این روزها بهدنبال دلنگرانیهای اجتماعی نسبت به تغییر سبک زندگی و تقابل آن با ارزشها و سنتها، اندیشمندان و صاحب نظران زیادی تلاش کردهاند علت این رویدادها را شناسایی و برای کم کردن فاصله ملت و حاکمیت ارائه راهکار کنند. بهنظر میرسد جزئیات راهکارهای سیاسی و مدیریتی هرچه باشد یک چیز نباید فراموش شود و آن ضرورت بازشناسی عمیق ماهیت روزمرگی و سبک زندگی مردم است. چراکه هرنوع بیتوجهی، تفسیر و صورتبندی ناقص میتواند زیانبار و پرهزینه باشد. در ادامه یادداشت قبلیام پیرامون ضرورت مدیریت زنانه، اینبار میخواهم در راستای روی دیگر همان سکه، یعنی ماهیت روزمرگی و ارتباط آن با آرمانگرایی، عرایضام را تدوین کنم.
انسان فراخور ذات و ماهیت خود، سلسله نیازهایی دارد و البته آرمانهایی؛ جامعه نیز همینطور از یکسو با یکسری نیازها از جنس نیازهای پایه و اساسی دستو پنجه نرم میکند و از سوی دیگر با کششهایی از نوع آرمان دست بهگریبان است. آرمانها در راستای ارتقاء هویت خویشتن، در عالیترین مرتبه وجودی انسان، یعنی در سطح رهایی از نیاز و به نوعی فرانیاز قرار میگیرند. با تأمل در ماهیت نیازها بهنظر می رسد عموم نیازهای اساسی انسان، نیازهایی هستند که در بستر امور روزمره بدون فکر کردن مستقیم، تکراروار و بهطور پایانناپذیر، وقت و انرژی انسان را درگیر خود میکنند.
امور روزمرهای چون خوردن، پوشیدن، شرکت در مراسم شادی و عزا، خرید رفتن، بیمارداری، رفتن به سرکار و برگشتن و … . در یک صورتبندی عمومی، روزمرگی یعنی همان امور متکثر، پراکنده و متفرق، به نوعی تکرار شونده، البته بدون قاعده، قانونگریز، آغشته به احساس و هیجان. بهبیان دیگر یعنی بحران، یعنی اسارت، غلیان بینهایت انرژی مهارناپذیر، همراه با ضرورت اجتنابناپذیر با تاریخ مصرف کوتاه و خب نهایتاً بیمعنا، بیارزش، هیچ و پوچ ولی آرمانها، این نیازهای والا و نیروبخش، ماهیتی رهاییبخش دارند، بسیار ارزشمند هستند، هدفهای شناخته شده دارند، دارای پشتوانه عقلی، اعتقادی و فلسفی هستند.
با این تفسیر شایسته است آرمانها را در جایگاه مدیریت نیازهای سرکش، پوچ و زودگذر و روزمره قرار دهیم تا بتواند به جهتدهی و ساماندهی و مهندسی رفتارها، آداب و عادتهای روزمرهی انسان بپردازد و آنها را از پوچی و سردرگمی رهایی بخشد. ولی خوب که توجه کنیم چنین استدلالی پر است از مشکلات اساسی خصوصاً در اجرا.
همانطور که میدانیم منشاء نیازهای پایه همان ساختارهای فیزیولوژیکی، روانشناختی و میل اجتماعپذیری تک تک ما انسانهاست و منشاء نیازهای آرمانی هم بهنوعی نیاز به رهایی از سلطۀ صورتها و قواعد محدود کنندهی اجتماعی و نظام ارزشی فرومایهی موجود با انگیزۀ جهش بهبهترین و والاترین شرایط ممکن که در طول تاریخ در بین جوامع مختلف با شیوههای مختلف پیگیری میشوند مثل انتظار موعود، کشورگشایی، انقلابهای ایدئولوژیک و یا اصلاحات ممتد و محتاطانه. پس آرمانها هم بهنوعی، زادۀ شرایط روز هستند. آنها ایدههایی برای بهبود هستند. ساخته میشوند چون نقدی بر شرایط روزمرهای که درک میشود دارند. این آرمانها، بنا بهظرفیت و فراگیریشان، بعد از سالها و یا شاید قرنها، تحت تاثیر میل تعالی جویی، نظامهای اجتماعی پیشین را پس زده و با بهرهمندی از اقبال عمومی، به جایگاه مقبولیت اجتماعی رسیدهاند و با هزاران زحمت، تمامی شرایط مهیا گشته تا بالاخره بر مسند قانونگذاری تکیه میزنند.
