پوریا فیروزنژاد: از همان روزهایی که یک کلاهسبز بود و جوانان خرمشهر برای عکس گرفتن با او هیجانزده بودند تا شبی که پایش بر روی مین رفت و حتی امروز که عنوان و منصب بلندپایه نظامی را دارد، یک ارتشی تمام عیار بود و است.
امیر دریادار حبیبالله سیاری، فرمانده سابق نیروی دریایی ارتش که اکنون معاون هماهنگکننده ارتش است از آن دسته فرماندهانی است که هم منظم و اتوکشیده است، هم تحصیلکرده و خوشرو. فرمانده امروز و سرباز دیروز، شاید این روحیه را هم از ناخدا صمدی، فرمانده سابقش در گردان تکاوران نیروی دریایی «کلاهسبزها» به ارث برده باشد؛ گردانی که نظم و جدیت در کار و ایثار در جبهههای جنگ در آن نهادینه شده بود.او تنها فرمانده نیروی دریایی ارتش با رسته تفنگداری بود.
ناخدا هوشنگ صمدی که به مناسبت هفته دفاع مقدس در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین حضور یافته بود، در بخشی از خاطراتش برایمان از افسری روایت کرد که در سالهای ابتدایی جنگ، از نیروهای گردان او بود؛ از آن شبی که همین افسر در عملیات چک و خنثی سازی شبانه بر روی مین رفت.
او گفت:« سرتاسر جبهه مینگذاری شده بود، شبها تکاورها برای گشودن یک محور تلاش میکردند و یک نیروی گشتی برای جمعآوری اطلاعات به دل منطقه دشمن میزد و پس از پایان ماموریت خود حوالی ساعت چهار و نیم صبح باز میگشت. یک روز صبح که بعد از اتمام گشت به سنگر برگشتم و تازه داشت خوابم می برد صدای زنگ تلفن را شنیدم. گروهان سوم خبر داد که یک مجروح جنگی دارد. نام این افسر را پرسیدم اما کسی نمیدانست او سیاری است.»
صمدی در ادامه روایتش از آن شب گفت:« آن شب سیاری در حال بازگشت به سنگر و گرفتن وضو برای اقامه نماز بوده که ترکشی به کنار او اصابت میکند. سیاری از زمین کنده میشود و به سنگرش پرتاب میشود، خودش میگفت زمانی که در سنگر افتادم همه جا غبارآلود بود اما میسوختم، اول تصور کردم که سرم از تنم جدا شده، ترکشی که به قسمت شکم او برخورد کرده بود، موجب شده بود تا بخشی از روده از بدنش خارج شود. سربازی که در آن منطقه حضور داشت نیز به دلیل سراسیمگی و ترس، تنها کاری که می کند این است که سیاری را با همان وضعیت بر روی دوشش می اندازد تا به آمبولانس برساند.»
او ادامه داد: « زمانی که به بالای سر سیاری رسیدم رنگ به رخسارش نمانده بود. به دکتر گفتم هر کاری لازم است انجام بدهید. از نیروهای زبده ارتشی است. بعدها خودش به من گفت که حرفهایت را شنیدم ولی نمیتوانستم پاسخ دهم. شب بعد، وقتی به عیادتش رفتم حالش را جویا شدم. اصطلاح پزشکی را به کار برد، من متوجه منظورش نشدم، از پزشک پرسیدم گفت روی او را کنار بزن خودت بیین!»
ناخدا صمدی که گویی تمامی آن لحظات هنوز هم در خاطرش مانده و در ذهنش مرور می شود، گفت: «با دقت بیشتری که کنار تخت او را دیدم، یک برجستگی بزرگ وجود داشت. متوجه شدم که به دلیل اینکه نمیتوانستند در آن زمان عملش کنند، روده او را در کیسهای قرار داده و آن کیسه را نیز از گردنش آویزان کرده بودند. خودش با خنده گفت: “دل و رودهام است.” یک سال و نیم با همین وضعیت زندگی کرد ولی به محض اتمام عملش بهعنوان افسر اطلاعاتی به جبههها بازگشت. در سال 67 فرمانده مرکز آموزش تفنگداران در منجیل شد. پس از مدتی نیز در بندرعباس فرمانده تفنگداران در سه جزیره شد و این سه جزیره را به یک دژ تسخیرناپذیر تبدیل کرد. در ادامه نیز هرجا حضور یافت، موفق بود. او یک ارتشی واقعی است.»
2727