سپیده آرمان در ماهنامه فیلم نوشت :
نوروز ۱۳۹۰ که سریال پایتخت با بازیگران نهچندان معروفش به عنوان گل کنداکتور نوروزی تلویزیون (ساعت ۱۰ شب کانال یک) در نظر گرفته شد، کسی فکرش را هم نمیکرد که دامنه استقبال مردم به این سریال به جایی برسد که نٌه سال بعد و در نوروز ۹۹، یکی از بحثهای اصلی فضای مجازی درباره ششمین فصل آن باشد. پایتخت در همان فصل اول توانست نظر مخاطبان را جلب کند و برخلاف بسیاری از سریالهایی که در فصلهای بعدی معمولا با افت کیفیت روبرو میشوند، در ادامهاش نهتنها افت نکرد، بلکه رشد کرد و استقبال از آن بیشتر شد. یکی از مولفههای اقبال مردم به سریال پایتخت، شخصیتپردازی آن است. شخصیتهای فصل اول در این نٌه سال و شش فصل، به اقتضای داستان هر فصل متحول شدهاند.
نقی معمولی: گچکار؟ بیکار؟ قهرمان جهان… یا مجلسیآدم؟
شخصیت اصلی پایتخت «نقی معمولی» با بازی محسن تنابنده است. او همان طور که از نام خانوادگیاش پیداست، مردی معمولی، از جنس آدمهاییست که همه ما احتمالا در زندگیمان دیدهایم. نقی در فصل اول پایتخت، مردیست با اصل و نسب روستایی که گچکاری میکند و به همراه همسر و دو فرزند و پدرش، ساکن علیآباد مازندران است. نقی سواد درست و حسابی ندارد اما در برابر تصمیم همسرش برای ادامه تحصیل در دانشگاه، روشنفکرانه عمل میکند و برای رفاه او، خانهشان را در علیآباد میفروشد و خانهای در تهران میخرد و به همراه خانواده و با کامیون پسرخالهاش ارسطو راهی تهران میشوند. اما پایتخت از همان اول به نقی و خانوادهاش روی خوش نشان نمیدهد. خانه نقی در تهران مشکل وراثتی دارد و این موضوع باعث میشود نقی و خانوادهاش با یک کامیون وسایل خانهشان در خیابانهای تهران سرگردان شوند و هر بار بلایی بر سرشان نازل شود. اما نقی صبورانه تاب میآورد و نمیگذارد خانوادهاش از این اتفاقها زجر بکشد. نقی معمولی البته یک مرد خانواده است اما از همان فصل اول خصوصیاتی مثل خودبزرگبینی، حسادت و منفعتطلبی را در خود داشت؛ خصوصیاتی که فصلهای بعدی پررنگتر شدند.
نقی در فصل دوم پایتخت، در کنار گچکاری، در کارگاه ساخت گنبد و گلدسته برادران فروردین کار میکند و در جریان انتقال گنبد و گلدستهای به قشم به همراه خانواده و با کامیون ارسطو عنصر سفر بار دیگر زمینه اصلی روایت میشود. نقی که حالا حسادتهایش به پسرخاله بیشتر شده، با وجود کلنجارهایش با او بالاخره به قشم میرسد و بار گنبد و گلدسته را تحویل میدهد.
بزرگترین تغییر شخصیت نقی در فصل سوم است که او ناگاه از یک گچکار فصلی به جایگاه قهرمان کشتی پیشکسوتان جهان میرسد. نقی که در سالهای دور کشتیگیر بوده برای فرار از افسردگی ناشی از بیکاری بار دیگر به کشتی روی میآورد و وارد مسابقات پیشکسوتان میشود. در مسابقه فینال که بر سر انتخاب نماینده ایران در مسابقات جهانی پیشکسوتان برگزار میشود، نقی که سرمست غرور بود حریف مقابل را دست کم میگیرد و ضربه فنی میشود و غمگین و عصبانی به خانه میآید و آن دیالوگ معروفش را میگوید: «من باختم، بدَم باختم… من آبروی شهر منه بردم… سقف من رو سر من خراب شده… خرج منه زن من داره میده… من در منزل داماد سکونت دارم… هیچ ننگی از این بزرگتر نیست… من دارم به قهقرا میرم، فقط بذارین برم منننن!» . در ادامه این دیالوگ هم مجسمه پلنگی را که برای تقدیر به بهبود اهدا شده بود به حیاط پرت و نابودش میکند. اما این پایان ماجرا نیست، «سوهانپز» حریف نقی در فینال مصدوم میشود و نقی شانس این را پیدا میکند که در مسابقات جهانی کشتی پیشکسوتان نماینده ایران باشد و در نهایت موفق میشود با شکست حریف آمریکاییاش، قهرمان جهان شود. فصل سوم اوج حضور نقی در تمام شش فصل پایتخت بود؛ وقتی که نقی جایگاهی قهرمانگونه میگیرد و افقهای دور را فتح میکند.
