آثار بسیاری درباره این شهر به رشته تحریر درآمدند که مطالب ارزشمندی درباره پیشینه تاریخی این شهر ارائه میدهند، اما آنچه در این گزارش به بررسی آن پرداختهایم کتابهایی است که هریک میتوانند منبعی قابل اعتنا برای تألیف آن آثار باشند. سفرنامههای تاریخی که از سوی سیاحان و جهانگردان خارجی نوشته شدهاند که به ایران سفر کردند و برخی مدتی را در تهران اقامت داشتند، این سفرنامههای توصیفات جالبی از تهران در دورههای صفویه، قاجاریه و پهلوی ارائه میدهند که در این گزارش سعی کردهایم با تکیه بر تعدادی از این آثار، چهره پایتخت ایران را در دورههای مختلف تاریخی برایتان ترسیم کنیم.
تهران؛ شهر چنار
پیترو دلاواله در بین جهانگردان ایتالیایی که از دوره امپراتوری مغول به بعد، خاطرات مسافرتهای خود را به آسیا در قالب سفرنامه درآوردند، جایگاه ویژهای دارد. این جهانگرد که در سال ۱۰۲۵ ه.ق برابر با دوره صفویه به ایران سفر کرد، از خود سفرنامه بسیار ارزشمندی درباره ترکیه، ایران و هند به یادگار گذاشت. وی در بخشی از سفرنامه خواندنی خود اشارهای هم به تهران عصر صفوی میکند و در توصیف آن چنین مینویسد: «تهران شهر بزرگی است که از قزوین وسیعتر است، ولی عده کمی در آن ساکن هستند. تمام این شهر از باغهای بسیار بزرگی پوشیده شده و همه رقم میوه در آنها یافت میشود، منتهی به علت گرمی هوا صبح خیلی زود باید آنها را بچینند و برای فروش به اطراف بفرستند. تهران پایتخت ایالتی است که به همین نام خوانده میشود و مقّر خان است. این شهر بر سر راه فیروزکوه واقع شده و خیابانهای آن از نهرهایی که تعداد آنها فوقالعاده زیاد است سیراب میشود و همین نهرهای پهن و باریک و کوتاه و طویل، برای آبیاری باغات نیز مورد استفاده واقع میشوند. خیابانها پر از درختهای چنار است که همه پربرگ و قطور و زیبا هستند و باید بگویم که در تمام مدت عمر خود هیچوقت تعداد به این زیادی چنارهای تنومند زیبا ندیدهام. تنه این درختان به اندازهای قطور است که اگر دو مرد دست به دست یکدیگر بدهند، باز هم نمیتوانند یکی از آنان را در بغل بگیرند و من باید واقعا تهران را شهر چنار بنامم. از این گذشته، عمارت یا چیز زیبای دیگری در این شهر نیست.»
شهری که خیابانهای آن رنگ جاروب به خود ندیدهاند!
بارون فیودورکوف، جهانگرد روسی که همزمان با مرگ فتحعلیشاه قاجار و به قدرت رسیدن محمدمیرزا و سقوط قائم مقام به ایران سفر کرد، در سفرنامه خود توضیح مفصلی درباره تهران آن عصر میدهد. او در توصیف بازارهای تهران در دوره قاجار مینویسد: «بازارهای تهران بهسان دالانهای دراز سرپوشیدهای ساخته شده است که از بالا نور میگیرد. داخل این دالانها در هر سو دکانهایی در فرورفتگیها قرار گرفته است. تجار و پیشهوران به آرامی در آن دکانها نشسته، هرکدام به کار خود سرگرماند: یکی نعل درست میکند، دیگری شمشیر تیز میکند، یکی کفش میدوزد، دیگری از چوب نی قلیان میتراشد، یکی نان پخت میکند و دیگری پلو میپزد. بازار در آن واحد هم کارگاه تولید است، هم محل خرید و فروش کالا. سرگرمکنندهترین بازارها، بازاری است که در آن مواد خوراکی طبخ میشود. ازدحام اصلی در آنجا مشاهده میگردد. مؤمنی که بخواهد شکم خود را سیر کند، به در دکان میآید و از دکاندار میخواهد به او غذای دلخواهش را بدهد و پس از گرفتن غذا در همانجا چمباته میزند و مشغول خوردن میشود.»