ولی نکته اساسی این است که این ایدهها در اوج قدرت شکنندهتر میشوند و برای پرهیز از فروپاشی باید از پایداری برخوردار شوند. چرا که آرمانها پس از تکیه زدن بر کرسی مدیریت اجتماعی و قانونگذاری، از یکسو باید پاسخگوی توقعات اجتماعی باشند؛ زیرا تمام توانایی آنها در سمت اجرائی و ایدئولوژیکی، زیر ذرهبین نقادان بزرگ ناشی از میزان کارآمدی و ناکارآمدی قرار گرفته است. از سوی دیگر میل ذاتی بشر برای تعالی همچنان ناچار است از طریق شکستن مرزها و خطر کردنها راه خود را ادامه دهد. حاکمیت آرمان طلب، با ایمان به آرمانهایش میل به بقاء دارد و از سوی دیگر اراده مردم برای تغییر و گسترش ارزشها در جریان است. اراده مردم برای توسعه ارزشها، جزو لاینفک ذات بشری و امری تغییرناپذیر است، می ماند آرمان ها، قاعدتاً آنها هستند که باید دنبال راهی برای ادامه مسیر باشند. راه حرکت مستمر و پایدار به سمت بی پیرایگی است و سبکتر کردن آیینهای غیر ضرور و لازمه آن حرکت بهسمت شناخت جوهر و مغز تک تک آرمانها و میثاقی دوباره برای ادامهی این مسیر. خاطرمان باشد، آرمانهای اصیل هرگز نمیمیرند بلکه در بحرانها، صورتهایی جدید از جوهر خود را بهظهور میرسانند چه با همراهی ما وفاداران به آرمان چه بدون ما. آنها همواره زنده میمانند با سبک کردن کوله بارشان متناسب با وضعیت انسانهای رهگذری که باید آنها را به دوش بکشند. برای ما هم فقط یک راه مانده، پذیرش واقعیت و همراهی با آن. لذا بهنظر میرسد همه آرمانها اگر در حفظ پوستههای غیر ضرور سماجت کنند، محکوم به شکست هستند. مگر اینکه با سبک کردن بار ارزشگذاری خود، در پی یک رسالت متین باشند و آنهم فراهمسازی زیرساخت با هدف کم کردن هزینهها، برای خطر کردنها و توسعهی مرز ارزشها.
مسلم است نیاز به خطر کردن و توسعه ارزشها، نیازمند ظرف مناسب است. شایستهترین ظرف برای پاسخگویی به این نیازهای سیال و میرا، بستر زندگی روزمره است. ظرفی با بیشترین قابلیت برای هضم این حجم از بی قاعدگیها. تابآورترین بستر، برای رهایی از ارزشگذاریها و بینیازترین عرصه بهنظارتهای بیرونی و البته با بیشترین قابلیت مدیریت از درون.
ظرف روزمرگی بهدلیل پویایی ناشی از میراییاش، کمهزینهترین قالب برای پاسخگویی به این نیازهای اساسی انسان است. ظرف زندگی روزمره بستری مناسب برای سعی و خطا و تجربههای ساده ولی اصیل است. حریمی برای رویارویی و سخن گفتن با خویشتن درون و از سوی دیگر با فراهم داشتن امکان برای آمدوشدهای پیاپی بین دنیای درون و دنیای بیرون. از قِبَل این ظرفیت برای آمد و شد در دنیای بیرون و درون، بستر روزمرگی میتواند ظرفی برای توانمند ساختن انسانها و بستری باشد برای آزمون و خطاهای کم هزینه و آزمایشگاهی مجهز برای محک زدن انسانیت انسانها. نیاز به استفاده از ماسکهای مرتبط با عناوین اجتماعی در آن به نسبت سایر بسترها بسیار پایین است. پایداری ماسکهای ریاکارانه هم، بهدلیل ماهیت طوفانیاش بسیار کم است. لذا میتوان گفت بستر زندگی روزمره با همه بیقاعدگیهای ظاهریاش، خودارزیاب و اصلاحگر است. این قابلیت روزمرگی به آن امکان رهایی از مسخ شدگی را می دهد. مسخ شدگی چیزی که ضرورت اجتماع پذیریهای سازمان یافته است. طبیعی است سازمانها برای دنبال کردن اهداف سازمانیشان، تا حدود زیادی ضرورت دارند از کارکنان خود رعایت آدابی را انتظار داشته باشند اما بستر روزمرگی نیازمند چنین هماهنگی ابداً نیست. بستر روزمرگی این قابلیتها را بهنحو احسن دارد فقط و فقط به یک شرط ، اگر یک ظرف غیررسمی و غیرسازمانی باقی بماند!