نقی در فصل چهارم همچنان بیکار است و خرج زندگی بر عهده هماست که حالا نماینده شورای شهر شده است. یکی از خردهروایتهای جالب فصل چهارم، ماجرای رای ندادن نقی به هما و شرط بستن او بر سر رای نیاورن هماست که در نهایت ماجرا لو میرود و نقی مجبور میشود شرطش را ادا کند و اجازه بدهد مردهشور محل تنش را بر تخت مردهشورخانه بشوید. رقابت پنهان و گاه آشکار نقی با هما به دلیل تفاوت سطح سواد و فرهنگ آن دو یکی از مایههای کلنجار آنها در برخی بزنگاههای داستانهای اغلب فصلهاست. نقی این تفاوت را پذیرفته و ضمن از تکوتا نینداختن خودش به سطح فرهنگی همسرش هم افتخار میکند. البته در این بین هر جا کم میآورد، گریزی به ماجرای قهرمانی جهانش میزند: «من نقی معمولیام، من قهرمان کشتی جهانم، شما کسی نیستی!» و از طرف دیگر انتخاب هما در شورا را به دلیل حمایتهای معنوی خودش میداند! او حتی نمیتواند حسادتش نسبت به هما را تحمل کند و تمام سعیش را میکند که به گونهای چوب لای چرخ فعالیت هما در شورا بگذارد و حتی انشای دخترانش را که درآن هما را الگوی خود خطاب کردهاند، تاب نمیآورد!
در ادامه، ماجرای ساخت غیرقانونی ویلا مطرح میشود که بار دیگر تقابل نقی و همسرش هما که در کسوت نماینده شورای شهر مقابل شوهر و خانوادهاش ایستاده پیش میآید. نقی فصل چهارم که حالا حسادت و خودخواهی و خودبزرگبینیاش بیشتر شده در نهایت محبور میشود شاهد تخریب خانه غیرقانونی شود.
در آغاز فصل پنجم نقی و خانوادهاش سوار بر ماشین شاسیبلند ارسطو میشوند تا بابت شیرینی شاسی بلند به آبمیوه فروشی بروند، در این میان نقی که نمیتواند حسادت خود بابت شاسیبلند خریدن ارسطو را کنترل کند، به یادش میآورد که کارش را با شاگردی و راندن ماشین حمل کود آغاز کرده است! در مسیر رفتن به آبمیوهفروشی خانواده نقی و ارسطو تصادف میکنند و در اثر این تصادف نقی دچار نقصی در اعصاب چشمانش میشود که این اتفاق باعث موقعیتهای کمیکی هم میشد (مانند درگیری یکی از مسافران فرودگاه با نقی که از چشمک زدن او به همسرش شاکی بود!). نقی بر سر حادثه تصادف با ارسطو قطع رابطه میکند و بدون اطلاع از این که جریان سفر به ترکیه و وارد کردن غیرقانونی لباس زیر سر ارسطو است با خانواده راهی ترکیه میشود. نقی در ترکیه با حریف قدیمی ترک خود روبرو میشود که کشتی را کنار گذاشته و الان تاجری موفق است و برخورد با او و احترامی که حریف ترک بر او و خانوادهاش میگذارد، باعث میشود که دوباره منممنمهای نقی آغاز شود (ماجرای گرفتن «سِرتیفیکِیت»!) و دیگر کسی نتواند جلودارش شود تا زمانی که بالن تفریحی آنها از مسیر خود خارج میشود و همه سر از قلمرو داعش در سوریه درمیآورند. نقی خودخواه و بیهودهگو در پایان این فصل هم در نبرد با گروهی از افراد داعش بار دیگر ردای قهرمانی به تن میپوشد و یکتنه داعشیها را لتوپار میکند.
