«رفته بودم دستشویی و فراموش کرده بودم در رو ببندم»
مامان بودن آسان نیست!
«فکر کنین صبح با این صحنه بیدار بشین!»
«شنیدیم که یه بچه پدرش رو صدا میکنه و اینجا پیداش کردیم»
«دوستم از اینکه بچههاش کنترل رو گم میکردن خسته شده بود…»
وقتی بچه رو با خودت میبری عروسی
گاهی اوقات مجبور میشی دور خودت نرده بکشی تا بتونی کار کنی…
اجازه ندین بچهها به لپتاپتون نزدیک بشن
«این اولین سفر دخترمه، ساعت ۶ و ربع صبح من رو با این صحنه بیدار کرد.»
تعداد «چرا؟»های فرزندش رو در یک روز شمرده!
وقتی دست بچهها به رژلب میرسه!
اولین باری که غذای واقعی خورده
نگران نباشید بمب نترکیده، فقط کمی رنگ بازی کردن!
«قبل از اینکه بچه دار شیم این شیشه رو برای در حمام انتخاب کردیم، اون موقع فکر میکردیم خیلی قشنگه»
لحظاتی که همه والدین تجربه کردن
«پسر ۴ ساله ام سعی کرده خودش رو شبیه دارت مائول کنه»
وقتی بهش اجازه نمیدی سبد خرید رو لیس بزنه!
وقتی میری دستشویی و میبینی داره کتابات رو میشوره!
وقتی میری حموم و توی خونه تنهاش میذاری!
وقتی دخترت کرمت رو پیدا میکنه!
فکر میکنین چرا ناراحته؟ چون باور نمیکنه که این روغن مایع است نه آب سیب!
وقتی ازش میخوای تو لباس شستن کمکت کنه و بعد شلوارت رو توی توالت فرنگی پیدا میکنی!
حالا نظرتان چیست؟ آیا باز هم میخواهید بچه دار شوید؟