این جوان معتاد و سابقه دار با بیان این که دوست داشتم روزی مهندس شوم، اما دوستانم مرا با مواد مخدر آشنا کردند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در یک خانواده آبرودار و اصیل در مشهد به دنیا آمدم. پدرم کارمند بانک بود و در میان مرم عزت و آبرویی داشت، به طوری که دیگر خواهران و برادرانم هر کدام از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار شدند و پدرم نیز همه تلاشش را برای سعادت و خوشبختی فرزندانش به کار میگرفت، اما در این میان، من که فرزند آخر خانواده و به قول معروف ته تغاری بودم بیشتر از خواهران و برادران دیگرم مورد توجه قرار میگرفتم، به طوری که هیچ کس به من کاری نداشت و من هر گونه که دلم میخواست رفتار میکردم. تا این که در دوران دبیرستان و به پیشنهاد یکی از دوستانم که مقداری تریاک به همراه داشت، پای بساط مواد مخدر نشستم.
از آن روز به بعد گاهی در منزل یکی از دوستانمان جمع میشدیم و به بهانه درس خواندن، مواد مخدر مصرف میکردیم.
از همان دوران نوجوانی دوست داشتم روزی مهندس شوم و دیگران مرا آقای مهندس صدا بزنند، به همین دلیل تلاش میکردم تا با بچههای درس خوان مدرسه ارتباط برقرار کنم، ولی وقتی لذت زودگذر مواد مخدر را چشیدم، به طرف دوستان خلافکارم سوق پیدا کردم. کار به جایی رسید که دیگر نمیتوانستم حتی یک روز را بدون مواد مخدر سر کنم. چندین بار با گرفتن قرصهایی از داروخانه سعی کردم اعتیادم را به طور پنهانی ترک کنم، اما هیچ فایدهای نداشت و دوباره مصرف را شروع میکردم. آن قدر غرق در اعتیادم شدم که نتوانستم دیپلم بگیرم. پدر و مادرم زمانی متوجه اعتیادم شدند که برای اولین بار به اتهام نگهداری موادمخدر دستگیر شدم. از آن روز به بعد خانواده ام نیز مرا طرد کردند و من به ناچار از پاتوقهای استعمال مواد مخدر سر در آوردم.
بعد از آن بود که به پیشنهاد همان دوستان پاتوق نشین و برای تامین هزینههای اعتیادم وارد باندهای سرقت شدم. هر چیزی را میتوانستم به سرقت میبردم و به مالخران میفروختم. سر و وضع ظاهری ام به اندازهای آشفته و به هم ریخته بود که جرئت حضور در خیابان را نداشتم تا این که چند روز قبل دیگر همدستانم دستگیر شدند و بعد از آن پلیس مرا هم در خواب دستگیر کرد.
17302