اعمال قهرمانانه داستان پایتخت همیشه به نقی میرسد و نه ارسطو، بهتاش، بهبود یا رحمت. هرچند شاید دلیلش این باشد که سرپرست نویسندگان بازیگر این نقش هم هست اما در واقع ویژگیهای فیزیکی نقی هم او را مستعدتر و مستحقتر برای چنین جایگاهی نشان میدهد. نقی در فصل ششم پایتخت در اوج توهمات خودبزرگبینانهاش است. او راننده آقای مالکی نماینده شهرشان در مجلس شده اما بیش از خود نماینده، خودش را «مجلسیآدم» میداند و حتی تصور میکند که عدهای قصد دارند او را از صحنه سیاست حذف کنند! (جایی میگوید: «پروژه حذف نقی معمولی کلید خورد!»). حالا دیگر تکیهکلامهای آشنایش («مگه میشه؟ مگه داریم؟»، «روبهراهی؟ روبهرشدی؟») را استفاده نمیکند. نقی به قدری توهمات خودبزرگبینانهاش را تکرار کرده که انگار خودش هم باورش شده کسی شده و به جایی رسیده است. او در فصل ششم در اوج قله سوءاستفادهگری، خودبزرگبینی، حسادت و دورویی قرار دارد و نماد خیلی از آدمهای این روزهای جامعه ماست؛ بهخصوص که او به سفر حج هم رفت و حالا عنوان حاجی را نیز یدک میکشد و از این که دیگران او را «حاجی» خطاب کنند کیف میکند. به بهانه نیش عنکبوت جای مهر را بر پیشانی کبود کرده، تهریش گذاشته و حتی نماز صبح را با صدای بلند و با تلفظ غلیظ میخواند و زمانی که ارسطو او را حاجی خطاب میکند قند توی دلش آب میشود. ارسطو هم البته این نقطه ضعف او را می داند و ضمن انتقاد از تظاهرات ریاکارانه نقی، با این هندوانه زیر بغل گذاشتنها سربهسرش میگذارد.
همان ارسطوی دوستداشتنی
نقش دوم پایتخت که از فصل اول به موازات نقی در داستان حضور دارد (البته نه هیچ وقت به پررنگی او) ارسطو است. جوان عاشقپیشهای (با بازی احمد مهرانفر) که به قول خودش خیلی «ازدواجی» بود و تا چشمش به دختری میخورد، دوست داشت با او ارتباط برقرار کند و ازدواج کند. از همان روزهای ابتدایی پخش فصل اول پایتخت که اصطلاح «آخ آخ آخ آخ» و «حساس نشو، حساس نشو» کاراکتر ارسطو را میشد از برخی عابران در کوچه و خیابان شنید. ارسطو از نظر شغل و جایگاه اجتماعی همیشه چند پله بالاتر از نقی قرار دارد و این باعث میشود همیشه در معرض حسادتهای او باشد. نقی با اینکه ادعای پسرخالگی با ارسطو میکند، اما از هیچ فرصتی برای تخطئه ارسطو نمیگذرد و تمام تلاشش را میکند که خود را برتر از او نشان دهد. ارسطو راننده پایهیک است و کامیونی دارد که با آن حمل بار میکند. بامرام و بامعرفت است و برخلاف نقی بسیار دستودلباز و دلسوز دیگران است و هر کاری که از دستش بر بیاید برای خانواده و حتی همین نقی که از حسادت و تنگنظریاش باخبر است انجام میدهد. در فصل اول پایتخت، ارسطو با کامیونش وسایل خانه نقی را به تهران میآورد و همراه خانواده او آواره پایتخت میشود و در تمام روزهای سخت نقی و خانوادهاش را ترک نمیکند و کنارشان میایستد. در این میان عاشق گلرخ میشود؛ دختری علیآبادی که در تهران دانشجو است و به دلیل مشکلاتش همراه خانواده نقی شده است. اما در نهایت گلرخ دست رد به سینه ارسطو میزند و ارسطو وارد قصه فصل دوم میشود. در فصل دوم، ارسطو با کامیونش همراه با نقی و خانواده برای انتقال گنبد و گلدسته مسیر قشم را پیش میگیرند و در این میان عاشق خانم فدوی (سفارشدهنده گنبد و گلدسته) میشود. ارسطو در راه عشق به قدری پاکباز و ازخودگذشته است که میخواهد کلیهاش را هم به برادر خانم فدوی تقدیم کند. اما ارسطوی مهربان با این که همواره مورد حسادت، کینهورزی و رقابتهای نقی است کماکان میخواهد رابطهاش را با پسرخاله بدخلق و ازخودراضیاش حفظ کند. در پایان فصل دوم بار دیگر ارسطو با پاسخ منفی دختر مورد علاقهاش روبهرو میشود و همچنان مجرد سر از فصل سوم درمیآورد.
