هر فرد اهل کره شمالی که بر اساس استانداردهای سیستم حاکم مرتکب خلافی شده و یا به بی ارتباطترین شکل ممکن، توسط دولت به اهانت به رهبر یا حاکمان کشور متهم شود به زندان یا کمپهای کار اجباری فرستاده خواهد شد. این افراد مجبور به کار اجباری در بدترین شرایط بوده و علاوه بر گرسنگی کشیدن، در صورت کوچکترین اعتراض یا مخالفتی شکنجه خواهند شد.
این روزها خبر دیدار مجدد رهبر کره شمالی با دونالد ترامپ در ماه اسفند، خبرساز شده است و به همین بهانه قصد داریم شما را با برخی از اتفاقات واقعی که در مبحث شکنجه زندانیان در اردوگاههای زندانیان کره شمالی رخ داده آشنا کنیم.
۱۰- ماجرای جئونگ کوانگ ایل
جئونگ کوانگ ایل یک تاجر اهل کره شمالی بود که در کشور چین با همتایان همسایه جنوبی خود مراودات تجاری داشت، رابطهای که از دید رهبران کره شمالی و قانون این کشور همکاری با دشمن محسوب میشود. جئونگ توسط مقامات کره شمالی به جاسوسی برای کره جنوبی متهم شده و به کمپ کار اجباری فرستاده شد. نیروهای اطلاعاتی کره شمالی سعی کردند با شکنجه کردن از او اعتراف بگیرند. او را چنان کتک زده و شکنجه کردند که تمامی دندان هایش شکست و پشت سر او چنان شکافته شد که جای زخم آن برای همیشه برجای ماند. جئونگ با یک تکنیک شکنجه خاص موسوم به «شکنجه کبوتر» مواجه شده بود.
دست هایش را پشت کمرش با استفاده از دستبند بسته و سپس از ارتفاع آویزان کردند به نحوی که پاهایش به زمین نرسد. وی روزها در این حالت به حال خود رها شده بود و به گفته خودش تحمل این وضع چنان برایش دردناک بود که مرگ را بر آن ترجیح میداد. در نهایت، جئونگ پس از ۱۰ ماه شکنجه به جاسوسی که نکرده بود اعتراف کرد. او را به زندان یودوک که یکی از بزرگترین زندان های کره شمالی است فرستادند، زندانی که بیش از ۵۰٫۰۰۰ زندانی دیگر در آن نگهداری میشوند. روی سر در این زندان با این جملات از تازه واردها استقبال می شود: «بیایید زندگیمان را فدای حفاظت از رهبری انقلابی رهبر عزیزمان کیم جونگ ایل کنیم». زندانیان بسیاری در اثر شکنجههای طاقت فرسا در این زندان جانشان را از دست میدهند.
زندانیان را هر روز ساعت ۵ صبح از خواب بیدار کرده و کاسهای برنج، لوبیا و ذرت به آنها داده میشود و در ادامه روز مجبور به کار کردن میشوند. در فصل بهار زندانیان را به زمینهای زراعی میبرند و هر نفر باید وظیفه رسیدگی به زمینی به مساحت ۱٫۱۷۰ متر مربع را بر عهده بگیرد. در صورتی که زندانی نتواند کار خواسته شده را انجام دهد سهمیه غذای او کاهش پیدا خواهد کرد. کار در زمستان بسیار دشوارتر است زیرا زندانیان باید تنههای درخت بزرگی را قطع کرده- طول برخی به ۴ متر میرسد_ و بیش از ۳ کیلومتر حمل کنند.
بسیاری از زندانیان در حین انجام این کارهای سخت در اثر سانحه جانشان را از دست می دهند و کسانی که مجروح میشوند نیز در نهایت از گرسنگی خواهند مرد زیرا توان کار نداشته و به آن ها غذایی تعلق نمیگیرد. جئونگ به مدت ۳ سال در زندان باقی ماند تا اینکه یکی از نگهبانان ارشد زندان به این نتیجه رسید که او بیگناه است. وقتی که جئونگ آزاد شد متوجه گردید که خانه اش غصب شده و خانوادهاش ناپدید شده اند. جئونگ نیز یک ماه بعد از کره شمالی گریخته و به کره جنوبی رفت.
۹- ماجرای جی هیون پارک
پدر جی هیون پارک بیمار بود و از خانواده اش می خواست که به هر شکل ممکن کره شمالی را ترک کنند. مادر پارک با پرداخت رشوه به یکی از نگهبانان مرزی کشور از او خواست که به آن ها اجازه دهد از طریق رودخانه مرزی خود را به چین برسانند. آنها به چین رفتند، اما پارک به عنوان همسر به یک کشاورز الکلی چینی در قبال ۵٫۰۰۰ یوآن (۷۵۰ دلار) فروخته شد. پارک به مدت ۶ سال به عنوان برده، روزی ۱۶ ساعت کار میکرد و تنها مایه شادی و امید او پسرش، چول، بود. چول ۵ ساله بود که مادرش دستگیر شده و به کره شمالی بازگردانده شد. او را به کمپ کار اجباری فرستادند، جایی که به گفته خودش شرایط زندگی در آن غیرقابل تصور بود و زندانیان مانند حیوان مجبور به کار میشدند.
