاراکتر‌های سریال است؛ اساسا به دلیل محبوبیت بالایش برای بینندگان نسبت به دیگر کاراکتر‌های قصه اولویت دارد و البته اهمیت بیشتر. به واسطه پردازش به نسبت قوی‌تر شخصیت کوین، شناخت ما نیز نسبت به او حد کمال رسیده و خارج از ابهامات آزار‌دهنده خواهد بود؛ و سریال در طول سه فصل با قرار دادن وی در چندین موقعیت و جایگاه کاملا متمایز شناخت وی را، به سادگی آب خوردن بدل می‌کند. در فصل نخست وی در جایگاه پدری ظاهر می‌شود که بایست خانواده‌ای در شرف از هم پاشیدن (شاید هم از هم پاشیده!) را با وجود همسری که به ظاهر بدون چون و چرا او را تلاق داده است، دوباره بر سر یک میز جمع کند اما نخستین و تنها چیزی که ذهن او را درگیر خود می‌کند، یک “چرا”ی مظلومانه و فلاکت‌بار است که نه‌تنها دل وی، بلکه دل بیننده را نیز به درد می‌آورد. در جایگاه دوم، وی به عنوان یک مرد و همسر چگونه می‌بایست موجب پایداری روابطش و جلوگیری از قطع سیم‌های رابط شود سوآلی است که درگیرکننده ذهن او نیز هست و البته اذهان عموم تماشاچیان تلویزیون. در جایگاه سوم وی یک فرد متوهم و نسبتا روانی است که خود نیز می‌داند اما بایستی برای درمانش تلاش کند، کوششی که پای او را به مقولات تازه‌ای باز می‌کند که مبدا وقایع به خودی خود نو هستند. توهم پتی لوین (Patti Levine) که در اثر به چشم دیدن صحنه خودکشی وی در ذهن کوین ایجاد شده به طرز وحشتناکی سعی در مسلط کردن خود بر کوین را دارد، که در حقیقت نشان‌دهنده پیش‌روی سطح بیماری توهم‌زایی در شخص مربوطه است. نخست پتی برای مخاطب حکم روح حقیقی پتی را دارد که کوین را گرفتار کرده و ظاهرا بیخیال آن هم نمی‌شود. اما در ادامه به این حقیقت تاریک که کوین از بیماری روانی رنج می‌برد پی‌می‌بریم، اینکه پتی‌ای که از دید دیگر افراد نامرئی است و وجود خارجی ندارد، در حقیقت چیزی جز توهم نیست و اشکال از مغز کوین است؛ و در مجموعه آنکه بایست کوین را یک بیمار روانی دانست. با این وجود مخاطب بخاطر حس دلسوزی که نسبت به کوین پیدا می‌کند همچنان هم آرزو می‌کند که پتی ناشی از توهم کوین نباشد تا در نتیجه وی از لحاظ روحانی سالم محسوب شود، اما نباید از خاطر برد که در جهان لفت‌اورز هم‌چون جهان حقیقی، خبری از گذشت نیست و اگر اتفاق بدی قصد گریبان‌گیری را در ذهن می‌پروراند، قطعا به نتیجه خواهد رسید. اینجاست که هنر فلسفه‌پروری لفت‌اورز برای بار دیگر نمایان می‌شود. دید جوامع امروز به اشخاص اسما روانی، دیدی قرض‌ورزانه و غیرعقلانی است. و لفت‌اورز نیز با یک حرکت جالب، یعنی ایجاد توهم در ذهن کاراکتری محبوب از این سری یعنی کوین و به عبارتی روانی ساختن او، از رنج و مشقتی که ایشان می‌کشند می‌گوید و دید اولیه همه را نسبت به اشخاص مبتلا به بیماری روانی، دچار تحولات اساسی می‌کند؛ طوری که هنگام روبرویی با فردی دچار به این بیماری نه تنها به خودتان اجازه تمسخر و دوری از او را نمی‌دهید، بلکه ناگزیر با او همدردی کرده و برایش دلسوزی نیز می‌کنید. به طور حتم چنین خصلت‌هایی هستند که ارزش و ماهیت واقعی آثار سینمایی و تلویزیونی را تعیین می‌کنند؛ چراکه فرهنگ‌سازی از طریق این آثار در کنار روایت داستان عالی یکی از پسندیده‌ترین کار‌هایی است که می‌تواند در جامعه امروز صورت گیرد.