فصل سوم با عروسی ارسطو که با فرو ریختن خانه نقی به هم میخورد آغاز میشود و نقی با ارسطو که او را مسئول نابودی خانه نیمهکارهاش میداند قهر میکند. برگزاری فینال کشتی باعث میشود هما و فهیمه، ارسطو را به خانه دعوت کنند اما نقی مسابقه را به رقیبش سوهانپز واگذار میکند و عصبانی به خانه میآید، زیر کرسی خانه ناگاه چشمش به ارسطو میافتد و حتی «تایگر» خطاب کردنش توسط ارسطو هم باعث نمیشود دست از سر او بردارد. در نهایت با وساطت خانواده و بستگان، نقی با ارسطو آشتی میکند و همگی برای درمان مشکل بهبود با هجده چرخ ارسطو، بار دیگر راهی پایتخت میشوند. ارسطو که در مسیر ترانزیت در یک رستوران بین راهی با یک گارسون چینی به نام چوچانگ آشنا شده باز قصد ازدواج دارد و پس از ورود به تهران همراه نقی و هما برای دیدار با چوچانگ به برج میلاد میرود. در این مسیر نقی هزینههای کت شلوار خود و لباس هما را بر عهده ارسطو میگذارد و در نهایت با مکر و حیله، کت و شلواری را که ارسطو پسندیده بود از چنگش در میآورد و از آن خودش میکند! ارسطو با چوچانگ که نام راحله را بر او گذاشته ازدواج میکند و با او به علیآباد میآید، اما انگار قرار نیست زندگی ارسطو سروسامان بگیرد. چوچانگ (که ارسطو او را «عروسک چینی» خطاب میکند) در سانحهای هوایی میمیرد و ارسطو را با کلی خاطره تنها میگذارد. ارسطو پس از چوچانگ خواب آرام ندارد و کابوس مرگ همسر ناکام، همراه همیشگی شبهایش است و بیشتر صبحها با دیالوگ «شب ناآرومی داشتم» از خواب بیدار میشود. اما ارسطو خوشتیپتر از قبل، وضعیت مالی خوبی به هم زده چون خسارت شرکت هواپیمایی برای مرگ چوچانگ هم به او میرسد. ارسطویی که به هر دختری برمیخورد عاشق میشد حالا پس از فوت همسر، دیگر به قول خودش ازدواجی نیست و تمام تلاش مادرش برای ازدواج را بینتیجه میگذارد. او برای رهایی از کابوسهای شبانه قرصهای به قول خودش«کابوس» را نمیخورد و در دیالوگی بهیادماندنی دلیل این که قرصهای دکتر روانپزشکش «دکتر میرزاقاسمی!» را نمیخورد، دیدن زن فقیدش در خواب میداند و در ادامه این ترانه داریوش با شعر ایرج جنتیعطایی را زمزمه میکند: «چه دریایی میان ما، خوشا دیدار ما در خواب…»
ارسطوی غیرازدواجی در فصل پنجم بوتیکی راه انداخته و به قول نقی «زن چینی برای او نان کرده » و وضعیت معیشیتی خوبش مثل همیشه خار چشم نقی است. در این میان ارسطو برای وارد کردن غیرقانونی لباس از ترکیه نیاز به چند همسفر دارد تا از آنها به عنوان پوشش استفاده کند و در نهایت قرعه به نام نقی و خانوادهاش میافتد واین باعث میشود، ارسطو و نقی با اینکه با هم قهر هستند راهی ترکیه میشوند و در هواپیما در سکانسی جالب با هم روبرو میشوند. نقش ارسطو در فصل پنجم به نسبت سایر فصلها کمرنگتر شده اما کلنجارهای او و نقی مهمترین سکانسهای این فصل است.