این جهانگرد روسی که از دیدن چهره آشفته تهران تعجب کرده، خیابانهای شهر را چنین توصیف میکند: «خیابانهای تهران از روزی که این شهر را ساختهاند، برای یکبار هم که شده، جاروب نخورده است! تاکنون هیچکس نسبت به این کار احساس نیاز نکرده است و کسانیکه علاقهمند باشند میتوانند علم کالبدشناسی تمام جانوران را در این خیابانها بیاموزد! بقایای اجساد شترها، الاغها، قاطرها، اسبان، سگان و گربهها تا زمانی که سگهای گرسنه آنها را نخورند، در خیابانها افتاده است، اما حتی گذشت زمان نیز قادر نیست استخوانها را از بین ببرد. آبوهوای تهران هم به این بیمبالاتی و بیتوجهی نابخشودنی مساعدت میکند: در جای دیگری از جهان به خاطر وجود این کثافات مهلک ممکن بود نیمی از سکنه تلف شوند، ولی در اینجا خشکی هوا بهقدری شدید است که اجساد قبل از اینکه بپوسند، غالباً خشک میشوند. این را هم باید بگویم که انتخاب مکان برای بنا نهادن شهر تهران زیاد مناسب نبوده است.
شهری که از هر سو بهوسیله کوهها و تپههای نسبتاً دور و نزدیک احاطه شده است، کاملاً در گودی قرار دارد. بهطوری که اگر به هر طرف شهر روی آورید و به اندازه پنج یا شش روستا دور شوید، خود را با اوج درختانی که در شهر روییده است، همسطح خواهید یافت. بهخاطر وجود همین کوهها است که نسیمهایی که به هوا لطافت میبخشد، نصیب شهر نمیشود، ولی طوفانهای شدید برای مدتی طولانی تهران را در برمیگیرد. در طول روز خیابانهای تهران پُر از گداست، از هر قوم و ملتی که در آسیا زندگی میکنند و در هر هیئت و لباسی. در شهرهای بزرگ عالم در همهجا از حمله و هجوم طبقه ژندهپوش که نماینده مردمی فقیر و تنبل هستند، احتیاط و پاسداری میکنند، ولی در هیچ کجای عالم این طبقه بدبخت وضعی چنین نفرتانگیز و حقیرانه، بهسان پایتخت ایران، ندارد.»
وی در توضیح محلههای تهران عصر قاجار مینویسد: «شهر به چند منطقه تقسیم شده است و هر منطقه اسمی مخصوص به خود دارد، مثلاً منطقه ارامنه، منطقه شمیران، منطقه شاه عبدالعظیم و غیره. به غیر از این مناطق بخش دیگری در تهران وجود دارد به نام ارک که قصر شاه، چند باب مسجد، سربازخانه و خانههای درباریان معظم در آن واقع است. ارک تا حدودی از مناطق دیگر تهران پاکیزهتر است: دور تا دور آن را دیوار آجری کشیدهاند که بر بالای قسمتهایی از آن توپ قرار دارد.»
گشتوگذا دیپلمات انگلیسی از دروازه دولاب تا دروازه شمیران
ادوارد بکهاوس ایستویک، شرقشناس و کارمند اداره مستعمرات هند در سال ۱۲۷۶ ه.ق همزمان با حکومت قاجاریه، در سمت دبیر وزارت مختار بریتانیا در ایران از راه پاریس، آتن و تفلیس به تبریز رفت و از آنجا به تهران آمد. سفرنامه او با عنوان «سه سال در ایران» اشارات جالبتوجهی به پایتخت ایران دارد. این دیپلمات انگلیسی لحظه ورود خود به تهران را چنین شرح میدهد: «من از دروازه نو، جنوبیترین دروازه از شش دروازه تهران وارد شدم. دروازههای دیگر عبارتاند از: شاه عبدالعظیم و دولاب در شرق که به دو دهکده به همین نام منتهی میشوند، شمیران و دولت در شمال، و دروازه قزوین در غرب.»