لفت‌اورز در کنار فضای دراماتیک و پیچیده‌اش، از حیث معمایی و جنایی نیز بسیار هیجان‌انگیز و درگیرکننده ظاهر می‌شود. پرسش‌هایی را مطرح می‌کند که نه‌تنها نمی‌توان با یک جمله به آنان پاسخ داد، بلکه پس از رسیدن به چرای یک موضوع، تازه سوآلات بسیاری مطرح می‌شوند که آشکار ساختن حقیقت نهان در آنها به آرزویی به ظاهر برآورده‌ناپذیر تبدیل می‌شود. اما لفت‌اورز برای اینکه در زمینه معمایی به مشکلی که گریبان وست‌ورلد را گرفت دچار نشود، به برخی از علامت سوآل‌های ایجاد شده در ذهن مخاطبان پاسخ‌های ساده و البته جالب می‌دهد، و در حقیقت کلک موضوع را به موقع می‌کند تا زمان کافی برای پردازش به بخش‌های دیگر باقی بماند. یکی از اساسی‌ترین مشکلات فصل دوم وست‌ورلد به فرم معمایی آن مربوط می‌شد؛ فصل دوم وست‌ورلد اصولا یا آنقدر بار معمایی اثر را بالا می‌برد که حس سردرگمی در مخاطب به یک مسئله افراطی تبدیل می‌شد، و یا آنقدر ساده از مقولات مهم گذر می‌کرد که انگار فقط می‌خواست ده اپیزود مجموعه سریعا به پایان برسند. اما خوشبختانه لفت‌اورز می‌داند از خودش و مخاطبانش چه می‌خواد و چه زمانی و کجا بایستی پرسشی مطرح کند و چه زمانی می‌بایست به آنان پاسخ دهد، طوری که اذهان عموم بینندگان به دور از ابهامات پوچ، بی‌خود و فراوان باشد.

بدون تردید در جهان امروز، هیچ بنی‌بشری عاری از اشکال، و تماما پاک و معصوم نیست و یک به یک انسان‌ها نقاط منفی و نابجایی را یدک می‌کشند. بیش از ۹۰ درصد از آثار سینما و تلویزیون، توانایی به تصویر کشیدن آن سطح از خاکستری بودن در آدمی را ندارند و کمابیش شاهد مواردی شاخص و بخصوص هستیم که از این آزمون سربلند بیرون می‌آیند. عظمت لفت‌اورز در زمینه شخصیت‌پردازی آنقدر فراوان است که لقب بی‌نقص نیز توانایی ادای حق مطلب را ندارد. در طول سه فصل کاراکتر‌های داستان برای مخاطبان به چیزی بیش از اشخاص حاضر در یک اثر داستان‌محور تبدیل می‌شوند. افرادی که خصوصیات فردی و خصلت‌های آنان همواره حکم کف دست مخاطبان را پیدا می‌کند، زیرا شناخت تماشاچیان نسبت به آنها با شناخت فرد نسبت به کف دستش برابری می‌کند. به واسطه پردازش حساب‌شده کاراکتر‌ها، در رابطه با به تصویر کشیدن صحیح مبحث خاکستری بودن اشخاص دیگر حرفی باقی نمی‌ماند؛ چراکه لفت‌اورز از این حیث سنگ تمام گذاشته و تمامی رقبایش را چه در سطح تلویزیون و چه در سینما درجا کیش و مات می‌کند. سریال قطعا اثری تاثیرگذار و به شدت واقع‌گرایانه و باور پذیر است. هرگاه که بخواهد دل‌های تماشاچیان را از شدت غمناک بودنش به درد می‌آورد، هر گاه که بخواهد اذهان ایشان را با لحظات درگیرکننده و عجیبش به تسخیر خود در می‌آورد و هرگاه که بخواهد شادی و زندگی را از شدت واقع‌گرایانه بودن داستان، شخصیت‌ها و حقایق و وقایعش، در خون مخاطبان تزریق می‌کند. سریال، از آن سریال‌هایی نیست که با انتخاب نام‌های بی‌خود و به ظاهر مفهومی که در حقیقت هیچ ارتباطی با اثر ندارند، ارزش خویش را پایمال بکنند و زیر سوآل ببرند. لفت‌اورز (The Leftovers) و به فارسی بازماندگان، به خودی خود حکم یک معمای پیچیده را دارد. از لحاظ لغوی لفت‌اورز به شکلی رساننده معنایی مانند “پس‌مانده” را دارد؛ این نام اشاره دارد به اشخاصی که بازمانده‌اند، دور ریخته شدند و به هر نحوی در غفلت خواسته و یا ناخواسته فرو رفته‌اند. سوآل اینجاست، منظور لفت‌اورز آن ۹۸ درصدی است که همچنان حضور دارند، و یا آن ۲ درصدی که عظیمت کرده‌اند؟ کل اثر حکم یک کتیبه را دارد که می‌بایست پاسخ این سوآل را با موشکافی و تحلیل آن یافت. آن ۲ درصدی که از جریان و پیش‌روی دنیای ما بازمانده‌اند یا آن ۹۸ درصدی که از عظیمت و خروج از جهان ما بازمانده‌اند؛ مسئله این است.