در فصل ششم ارسطو به مشکل مالی برخورد کرده و خانه و زندگی و هجده چرخ و شاسیبلند و بوتیک را از دست داده و پس از سفر ناکام به ترکیه و از دست دادن پولهایش برای کشیدن چک بیمحل در زندان بوده و پس از تحمل یک سال حبس آزاد میشود و نقی هم ازخداخواسته، در این مدت حتی یک بار هم به ملاقات او نرفته است. ارسطو که پس از آزادی جایی برای زندگی ندارد، به اجبار به خانه نقی میآید. بیکاری، بیخانمانی و کنایههای نقی باعث میشود ارسطو ناخواسته درگیر کار خلاف شود. ارسطوی فصل ششم به دلیل تأثیرهای زندان شمایلی متفاوت دارد. او که زمانی ادعای اروپادیدگی داشت و مدام کلمات فرنگی بلغور میکرد، حالا با موهای کوتاه، سبیل چنگیزی، کاپشن و شلوار و رفتار و حرکاتی که به قول رحمت یادآور جوجهجاهلهای فیلمفارسی است موقعیت متفاوتی پیدا کرده اما سادگی، دستودلبازی و مهربانیاش را هنوز هم دارد؛ خصوصیاتی که باعث میشود برای خرید گوسفند قربانی سر راه نقی در بازگشت از سفر حج، پیه کار خلاف را به تنش بمالد. او با شناخت نقطهضعفهای نقی و دیگران، گاهی از این خصوصیات سوءاستفاده میکند و گاهی دم به دمشان میدهد.
هما: معلم اخلاق!
هما سعادت، همسر نقی معمولی، از همان ابتدا به دهن مخاطبان مزه نکرد؛ چون فرازونشیبها و کلکهای کاراکترهای دیگر را ندارد. انگار در میان همه دوزوکلکهای گاه معصومانه بقیه، او به شکل گلدرشتی مدام میخواهد ادای خوبها را در بیاورد، حرفهای اصولی و منطقی بزند و مثل معلمهای اخلاق ظاهر شود. هما سعادت با بازی ریما رامینفر برخلاف همه شخصیتهای سریال لهجه ندارد و با نوع حرف زدنی که بیشتر به تهلهجه ترکی میماند در میان خانواده و بستگان شوهرش خود را عاقلتر از همه میداند و میخواهد برای همه تعیین تکلیف کند. به رغم ادعاهای نقی بر «هد فامیل» بودن، اما انگار این هماست که در تمام ماجراها هد فامیل است و در برابر همه بحرانها، نقی با تکرار این جمله که «هما جان چیکار کنیم؟» به سراغش میآید. ماجرای خرید خانه در تهران در فصل اول به دلیل قبولی هما در دانشگاه بود که آن همه مصیبت بر سر نقی آورد. در فصل دوم، نقی خانهنشین شده و خرج زندگی از بساط تهیه غذای آماده که هما و فهیمه آن را میگردانند درمیآمد، در فصل سوم مهمترین نقش هما در این است که مثل همیشه برای نقی مادری کند و برایش تصمیم بگیرد که چه کند و چه نکند. هما تصمیم میگیرد ماجرای دعوت نقی به مسابقات پیشکسوتان کشتی را به او نگوید و کل خانواده نقی هم از ترس هما جرأت نمیکند چیزی به او بگویند. در نهایت هما پس از اطلاع نقی، خود را مثل همیشه حقبهجانب نشان میدهد و اشتباهی در خودش نمیبیند. هما همه را به راستگویی و پرهیز از پنهانکاری دعوت میکند اما خودش همه این کارها را با قیافهای حقبهجانب انجام میدهد و کسی جرأت ندارد از این به قول نقی «خانم الگو» ایرادی بگیرد. در فصل چهارم هما نماینده شورای شهر میشود و تمام تلاش خود را به کار میگیرد، خانهای که فهیمه و ارسطو ساختهاند را جلوی چشمشان نابود کند و در برابر همه این کارها نقی و خانوادهاش تنها نظارهگر میشوند. فصل پنجم هم که او کماکان برای همه بزرگتری میکند و اوج این خصوصیاتش هم در همین فصل ششم است که عصبانیت و داد و بیداد هم به دیگر رفتارش اضافه شده است. این اسوه صراحت و صداقت، گاهی ناچار میشود به نقی دروغ بگوید و در حالی که مخالف پنهانکاری است، بدون اطلاع نقی، سارا و نیکا را به اردو میفرستد و فریاد اعتراض نقی را بلند میکند اما البته شانس میآورد که نقی در شرایطی نیست که بتواند اعتراضش را ادامه بدهد. به قول ارسطو، هما تنها کسی است که از پس اداره نقی برمیآید اما به دلیل خصوصیات تخت و بدون فرازونشیب هما، او به اندازه سایر کاراکترهای پایتخت محبوب تماشاگران نیست.
فهیمه از اول خود خودش بود
«فهیمه معمولی» با بازی روان نسرین نصرتی از شخصیتهای دوستداشتنی سریال است. خواهر نقی معمولی و همسر بهبود فریبا در همان حضور کوتاهش در فصل دوم، جایش را در دل مردم باز کرد. در فصل سوم، فهمیه پس از آغاز سفر به تهران از قصه کنار رفت اما همان حضور کوتاهش هم به دل نشست تا فصل چهارم که از ابتدا به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی در داستان حضور داشت و ماجرا از جایی شروع شد که همسرش بهبود برای ماموریت به آفریقا رفت و او بهتنهایی مجبور بود فرزند کوچکش را بزرگ کند. تسلط نصرتی در نقش فهیمه باعث شد که مردم از همان ابتدا فهمیه را مانند یکی از اعضای خانوادهشان بپذیرند و با غمها و نگرانیهایش همراه شوند. در فصل چهارم که مرگ بهبود فهیمه را بیوه میکند، فهمیه دغدغه تازهای پیدا میکند؛ خواستگارهایی که پس از انتشار خبر مرگ شوهرش پیدایشان شده، از آقای بیاتی معلم زبان انگلیسی مدرسه محل («دیس ایز آمبرلا!») گرفته تا رحمت خروسبازی که بعد مشخص شد از عنفوان جوانی عاشق فهیمه بوده اما چون دیرتر از بهبود پا پیش گذاشته او را از دست داده است. فهمیه در فصل پنجم مدام با پسرش بهتاش بر سر پولی که با مرگ بهبود به دستشان میافتد کلنجار دارد اما در فصل ششم با تغییرات ظاهری و رفتاری یکی از شگفتانههای پایتخت بود. او که تا پیش از این زنی خانهدار و ساده بود که زیاد به سر و وضعش نمیرسید، برای عقب نماندن از زمانه و همراه شدن با خواستگار جوانش رحمت آرایشگاه برپا میکند و در کنار خدمات آرایشی و پیرایشی، بوتاکس و ژل هم تزریق میکند و ظاهر خودش هم با تغییری اساسی به سرخاب/ سفیداب غلیظ و ناشیانه و سایههایی سبز و آبی و لباسهای آلاپلنگی نوربالا مجهز میشود تا با از سر گرفتن زندگی مشترک با رحمت، شاید جوانی از سر گیرد. فهیمه که الان دستش توی جیب خودش رفته و به واسطه آرایشگاه استقلال مالی پیدا کرده، دیگر مثل فهیمه قدیم نیست که همیشه توسریخور و مظلوم باشد و این تغییر در رفتار و گفتارش با خانواده و اطرافیان هم بسیار مشخص است. از نکات برجسته کارکتر فهیمه در فصل ششم برخورد او با چالش زنده شدن همسر و صرفنظر کردن توأم با اکراه از رحمت است. فهیمه معمولی این بار بیش از همه فصلهای پایتخت دچار احساسات متناقض میشود. او دوستداشتنیترین زن پایتخت و یکی از محبوبترین شخصیتهای این سریال است.
بهبود؛ غایب همیشه حاضر
بهبود فریبا با بازی مهران احمدی، از سری دوم به پایتخت اضافه شد. او شوهر فهیمه و داماد نقی است که در فصل سوم پایتخت مشخص میشود محیطبانی است که جانش را برای نجات پلنگ مازندران به خطر انداخته. توفیقاتی که پس از این ایثار نصیبش میشود بیش از پیش حسادت و کینه نقی را برمیانگیزد. نقی که چشم دیدن بهتر و موفقتر از خود را ندارد، از توجهاتی که به بهبود میشود بسیار مکدر است. این در حالیست که پس از فروریختن خانه نقی او ناچار به همراه خانوادهاش در خانه بهبود ساکن است اما چون بیچشمورویی و قدرنشناسی از خصوصیات بنیادین نقی است، هیچ نشانی از تشکر در رفتارش نسبت به بهبود نیست و بیشتر سعی در آزار دادن و بیاعتبار کردن او دارد. بهبود هم البته دل خوشی از این برادرزن بیاخلاق ندارد و بدش هم نمیآید که در این میان حالی از او بگیرد. غیبت مهران احمدی در فصلهای چهارم و پنجم باعت نارضایتی خیلیها شد تا این که بالاخره او در فصل ششم حاضر شد. بهبود از کاراکترهای محبوب و بامزهای است که به رغم حضور کمش در داستان، حضور کیفی قابل توجهی در قلب مخاطبان دارد. او هم البته مثل بیشتر اعضای این خانواده عجیب اهل خودنمایی و اغراق و قمپز در کردن است اما نقی مدام توی ذوقش میزد و جراحت تحتانی او در فصل سوم و گم شدن و اسارت در آفریقا و غیبتش در دو فصل گذشته وضعیت ترحمانگیزی به او بخشیده است.
بهتاش، محبوب تین ایجرها
در فصل پنجم کاراکتری در سریال پیدا شد که تا پیش از این تنها با اشارهای محو به سرباز بودن پسر بهبود و فهیمه معرفی شده بود. بهتاش با بازی بهرام افشاری یکی از نسل متولدان دهههای هفتاد و هشتاد است که از همان ابتدای ورودش توانست خیلی از آنها را با خود همراه کند، چون نمادی بود برای نسلی که خودشان را بری از هر قاعده و اصولی میدانند؛ نسلی که انگار از کره دیگری آمده و انطباق با سایر اعضای خانواده و جامعه برایش دشوار است. لباسها و آرایش موهایش اجقوجق است و کلاه مدل پیتر چک هم که همیشه بر سر دارد بیشتر یک جور اداست. بهتاش جوانی بیکار است که دوستدخترهایش را با وعده ازدواج میفریبد، به آنها کلک میزند، و سرکیسهشان میکند و رفتار کودکانه مهمترین مولفه شخصیتش است. او که همیشه سرش توی گوشی همراهش در حال چت با این و آن است، مدام از خانواده و بزرگترها طلبکار است، احترام آنها را نگه نمیدارد و خواستهها و نظرهایش را به آنها با صراحت و خشونت اعلام میکند. او همیشه و از همه شاکی است و از با تکرار اصطلاح «اَی خِدا» میخواهد درجه نارضایتی و طلبکار بودنش را به رخ عالم بکشاند. بهتاش در فصل ششم بزرگتر شده و میخواهد با تلاش در ورزش، اسم و رسمی برای خود به هم بزند و در این میان مشت محکمی هم به دهان نقی که همواره تخطئهاش میکند زده باشد. او میخواهد هرچه زودتر مستقل بشود تا دیگر نیازی نداشته باشد تحمیلهای خانواده را تحمل کند.
رحمت؛ از خروسبازی تا عاشقپیشگی!
رحمت با پسوند خروسباز از فصل دوم همراه پایتختیها شد. در آن روزها رحمت با پرورش خروسهای جنگی و شرطبندی روی آنها روزگار میگذراند و از نظر فهمیه رفیق نابابی برای بهبود به حساب میآمد و تا میتوانست سنگ جلوی رابطهشان میانداخت. رحمت در فصل سوم در نقش یکی از بستگان وقتنشناس نقی که خبرهای بد را به خانواده نقی میداد ظاهر شد اما حضورش در فصل چهارم به عنوان یک آدم خودنما و متظاهر بسیار پررنگ شد. او سلمانی به راه انداخته بود و به همراه رحمان و رحیم برادران دوقلوی خوانندهاش، با تراشیدن سر خلقالله امرار معاش میکرد. دیگر از شاسیبلندی که در فصلهای قبلی پزش را به نقی و دیگران میداد خبری نبود و انگار داروندارش را در یک بدبیاری مالی از کف داده بود. او برای سوءاستفاده از حضور هما در شورا، سعی میکند خودش را به خانواده نقی بچسباند و با قرار دادن خودروی شاسی بلندش در اختیار هما و نقی و وعده و وعید «شیرینی ناپلئونی» اهداف خود را پیش ببرد که البته هیچگاه موفق نمیشود. رحمت در فصل پنجم در میانههای داستان خاطرخواه فهیمه – که بیوه شده بود – میشود و تا میانههای فصل ششم هنوز نامزد فهمیه بود و تمام تلاشش را به کار گرفته بود که بتواند با فهیمه زندگی مشترکی را آغاز کند اما بازگشت ناگهانی بهبود اوضاعش را بر هم ریخت. رحمت که تا آن روز نقش عاشق دلخسته فهمیه را باز میکرد به ناگاه رنگ عوض میکند و از نقی و خانوادهاش طلب خسارت میکند و با تصویر رادیولوژی دندان فهمیه راه خانه نقی را در پیش میگیرد و در اقدامی ناگهانی برای سوخت نشدن هزینه تالار عروسی از زن دیگری خواستگاری میکند که این تغییرهای ناگهانی در نوع خودش بینظیر است. او هم برای جلب توجه از هیچ کاری رویگردان نیست و وقتی منافعش در خطر باشد کسی را نمیشناسد و حتی حاضر است با بهروز بچه شیرینعقل فهمیه گلاویز شود. خودش خط و نشان کشیده بود که پس از عقد فهیمه، میداند چه بلایی سر بهتاش و بهروز بیاورد. یکی از شاخصترین خصوصیات رحمت نوع پوششی است که به خودی خود مخاطب را به خنده وامیدارد. آرایشهای گلدرشت و بیتناسیب با سنوسال، ست کردن رنگهای جیغ و بیربط و لباسهایی که نشانه آدمهای تازهبهدورانرسیده است از دلایل خاص بودن این کاراکتر در طول سریال است. رحمت هم از دیگر محبوبهای پایتختی است که در کنار بقیه خوب جا افتاده و با سلیقه مخاطبان همخوان است.
