در سفره بی سکه و بی سوغات امسال؛ شرمسار کدامین سین نداشته ی ما بودی ای بهار! ما که خود هزاران سین سنگین سیلی های سال سخت را بر چهره داشتیم و چشم در چشم آیینه های دق، دلمان تنها به آمدن تو خوش بود.
سقف های فرو ریخته، دار و ندارهای بر آب رفته و ناله هایی که از گلو بیرون نمی آید … قرار ما با تو این نبود ای بهار! کمر خمیده مردان مان را زیر غمباران سالی که بر ما رفت ندیده بودی؟ یا گونه رنگ پریده زنانی که با هیچ سیلی مکرری سرخ نمی شد؟ آرزوهای آن جثه های مچاله درگل و لای را که دیروز از آب گرفته شدند، چطور؟ وقتی به خانه هایمان پا گذاشتی از آرزوهای کودکانه آن ها پای سفره بی رنگ و روی هفت سین، قلبت نمی لرزید؟ به خواب هم می دیدی که همه دلخوشی مسافران کم توشه آب با خود ببرد تا بیشتر و بیشتر شرمنده بچه های خود باشند؟ .
ای بهار! همه آن ها که سینه به سینه مژده تو را آوردند، می گفتند دنیا دار مکافات است. می گفتند زمستان می رود و روسیاهی اش به ذغال می ماند. بدعهدی می کنی با ما ای بهار. سزاواران مکافات جای دیگری آرمیده اند. در سواحل امن. با جیب هایی پر از اختلاس های ۶ هزار میلیاردی.
سیل خانمان برانداز را با کودکی که قلکش از عیدی های پراز شرم پدر پر نشد چکار؟ آن پدری که به جای هتل های هفت ستاره ی آن سوی آب ها، شادی را را در یک چادر مسافرتی برای خانواده اش می جست؛ چه حساب سنگینی داشت که به قیمت جان تسویه شد با او؟ چه خانمان هایی بر آب رفت. چه ناله هایی دل را سوزاند. چه سقف هایی ویران شد. بی آن که آب در دل آقازاده ای تکان بخورد. بی آنکه آب به انبار دلال و احتکار گری بزند. بی آنکه آب، آبروی ناکسان را ببرد
ای بهار دستمان به دامانت. روزگارمان را از این ابری تر نکن. رسم ما با تو این نبود ای بهار!
منبع