تیم بازیگری لفت‌اورز با وجود اینکه چندان هم شناخته شده نبوده‌اند، اما به طرز شگفت‌انگیز و دیوانه‌واری از پس کاری که بهشان محول شده بود بر می‌آیند و یکی از برترین نقش آفرینی‌های تاریخ تلویزیون را به نمایش می‌گذارند؛ که در سطح آنان جاستین ثرو (Justin Theroux) در نقش کوین گاروی و کَری کُن (Carry Coon) در نقش نورا دِرست قرار می‌گیرند. البته نقش آفرینی تمامی بازیگران در حد عالی و محشر بوده است که کنار زدن آنان تنها نامردی محض است، همینقدر را بدانید که حتی نقش‌های کم‌ارزش این اثر نیز آنقدر واقع‌گرایانه و باورپذیر به ایفای نقش می‌پردازند که نمی‌توان جلوی خود را گرفته و از تعریف و تمجید صرف نظر کنید.

شاید برای توضیح و بررسی موسیقی یک اثر چند خط کافی باشد، اما برای شاهکاری که مکس ریچتر (Max Richter) خلق کرده هزاران کلمه هم کافی نیست. شاید موسیقی لفت‌اورز در نگاه نخست و در اپیزود‌های آغازین تنها نمایان‌گر فرمی ساده از ضرب‌آهنگ باشد؛ اما پس از کمی شکیبایی در می‌یابید که اوضاع تمایز شدیدی با اندیشه‌های اولیه‌تان دارد. موسیقی اثر در لحظه توانایی تزریق احساسات غم، شادی، سردرگمی، خشم، هیجان و حیرت‌زدگی را دارد. موسیقی‌متنی سرشار از شوق درآمیخته با یاس و نومیدی، معنابخش زندگی اما در عین حال یادآور مرگ و فراغ. موسیقی‌متن این سریال فقط حکم موسیقی پس‌زمینه را ندارد، بلکه تمامی داستان‌های روایت‌شده در اثر را در اذهان عموم مخاطبان مرور می‌کند و کل وقایع رخ داده را به طور تجمالی از افکار مخاطبان می‌گذراند. ساندترک (Soundtrack) این سریال برای هر کس معنایی متمایز دارد، اما برای کسانی که این مجموعه را تماشا کرده‌اند حکم همه چیز را دارد، هر چیزی که به ذهنتان خطور می‌کند. جای دادن همه چیز تنها در یک قطعه چند دقیقه‌ای هنری است که کمتر کسی از آن برخوردار است و مکس ریچتر یکی از آنهاست. در کنار این مسئله فنی ناگفته نماند که اثر از حیث گریم (Make-Up) نیز بسیار خوب عمل کرده است. چراکه گریم شخصی که جهت پیر ساختنش یک لایه تازه بر روی صورتش می‌کشند و جنش و رنگ مو‌هایش را تغییر می‌دهند، حتی تحت تاثیر آب و باد و باران نیز ذره‌ای تغییر به خود نمی‌بیند! حرکتی که دقیقا در تضاد با مسائل گریبان‌گیر و شایع در تلویزیون ایران است؛ سریال بی‌خود و صد قسمتی کیمیا زمان مخاطبانش را بخاطر هیچ تلف می‌کند تا زمان حال فرا برسد، و در نهایت به جای اینکه با نسخه پیر کاراکتر مربوطه طرف باشیم، فقط با یک جفت عینک بدون نمره طرف هستیم که گویا شخص پیر شده است. اینجاست که ارزش کار لفت‌اورز نمایان می‌شود.


