روزگار سختی است. مردمان همه در رنج و هراسند. چشمها نگرانند. دلها مضطربند. گوشها همه بهزنگاند و هر دم خبر درد و رنج عزیزی به گوش میرسد و گاهی هم خبر میآید که خواجه رفت. آدمها از ترس شبح بیماری تو خانه چوپاتمه زدهاند. چاره ای هم ندارند. این درد شوخی ندارد. بیمحابا میاد و بر هیچ کس هم رحم نمی کند. شاید برای اولین بار باشد که یک بیمار باید خودش را نزدیکانش و دوستانش دور کند. و عزیزانش باید دندان بر جگر بگیرند و عزیز خود را در تب و تاب ببینند و به گردش نگردند. وضعیتی دشواری است.
با این همه، در این غوغای تلخ، چشمههای مهر رنجها را آسان میکند. صحنههای مهربانی و شکیب، همدلی و همراهی در گوشهگوشه کشور به چشم میخورد. در هر کوی و برزن شکوفههای عاطفه را میتوان دید. و دو باره خانهها خانه شدهاند و از مهربانی گرم. در این میان، صحنههای فداکاری اصحاب بهداشت و درمان مثال زدنی است. از پزشکان گرفته تا پیرا پزشکان و از پرستاران گرفته تا تمام کادر خدمات همه و همه کاری کردند کارستان. آنها پیش از دیگران وبیش از همه پذیرفتند که با خطر درگیری با بیماری رو به رو شوند تا جان هزان بیمار را نجات دهند. آنها به سو گند خودشان در برابر مسئولیت حرفهای و اجتماعیشان پایبند بودند و خم به ابرو نیاوردند. و یک ملّت را قدردان و سپاسگزار خود ساختند.
اجازه میخواهم به سهم خودم بگویم: عزیزان سپاس، سپاس، سپاس.
و درپایان این شعر مولوی را تقدیم آنان کنم،
رنج تن، دور از تو ای تو راحت جانهای ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما
صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر
صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما
عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت
کم مبادا سایه لطف تو از بالای ما
* منتشر شده در سایت شخصی