قابلیتهای روزمرگی رها از سازمانزدگی، عرض شد، ولی این را هم باید گفت، اگر حریم روزمرگی حفظ نشود – خطری که جامعه فعلی ما را تهدید میکند- بهطورقطع آثار و عواقب سنگین فردی و اجتماعی را دنبال خود خواهد داشت. بسیاری از بیماریهای روانی و عقدههای اجتماع ستیزی از هم اینجا ناشی میشود. تاریخ پر است از تحولات بزرگ اجتماعی و انقلابها که ریشه در شکسته شدن حرمت روزمرگی دارد. بستر زندگی روزمرگی در حقیقت کم هزینهترین سوپاپ اطمینان برای حرکتهای انسانهایی است که ذاتاً رهاییطلب هستند. بهراستی بیاییم منصفانه بیندیشیم اگر این آخرین پناهگاه انسان برای زیست تمامیت انسان بودگیش آسیب ببیند، مأمن و مأوای انسان کجا خواهد بود؟!
اگر از توجیهات فلسفی قدری فاصله بگیریم و کارشناسانهتر نگاه کنیم، میبینیم بستر روزمرگی از دو پدیده رنج میبرد: یکی رسانه، که با طوفان تبلیغات جهتدارش، خود بودگی انسان را نشانه رفته است و قصد استثمار دارند و دیگری نهادهای ایدئولوژیک که عموماً با قصد خیرخواهی، در پی نگرانیهای خود برای حفظ ارزشها، به کار خطرناک شکل دهی بهماهیت سیال انسانیت و مهندسی آن میپردازند. بیخبر از آنکه روزمرگی، مثل یک رودخانه ی جاری، توانایی پاک سازی و حفاظت از ارزشهای اصیل را دارد و پیوسته در طول حیات انسانها کارش زدودن زواید و آشکارسازی حقایق بوده است.
راه کنترل این دو به نوعی دشمن روزمرگی چیست؟ اهل فن بهتر میدانند، راه مواجهه با شیطنتهای رسانهای تقویت چندصدایی و توسعه تکنولوژیهای کاربرمحور است؛ آنها این قابلیت را دارند عرصه را برای القائات بیاساس، تنگ کنند و آنها را بهچالش بکشند. بهنظر میرسد نگرانی از آسیبهای رسانهای با توجه به نرخ بالای سواد و سطح آگاهی جامعهی ما هم همین باشد و اما توصیهای برای بهتر شدن رابطهی بین طرفدارن ایدئولوژی حاکم در جامعه خودمان و ماهیت زندگی دارم، رهایی از ترس و ایمان به اصالت اسلام و انسانیت انسانها.
اما بزرگترین ترسم از این شرایط این است اگر چنین تصمیمی از جانب تصمیم گیرندگان بهموقع گرفته نشود بهراستی چه کسی مسئولیت مسخ بینهایت انسان را بر عهده خواهد گرفت؟ گناه زنده به گور کردن استعدادها، بر گردن چه کسی خواهد بود؟ توان تحلیل بینهایت سوال که هر لحظه بر تعدادشان افزوده میشود را ذهن چه کسی دارد؟ اگر قرار است دنیا به همان شکلی باشد که ما باور داریم چه کسی توان دفاع از خلقتهای تکراری را خواهد داشت؟ بله زندگی روزمره با همهی به ظاهر فرومایگی فیلسوفانهاش، گام اول تقویت توانمندی و معرفت شناسی هاست. بپذیریم آفرینشهای خدای نامتناهی بی انتهاست. خلقتهای متکثرش، جلوههای پنهان از ربانیت و حقانیتش را آشکار میکنند. زندگی روزمره، نظرگاه این جلوههاست؛ بهترین میدان برای تجربه، خواستها و ارادههاست. دقت کنیم، این کششهای ذاتی که برای شکستن مرزها، از نهاد انسان زبانه میکشد و قرار است هیزمهای گلستان خلیلوارها باشد، نیازمند رهایی روزمرگی از سازمان زدگی است. رهایی از ارزشگذاری و مسئولیتدهی های بیمعنا و غیرضرور.