این پاراگراف داستان اثر را فاش می‌کند
با توضیحات و مطالبی که تا به حال گفته‌ایم، شاید فکر کنید که برچسب علمی‌تخیلی که بر روی اثر خورده تنها بهانه‌ای برای روایت قصه‌ای دراماتیک و مملوء از وقایع پر فراز و نشیب است، اما بدانید که سخت در اشتباه‌اید. با اینکه تمرکز اثر بر روی زندگی‌های جاری در جهان لفت‌اورز و وقایع همراه با ایشان است، اما اثر به هیچ‌وجه از حیث “علمی‌تخیلی” زمین نمی‌خورد. کوین در دنیای مردگان، در هتلی رسمی بیدار می‌شود و می‌فهمد که در غالب قاتلی مشهور و نامدار با نام “کوین هاروی” می‌بایست نامزد ریاست جمهوری و سردسته بازماندگان گناهکار (Guitly Remanent) یعنی پتی لوین را که به هتل می‌آید به قتل برساند! آن بنده خدایی که کوین را مسموم کرد اینک و در این دنیای تازه نقش صندوق‌دار قلابی هتل را دارد که از همدستان کوین هاروی قاتل است. حتی اندیشیدن به آن نیز موجب حیرت و تعجب مخاطبان می‌شود، چه برسد به آنکه با آن روبرو شود. این هتل، بدون شک هتلی معمولی نیست زیرا اتفاقات عجیب و غیرعادی را تجربه می‌کند؛ همیشه آژیر سوختگی در هتل روشن است اما خبری از آتش نیست، گنجشگی در فضای هتل پرواز می‌کند و همگی سعی بر کشتن او را دارند، صندوق‌دار هتل به کوین سفارش می‌کند که به هیچ‌وجه آب نخورد، همگی به طرز عجیبی آشنا به نظر می‌رسند اما هیچ شباهتی به آنکه که قبل‌ها بوده‌اند ندارند، (فصل سوم) مافوق کوین بی هیچ دلیلی تمامی آینه‌ها را می‌شکند و به او دستور می‌دهد که به هیچ آینه‌ای نگاه نکند؛ رخداد‌های عجیبی که ماورای حقایق جالب و نهان در لحظات آن مطرح می‌شوند، حقایقی که یا تفسیرکننده وقایع دنیای واقعی هستند، و یا شرح‌دهنده و مطرح‌کننده مسائل فلسفی و روان‌شناسی هستند که خاصیت تامل‌پذیری و کشش تفکر دارند. بخش علمی‌تخیلی اثر نقطه اوج هیجان، جنایی بودن و به همان سان، فلسفی بودن است. در اپیزود پایانی فصل دوم و هنگامی که کوین برای بار دوم وارد دنیای مردگان و آن هتل بی‌رحم و بی‌سر و ته می‌شود، بر خلاف دفعه قبل با خواندن آوازی در ملع عام از مرگ رهایی می‌یابد. شاید بسیار ساده و عجیب به نظر برسد، اما موسیقی که در این اپیزود توسط کوین خوانده می‌شود با دعایی که وی هنگام دفن نمودن پتی لوین می‌خواند غرابت معنایی دارد. زیراکه هر دو متن مورد نظر به دنبال متصور شدن مفهوم رستگاری و ارزش‌گذاری بوده‌اند، البته به شکلی متفاوت. محیط جهان مردگان (شاید هم جهانی موازی جهان لفت‌اورز!) به طرز شگفت‌انگیزی به یک بازی ویدیویی (Videogame) شباهت دارد! نگریستن به درون آینه‌ها و تعویض کاراکتر، عملیات‌های عجیب و پیچیده، انتخاب کاراکتر مدنظر و غیره، همگی از مواردی هستند که افزاینده سطح هیجان اثر هستند و البته این حقیقت که زندگی حقیقی انسان‌ها تا چه حد به یک بازی ویدیویی شباهت دارد را به طرز عجیبی و نادری بیان و مطرح می‌کند. شاید این جمله کمی تکراری به نظر برسد، اما حقیقتا ارزش و هیجان لفت‌اورز حتی توسط کلمه “غیرقابل وصف” هم قابل بیان نیست.

