سینماسینما: محمدرضا اصلانی در سوگ خسرو سینایی یادداشتی نوشته است که امروز در روزنامه اعتماد منتشر شد. این یادداشت را میخوانید:
دوست خوبم، خسرو سینایی ساعتی پیش از دنیا رفته و من از شنیدن این خبر منقلبم. من او را از سالهای دهه ۴۰ که در فرهنگ و هنر بود، میشناسم. جوان زیباروی خوشرفتاری که در عین حال خیلی هم مغرور بود. سینایی از همان فیلمهای اولیه و دانشجویی خود نشان داد که فیلمساز مهمی است. توجهی که او به کشف چهرهها نشان میداد، خیلی اهمیت دارد. او مانند هر هنرمند جدی دیگری با کشف آن چهرهها و در آینه آنها، چهره خود را کشف میکرد. سینایی از معدود فیلمسازانی بود که فقط فیلمساز نبود. موسیقی میشناخت. نقاشی میشناخت. مجسمه میشناخت. او رفیق ژازه تباتبایی بود نه اینکه فقط او را بشناسد و فیلمی درباره او ساخته باشد. مستندی هم که از زندگی ژازه ساخت، بخشهای خوب و مهمی از زندگی ژازه را در فضایی متناسب دارد. در توجهی که سینایی به مهاجران لهستانی و اروپای شرقی به ایران نشان میدهد، اگرچه نقش گیزلا خانم مشهود است اما مکثی که روی آنها میکند و تحقیقات مفصلی که در این زمینه دارد فقط به این خاطر نیست؛ توجهی که او به تاریخ و جریانهای تاریخی دارد، بسیار مهم است. خسرو سینایی پرکار بود و در زمینههای مختلف کار میکرد. برای من که سینما را برآیند هنرها و فرهنگ میدانم و نه ملغمهای از فرهنگ، او نمونه یک فیلمساز واقعی بود. این برآیند را کسانی مانند سینایی که با همه این هنرها زندگی کردهاند، میتوانند درک کنند. با همه این ویژگیها، سینایی اصلا دنبال مطرح کردن خود یا –آنچنان که در ایران معمول است- گرفتن جای دیگران نبود. هرگز تمایلی به این خواستهای کوچک در او ندیدم، بلکه بر عکس، همواره سعی در پشتیبانی دیگران خصوصا نسلهای بعد از خود داشت. گشادهرو بود و این خصلتش از فهم فرهنگی او میآمد. این گشادهرویی خسرو سینایی در جامعهای که آدمهایش کمتر به هم گشادهرویی نشان میدهند، برای من بسیار قابل احترام و ارزشمند است.
دیروز با گیزلا خانم صحبت میکردم و اگرچه ایشان هم ناامید بودند اما اصلا فکر نمیکردم که امروز خبر درگذشت او را بشنوم. سینایی وقت رفتنش نبود و خیلی جا برای کار داشت. حالاحالاها میتوانست کار کند و حتی آثار بهتری از آنچه تاکنون ساخته بود، بسازد. به یاد دارم وقتی اولین فیلمش را که یک فیلم دانشجویی بود، دیدم، شگفتزده شدم. چیزی از فیلمهای شانتال آکرمن کم نداشت. از او پرسیدم چرا آن سبک و نگاه قوی را در فیلمهای بعدیات ادامه ندادی؟ گفت: «ایران است دیگر! کسی اینجا این نوع کارها را نمیپسندد.» من امروز بابت این فراهم نبودن زمینهها که فرصتهای زیادی را از هنر و فرهنگ ما گرفته، افسوس میخورم. این افسوس فقط به حال کسی مانند خسرو سینایی نیست، بلکه افسوس به حال همه ماست. همه «ما»یی که همه چیز برای پرواز کردن داریم اما فضایش را نه! هنرمند ما طرح و ایده برای ساخت یک اثر جدی هنری دارد اما سرمایه نیست، فضای مساعد نیست، همکاری و… نیست. بعد میبینیم سی برابر آن سرمایه برای فیلم موهنی که اصلا معلوم نیست چرا باید ساخته شود، هزینه میشود. هنرمند با مشکل کمبود سرمایه روبهرو میشود و میبینیم که سرمایههای هنگفتی به نام هنر از بین میرود و گم میشود و به کارهای مجهولالهویه نسبت داده میشود. اینها سرمایههای خلاقیت این مملکت است که به باد میرود. پدر خسرو سینایی پزشک بود و او هم میتوانست به جای فرهنگ و هنر راه پدر را در پیش بگیرد تا زندگی راحت و آسودهای داشته باشد و ثروتاندوزی کند. میتوانست در مطبش بنشیند و به بیمارش بگوید اول هزینه عمل جراحی را پرداخت کن و بعد بیا عملت کنم تا اگر بیمارش نتوانست پول جور کند، فوت کند و او هم عین خیالش نباشد! اما سینایی از این جنس نبود. امروز دردناکترین چیز برای من این است که همه ما داریم از رسیدن به آن چیزی که در فرهنگ و هنر میخواهیم، باز میمانیم و تنها خودمان را با چیزهایی سرگرم میکنیم که واسطی است بین ما و آن چیز تا فقط کاری کرده باشیم. کاش میدانستیم تراژدی دردناک وضعیت ما تا کی قرار است ادامه پیدا کند.