بستر زندگی روزمره با همه ی سادگیش مکانی برای کشف استعدادها و خلق هنرها و معرفتهای جدید است. یادمان نرود آرمانها این چیزهای با ارزش و دست نیافتنی در گذرگاه روزمرگی متولد میشوند و اوج میگیرند، قاعده میآفرینند و سامان میبخشند. آرمانها فرزندان روزمرگی هستند و اگر روزی حرمت روزمرگی را بشکنند، در حقیقت خود را شکستهاند. یادمان باشد معیارها و ارزشها در تعادل نیروهای جاری در دامن روزمرگی زاییده میشوند و مصداق مَثَل مشهور “گذر پوست به دباغخانه می افتد” ، عیار معیارها در بستر روزمرگی محک زده میشود. روزمرگی از قدرت بیپایان برخوردار است.
حواسمان باشد دانایان و اندیشمندان در حقیقت، بیخبران جَذَبههای روزمرگی هستند. آنها امروز که ارزشهایشان را زندگی کردهاند، قد کشیدهاند، ریشه دواندهاند تنومند شدهاند، نگاهشان به خورشید بیش از توجهشان به ریشههاست. بیاییم برای یافتن چیزهای جدید به کسانی نگاه کنیم که به حاشیه رانده شدهاند. زن و جوان را دریابیم. روزمرگی را در چهره زنان و جوانان جستجو کرد.
شور و اشتیاق بیپایان زنان و جوانان بهظاهر بیخبر از حکمت، خبر از دستیابیشان به سرچشمهی معرفت میدهد. طنینشان را دنبال کنیم، از چشمههای ادراکشان بهره ببریم تا رویشهای جدید را در معرفتها و ارادههایمان شاهد شویم. حواسمان باشد بدون ارتزاق از روزمرگی زنانه، چوب خشکی خواهیم شد. بهارمان، مبدل به خزان خواهد شد. یادمان باشد روزمرگی نیازمند توجه و مراقبت است. مراقب باشیم سازمان زده نشود و مثل جنگلی بکر غنی از گونهها بماند. جلوههای روزمره را در لحظهها جستجو کنیم. از تفسیرها و عیبجوییها و قضاوتها حذر کنیم و با برنامهریزیهای بلند مدت به بیابان خشک و بیعلف تبدیلش نکنیم. بیاییم غزل معروف حافظ را از نو بخوانیم:
دانی که چنگ و عود چه تَقریر میکنند؟ پنهان خورید باده که تَعزیر میکنند
ناموسِ عشق و رونقِ عُشّاق میبَرند عیبِ جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلبِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اِکسیر میکنند
گویند رمزِ عشق مگویید و مشنوید مشکل حکایتیست که تَقریر میکنند
ما از برونِ در شده مغرورِ صد فریب تا خود درونِ پرده چه تدبیر میکنند
تشویشِ وقتِ پیرِ مُغان میدهند باز این سالِکان نِگَر که چه با پیر میکنند
صد مُلکِ دل به نیم نظر میتوان خرید خوبان در این معامله تَقصیر میکنند
قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فِیالجُمله اعتماد مَکُن بر ثباتِ دَه کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
و اما اگر بخواهم باز شفافتر عرض کنم اینگونه جمع بندی می کنم؛ نیازهای پایه با ماهیت روزمرگی خود با همه بیمعنایی و بیارزشیشان، تمام زندگی ما انسانها هستند و نیازی به گریز از آنها نیست. با توجه بهماهیت زودگذر و بحرانی بودگیشان، مشخص است هرنوع برنامهریزی بلندمدت، قانونگذاری و حاکمیت مستقیم برای ساماندهی آن، علاوه بر آنکه فایدهای ندارد، بلکه در بیشتر مواقع زیانآور هم است. سلسله نیازهای پایه و روزمره اصولاً سیالتر و میراتر از این صحبتها هستند که بتوانند با ارزشهای بنیادین که ما میشناسیم در پیوند باشند. لذا حیثیتی کردن امورات روزمره در پیوند با ارزشهای والا و یا حتی شأنیت ماورایی بخشیدن به بخشی از امور روزمره، کار ارزندهای به نظر نمیرسد باشد و شاید دلیل دستورات حداقلی و در برخی مواقع سکوت شارع دین هم در موضوعات روزمرگی همین باشد.
*دکترای معماری و عضو هیات علمی دانشگاه
۲۱۶۲۱۶