سه فصل طی گذر سه سال رفت و نهایتا سریال نیز به پایان رسید. اما یک سوآل باقی می‌ماند، چه بر سر عظیمت‌کنندگان آمد؟ پرسشی که از نخستین لحظه اثر مطرح شد و تا آخرین ثانیه ذهن مخاطب را به تسخیر خود در می آورد. خوشبختانه لفت‌اورز می‌داند که چطور باید بر این دوران و این مجموعه با شکوه پایان دهد. این سوآل نهایتا رنگ و روی پاسخ را به خود می‌بیند، پاسخی که در عین سادگی نسبی‌اش، به شدت مسخ‌کننده و گیرا است؛ آنان در جهانی دیگر به زندگی می‌پردازند، جهانی همچون جهان ما اما بدون آن ۹۸ درصد. همگی در خوبی و خوشی حیات دارند این ساکنین دنیای عادی بودند که غافل از معرکه بوده‌اند. آنان همیشه خدا طلبنده بازگشت عزیزانشان بوده‌اند و زندگی خود را بر خویشتن زهرمار کرده بودند، در صورتی که عظیمت‌کنندگان در آرامش و خوشی و حتی بدون اندیشیدن به آن ۹۸ درصد، زندگی می‌کنند. زندگی؛ چیزی که ساکنان جهان اصلی آنرا از خود گرفته بودند. همین مقوله باعث شد تا نورا دِرست (Nora Durst) به دنیای عادی بازگردد و از به‌هم زدن رابطه‌اش با کوین و جهان اصلی ابراز پشیمانی کند. در آن دنیا جایی برای آن ۹۸ درصد نبود، همه‌شان حکم همان پس‌مانده‌ای که در چندین پاراگراف قبل متذکر شدیم را دارند. اینجاست که بازهم لفت اورز آن روی روانشناسانه خود را به بیننده نشان می‌دهد؛ قدر دارایی‌هایتان را بدانید و به دنبال آنچه در گذشته از دست داده‌اید نباشید، حال زندگی کنید که حیات ما بیش از دو روز نیست.

پایان فاش شدن داستان


لفت‌اورز (The Leftovers) با وجود اینکه تنها تا دو فصل از کتابش پیروی می‌کرد، اما فصل سوم اثر نه‌تنها دچار هیج ضعفی نسبت به فصول گذشته نشد بلکه ما را شیرفهم کرد که همیشه غیرممکن توسط لفت‌اورز ممکن می‌شود و سریال در فصل سوم، تمامی نقاط مثبت را به حد اعلا و کمال می‌رساند. نام لفت‌اورز بی هیچ دلیلی و به طرز شدیدا مظلومانه‌ای در تلویزیون و خصوصا جشنواره‌های بزرگ برده نمی‌شود، در صورتی که این اثر از لحاظ کیفی اختلافی با بزرگان این صنعت ندارد. این سریال اثری است که توانایی تغییر دی‌ان‌ای (DNA) و سلیقه فیلم و سریال دیدنتان را دارد، پس نباید به سادگی از آن گذر کنید. هنگامی که تماشای هر سه فصل را به پایان رسانده‌اید، به طور مکرر سه حس شادی، غم و خشم را تجربه می‌کنید. احساس خوشحالی می‌کنید چراکه تجربه‌ای چون لفت‌اورز پیش رویتان بوده و با آن زندگی کرده و خود را در لحظاتش غرق نموده اید، غمگین می‌شوید زیرا می‌دانید تجربه‌ای چون لفت‌اورز برای شما ابدا تکرار نخواهد شد و خشمگین هستید، از آنکه چرا در مراسم‌هایی بزرگ چون امی هیچ نامی از آن برده نشده و اثر به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفته، با اینکه از دید منتقدان هشتمین سریال برتر تاریخ است. مراسم اِمی (EMMYS) امسال مشکلات فراوانی را یدک می‌کشد تا ارزش آنرا به صفر برسانند، اما برای من منتقد نبود لفت‌اورز کافی است تا این مراسم به کلی بی‌اعتبار شود. لفت‌اورز تجربه‌ای است که ابدا نباید از تجربه‌اش صرف نظر کنید و تماشای آن برای شما، شمایی که این مقاله را می‌خوانید ضروری است. به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است.

شما چه فکر می‌کنید؟ نظرتان در رابطه با سریال لفت‌اورز چیست؟ آیا از مطالعه مقاله لذت بردید؟

منبع

شاید مقاله های دیگر وب سایت :را هم دوست داشته باشید

نوشته تحلیل و بررسی سریال The Leftovers اولین بار در آموزش ، سلامت، مطالب سینما و فناوری. پدیدار شد.

hotnewsفرهنگ و هنر6 سال پیش • dahio.com • 107



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها