جودی گارلند، شاید نزد مخاطبان عام نام مشهوری نباشد اما مخاطبان خاص او را به خوبی میشناسند؛ آنهایی که «جادوگر شهر از» را دیدهاند میدانند دخترک آوازخوان در آن فیلم با آن آهنگ جهانیشده «جایی آن سوی رنگین کمان» (که بهترین خوانندگان جهان بعدها آن را بازاجرا کردند)، چقدر خوش درخشید.
آن دخترک کسی نبود جز جودی گارلند که مخاطب عام هم باید با او آشنا میشد. فیلم تازه روپرت گوولد به زندگی جودی گارلند میپردازد. اثری بیوگرافیک که میخواهد درد و رنج این هنرمند را زیر ذرهبین ببرد.
شاید با دیدن «جودی» بتوان آن روی خشن هالیوود را هم دید، وجهی که میتواند یک انسان هنرمند را از اوج به حضیض بکشاند و میتواند فرد هنرمند را از شخصیتی مستقل به فردی تربیت یافته تبدیل کند.
فیلم «جودی» با تمام این نکات دیدنی، بازی درخشان رنه زیلوگر را نیز به همراه دارد. او با بازی این نقش توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن را برای خود به ارمغان بیاورد.
چرا خوب – چرا بد؟
اینکه یک کارگردان تئاتر درجه یک، که از قضا کارگردان سینمایی درجه دو و شاید سه باشد، بخواهد چنین شخصیتی را مورد توجه خود قرار دهد، میتواند یکی از بزرگترین سوالات مخاطبان جدی سینما در برابر این فیلم باشد. فیلم «جودی» که قرار بوده به تاریخ هالیوود هم نقبی بزند و به این جهت مهم مینماید، چرا باید به دست چنین کارگردانی ساخته میشد؟! کارگردانی که جدا از ساختن اتمسفر و شخصیتپردازی، نمیتواند احساس ایجاد کند و در ساخت لحظات دراماتیک بسیار ناشیانه عمل میکند. بیشک چنین کارگردانی گزینه خوبی نبوده است.
هر قدر بار فیلم را طراحی صحنه و لباس، چهرهپردازی و بازیگری آن به دوش میکشد، کارگردانی و فیلمبرداری اثر آن را رو به نابودی میبرد. نمیتواند درام بسازد و در لحظات عاطفی عجول و بدون نقطه تاکید است.
داستان نیز نمیتواند همپای زندگی واقعی جودی گارلند حرکت کند. پرشهای فیلم بدون نقاط اتصال منطقپذیر انجام میشود و فلش بکها نقاط عطف زندگی جودی نیست و در آینده هم تاثیری کمرنگ از آنها در شخصیت جودی میبینیم.
در واقع یکی از ترفندهای نابودکنندهای که در فیلم دیده میشود، به اوج رساندن لحظات عاطفی و رها کردن آن است بدون اینکه این لحظات و نقاط حساسیت برانگیز که بیشک در معرفی چنین شخصیتی مهم مینماید، به نتیجه برسد و تماشاگر بتواند داستانکها را یک به یک درک و هضم کند. یکی از همین داستانکها ورود شخصیت میکی و خروج اوست که تا پایان فیلم مانند علامت سوال باقی میماند.
بهترین سکانس؛ یک همخوانی باشکوه
در نظر گرفتن بهترین سکانس برای فیلمی که موضوعش عقیم باقیمانده، دشوار است اما بهنظر میرسد سکانس پایانی که جودی قرار است آهنگ «جایی آن سوی رنگین کمان» را برای تماشاگران و در کنسرت اجرا کند، مهمترین جای اثر و نقطه پایانی آن است. جایی که قرار است به این درک نائل شویم که جودی دوست داشتنی است، هر چند که بد قلق است و کسی نمیتواند با او کار کند.
دوربین در یکی از نماهای معقول خود میداند کجا بایستد و چهره جودی را در کلوزآپ و سپس لانگ شات از تماشاگران را در دیگر سو به نمایش در میآورد. دکوپاژِی منطقی و به هم پیوسته را شاهدیم که با همخوانی تماشاگران پایان مییابد.
اگر از این فیلم خوشتان آمد…
میتوانید فیلم مستند «امی درباره امی واینهاس» ساخته آسیف کاپادیا را نیز ببینید که برنده جایزه اسکار بهترین فیلم مستند در سال ساخت خود شد. میتوانید فیلمهای «سرود کولی» درباره فردی مرکوری که پارسال در اسکار درخشید و نیز «La Vie en rose» که درباره ادیت پیاف خواننده شهیر و افسانهای فرانسه بود را هم مشاهده کنید.
نگرشهای نقادانهای که میتوانید دنبالش کنید…
فیلمهای بیوگرافیک اغلب نگرشهایی درباره تاریخ به دستمان میدهند. در واقع روایت تاریخی هستند بر مقطعی که روی آن تمرکز میکنند. بی شک نگرش تاریخی که میتوان به کار در هالیوود داشت و پیدا کرد، در این فیلم و نیز نمونه دیگری همچون «روزی روزگاری در هالیوود» ساخته کوئنتین تارانتینو مشهود و مشخص است و هرکدام جنبهها و برشهای تاریخی خاصی از آن را به نمایش گذاشتهاند.
۵۷۵۷