ایستویک که در مدت مأموریت خود تهران، فرصت کافی برای گشتوگذار در این شهر را داشت، درباره مکانهای تفریح و خوشگذاری پایتخت مینویسد: «محل لذتبخش دیگر برای سواری در تابستان مسیر آبشاری در کوهستان البرز در حدود سه مایل بعد از قلهک است. مسیری شمالی که ابتدا از اردوگاه هیأت سیاسی ترک میگذرد و یک مایل بعد از قریه بزرگ تجریش، امامزاده صالح قرار دارد که برادرزاده امام رضا است و چناری دارد که قط تنهاش شصت فوت است. آبشار یا آن قسمت که معمولا مردم به دیدنش میروند، احتمالا هزار و پانصد فوت بالاتر از تهران است و منظره زیبایی دارد. زیبایی آن در ریزش رشتههای آب از ارتفاع چهل فوتی به داخل درهای تنگ و بدیع است که درختهای گیلاس در آن روییدهاند.
در یک مایلی غرب تجریش ویرانههای قصری است که محمدشاه در ۶ شوال ۱۲۶۴ قمری/۶ سپتامبر ۱۸۴۸ میلادی در آن درگذشت. بالای آن تپهای است که صخره عجیبی دارد که شاید صد تُن وزنش باشد و اروپاییها نامش را تختسنگ قارچی گذاشتهاند چون گویی چندین قارچ از آن روییده است، اما ایرانیها به آن [سنگ] پیرزن میگویند»
تهران، شهری که شباهتی به شهرهای بزرگ جهان ندارد
یاکوب ادوارد پولاک نویسنده کتاب «ایران و ایرانیان» سیاح و طبیب اتریشی از سال ۱۸۵۱ تا ۱۸۶۰ در ایران زیست. او در سفری دیگر در سال ۱۸۸۲ به ایران آمد، سفری که بیشتر جنبه پژوهشی داشت. تهران که توقع پولاک را بهعنوان شهری بزرگ برآورده نکرده بود، توسط این سیاح اتریشی چنین توصیف میشود: «تهران که در دشتی کمآب، نزدیک حاشیه کویر قرار گرفته به استثنای راههایی که در اثر عبور ستور ایجاد شده دارای جادههای مواصلاتی نیست، هیچ بنای معظم عمومی ندارد، در آن از برج و بارو و مناره اثری نیست، مسجد معظمی ندارد، نمای خانهها که همه از خاک خاکستری است با سقفهای مسطح بیرنگ جمعا بدان حالت گروهی از تپههای خاکی نامنظم میدهد.
روستاهای بسیاری در حوالی شهر وجود دارد اما اینها همه چون واحههایی است که در این دشت پهناور پراکنده یا در دامنه البرز به سبب وجود رشتهای از تپهها از دیده پنهان مانده است. شهر مطلقا دارای هیچ صنعتی نیست و بنابراین کارخانهای هم در آن وجود ندارد، تجارت منحصر است به رفع حوایج محلی و به همین دلیل سیل کالا به طرف آن جاری نیست؛ خلاصه بگوییم هیچچیز آن بیننده را به یاد شهری بزرگ نمیاندازد.»
این سیاح با اشاره به محلههای تهران قدیم مینویسد: «عرصه داخلی شهر تقسیم میشود به ارک، که به سهم خود با محیطی برابر با ۱۸۷۲ متر با دیواری بلند و چینهای و خندقی احاطه شده است و چهار محله که از میان آنها جدیدترینش که در شمال شرق است و در باغستانی بنا شده، پرآبترین، سالمترین و مرتفعترین محلهها بهشمار میرود و به محل شمیران موسوم است. محله جنوب ارک پرجمعیتترین ولی کمآبترین محلههاست و کاروانسرا و بازار را در خود جای داده است؛ به آن محله شاه عبدالعظیم میگویند. محله غربی یعنی محله سنگلج بیشترین قصور را شامل میشود و در عوض محله جنوب شرقی یا چالهمیدان فقیرترین و غیربهداشتیترین محلههاست.»