از باباپنجعلی تا اوس موسی
باباپنجعلی با بازی علیرضا خمسه که از همان فصل اول حضوری پررنگ داشت و در فصل ششم نیست از مهمترین پایتختیها بود. پدر آلزایمری نقی با کنایههای بهموقع از اول داستان همراه شخصیتها بود و ماجرای ازدواجش با مادر بائو در فصل سوم باعث شد نقشش پررنگتر شود. او که مدام آلزایمرش اوج میگرفت، با صراحت و صداقت کودکانهاش، بدون این که قصدی داشته باشد با تکیهکلام آشنایش (الکییه!») پته همه را روی آب میریخت و گاهی که حتی انتظارش نمیرفت با پارازیت شیرینی در وسط حرفهای دیگران، باعث انبساط خاطر میشد. متأسفانه عمرش به دنیا نبود و در داستان فصل ششم، باباپنجعلی فقط به شکل عکسی بر دیوار و یادهای خانواده حضور داشت. از دیگر کاراکترهایی که در برخی از فصلها بودند و حالا دیگر نیستند، میتوان به اوس موسی با بازی هدایت هاشمی و بائو با بازی محمدرضا علیمردانی اشاره کرد که پس از فصل چهارم دیگر خبری از آنها نبود، اما همان حضور کوتاهشان خاطره شیرینی در ذهن مخاطبان به جای گذاشت.
و دیگران
دختران دوقلوی نقی و هما (سارا و نیکا با بازی سارا و نیکا فرقانیاصل) از دیگر شخصیتهای پایتخت هستند که در تمام این سالها لطیفههای بسیاری در باب بیتاثیر بودن حضور آنها در قصه شنیده شده ولی به هر حال آنها عضو خانواده هستند؛ نه وضعیت خانواده طوری است که آنها را به خارج بفرستند و نه نقی با تعصب پدرانهاش راضی به ازدواج آنها در این سن و سال میشود! رحمان و رحیم برادران خوشصدای رحمت (با بازی مصطفی و مجتبی بلال حبشی) دیگر دوقلوی داستان هستند که به دلیل حضورشان درمراسم شادی و پایکوبی در سیر کلی داستان، خوشنما و پذیرفتنی به نظر میرسند.
پایتخت تصویری کلی از جامعهای هستند که در زندگی میکنیم. این آدمها در ظاهر قربان صدقه هم میروند اما نمیخواهند سر به تن طرف باشد. یک روده راست در شکمشان پیدا نمیشود و تنها به دنبال منافع شخصی خود هستند و حسادت قویترین و قوه محرکه زندگیشان است که نماد بارزش در وجود نقی معمولی دیده میشود. در کنارش هم ارسطو هست که دستودلبازی و دلسوزیاش او را با نقی متفاوت نشان میدهد یادآور آدمهایی است که زشتیهای زندگی را از یاد ما میبرند اما به او هم نمیشود اعتماد کرد. پایتختیها خودشان هستند و در جایی درستی قرار گرفتهاند. همین است که مردم آنها را پذیرفتهاند و باعث شده این سریال نه سال به حیات خود در تلویزیون ادامه دهد و به نمونه نادری در سریالسازی موفق در چهل سال اخیر تبدیل شود.