زندگی تهرانی نمودی اروپایی دارد
والتر هینتس از دانشمندان و ایرانشناسان بزرگ آلمانی است که در دوره پهلوی به ایران سفر کرد و در کنار آثار دیگر خود مانند «شاه اسماعیل دوم صفوی»، «تشکیل دولت ملی در ایران»، «یافتههای تازه از ایران باستان»، «داریوش و ایرانیان» و… سفرنامهای نیز از خود به یادگار گذاشت. او در بخشی از این سفرنامه به تهران میپردازد: «با اینکه پایتخت ایران ۱۲۰۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد، گرما در ماههای تابستان سوزنده است. از این روی تهرانیهایی که توانایی دارند در این فصل به شمیران میروند. منطقهای که در شمال شهر و در دامنههای کوه البرز قرار دارد و با روستاهای بیشمار در بلندیها (۸۰۰ تا ۹۰۰ متر بلندتر از تهران)، زندگی را به مراتب آسانتر میکند. سفارت آلمان هم در محلهای به نام پل رومی (پل ترکها) نامیده میشود، مقر تابستانی جذاب و پر سایه خود را دارد که من به لطف و میهماننوازی دکتر سمِند، سفیر آلمان، بیشتر اوقات اقامتام را در تهران را در آنجا گذراندم. کمی بالاتر تجریش قرار دارد… در تجریش، عصر هنگام اغلب گردشکنان تا دربند میرفتم. کاخ پر سایه سعدآباد در میان راه بود. این کاخ در یک چشم برهمزدن آوازهای جهانی یافت چون پیمانِ «سعدآباد» در اینجا میان ایران، افغانستان، ترکیه و عراق بسته شد… با دیواری سفید که حداقل شش متر بلندی دارد، باغ سعدآباد از خیابان جدا میشود. خیابانی که با پیچهای ملایمی رو به بالا میرود.»
وی در توصیف زندگی در تهران عصر پهلوی مینویسد: «امروز زندگی تهرانی بیشتر نمودی اروپایی دارد. با خیابانهای آسفالته، رفتوآمد ماشینها، چراغهای برقی خیابانها و دستاوردهایی فنی همانند از روزگارِ جدید. خیالپردازها میتوانند افسوس بخورند، آنها دستکم هنوز هم میتوانند در کوچههای کناره، چشماندازهای تماشایی بیابند؛ جاییکه شترها و الاغها به شیوه قدیم بارشان را میکشند، اما تردیدی نیست که در آن زمان چهره پایتخت از بیخوبُن نو شده است.
مرکز تهران را میدان چهارگوش سپه (قبلاً توپخانه) تشکیل میدهد؛ با باغچهای زیبا در میان و حوضی فوارهدار. در این میدان چند توپ پرتغالی قرار داشته که در زمان شاه عباس، در سال ۱۶۲۲ میلادی بهدست ایرانیها افتاده است و به همین دلیل توپخانه نامیده شده است. در طول شمالی میدان سپه ساختمان شهرداری و در جبهه جنوبی اداره تلگراف قرار دارد. در عرض شرقی که از کنارش لالهزار، خیابان مشهور خرید تهران شروع میشود، بانک شاهی ایران را میبینیم. بنایی متعلق به بانک انگلیسی، با سبکی ناموفق، به تقلید از مدرسههای قدیم، و در عرض غربی ساختمان دو نبشِ داروخانه سپه، در دهانه خیابان باشکوه فردوسی واقع شده است. خیابانی که بنای جذاب بانک ملی، روبهروی سفارت آلمان، در آن قرار دارد…»
۵۸۵۸