پارک و دیگر زندانیان باید تپه ها را از درخت پاک میکردند تا این که قابلیت کشاورزی داشته باشند. به زندانیان اجازه پوشیدن کفش داده نمیشد، به همین دلیل پوست پای پارک در تماس با سنگها بشدت زخمی و پینه بسته بود. زخم او عفونی شده و قانقاریا به دنبال آن آمد. پارک توسط نگهبانان آزاد شد تا بیرون از کمپ بمیرد. رفته رفته زخمهای پارک بهبود یافت اما او همچنان هنگام راه رفتن میلنگد. او در نهایت موفق شد به چین فرار کند و پسرش که به حال خود رها شده بود تا بمیرد را پیدا کرد. پارک عاشق یک فراری دیگر از کره شمالی شده و در نهایت توانستند به بریتانیا پناهنده شوند.
۸- ماجرای کانگ چئول هوآن
پدربزرگ کانگ چئول هوآن را به جرم خیانت به «خلق کره» دستگیر کرده و خانواده اش را نیز همراه او به کمپ کار اجباری فرستادند. وقتی که کانگ به زندان یودوک فرستاده شد تنها ۱۰ سال سن داشت و خیلی زود متوجه دیگر کودکانی شد که در کمپ نگهداری میشدند. کودکان کمپ از شدت گرسنگی و رنج تکه ای پوست و استخوان بودند و ظاهر آن ها «بدتر از گدایان» به نظر میرسید. کانگ بلافاصله به کار اجباری محکوم شد. او مجبور بود کندههای سنگین درخت را کیلومترها به دوش بکشد و به کمپ برساند. اگر یکی از زندانیها به دلیل ضعف یا بیماری از انجام کارش باز میماند، نگهبانان به دیگر زندانیان گروه کاری دستور میدانند که او را تا سر حد مرگ کتک بزنند. زندانیان نمیتوانستند از دستور نگهبانان سرپیچی کنند زیرا اگر این کار را میکردند به سلولهایی خاص در داخل کمپ فرستاده میشدند.
در این سلولهای کوچک، افراد را به مدت ۶ ماه نگه میداشتند، جایی که مجبور بودند روی زمین سرد و گل آلود بنشینند و تنها افراد معدودی میتوانستند پس از ۶ ماه، زنده از سلولها بیرون بیایند. کانگ میگوید ک خود شاهد فرار دو سرباز نگهبان در این زندان بوده است اما هر دوی آنها دستگیر شده و به دار آویخته شدند. هزاران زندانی را در زندان به خط کرده و آنها را مجبور کردند که در کنار جنازه های آویزان شده رژه بروند. آنها را مجبور کردند که به جنازه سربازان فراری سنگ زده و فریاد بزنند «مرگ بر خائنان به خلق». برخی که از انجام این کار سر باز میزدند توسط نگهبانان مورد شکنجه قرار میگرفتند. کانگ به مدت ۱۰ سال در این زندان باقی ماند تا اینکه خانواده او آزاد شدند. ۵ سال بعد او همراه با یک زندانی سابق دیگر در کره شمالی به چین فرار کرده و سپس از طریق کشتی خود را به کره جنوبی رساندند.
۷- ماجرای کیم یونگ سون
به عنوان یک زن جوان، کیم یونگ سون، برای کیم ایل سونگ (موسس و اولین رهبر کره شمالی) رقصیده بود. یک روز توسط پلیس مخفی کشور فرا خوانده شده و در یک اتاق حبس شد و پس از آن بود که به مدت ۲ ماه تمام در مورد اطلاعاتی که ظاهراً از مقامات ارشد حزب داشت از او بازجویی شد. او گفت که هیچ چیز در مورد این افراد نمیداند اما در نهایت او را همراه با ۴ بچه کوچک و والدینش به زندان یودوک فرستادند. در کمپ یودوک، غذا بسیار کم بود. به زندانیان تنها مقدار کمی ذرت و نمک داده میشد. اگر یک زندانی نمیتوانست مقدار کار روزانهای که برایش تعیین شده بود را انجام دهد، جیره غذایی او کم میشد. زندانیان مجبور بودند هر چیزی که گیرشان میآمد را بخورند، از موش و مارمولک گرفته تا مارهایی که پروتئین مورد نیاز آنها را تامین میکردند.
هر گاه یک زندانی یکی از این موجودات را به چشم میدید، سریعاً آن را گرفته و خام میخورد زیرا فرصت یا ابزاری برای پختن گوشت آن نداشت. هیچ کس به غذای کافی دسترسی نداشت و همه به سوء تغذیه کشنده مبتلا بودند. او هر روز کسانی را میدید که در اثر گرسنگی میمردند که برخی از اعضای خانواده او را نیز شامل می شدند. او به سختی توانست در طی ۹ سال زندانی بودن در کمپ زنده بماند. بعد از اینکه یک افسر نظامی از کمپ دیدن کرده و به سبب آشناییاش با برادر کیم او را شناخت، کیم از زندان آزاد شد. کیم با خرید مدارک شناسایی جعلی خود را به چین رساند و از آنجا به کره جنوبی گریخت.
وی بعدها دلیل زندانی شدنش را پیدا کرد. او روزگاری از دوستان نزدیک، سونگ های ری، اولین همسر کیم جونگ ایل بود. ازدواج این زن با رهبر وقت کره شمالی بسیار شنیع و سراسر رسوایی بود زیرا سونگ از قبل ازدواج کرده و یک فرزند داشت اما برای زندگی با کیم جونگ ایل، فرزند و شوهر خود را رها کرد. کیم جون ایل ۵ سال از زن اولش کوچکتر بود و از آنجایی که مقامات اطلاعاتی کشور می خواستند راز زندگی خیانت آمیز سونگ را مخفی نگه دارند، هر کسی که از گذشته او خبر داشته و او را میشناخت را دستگیر و زندانی کرده بودند.
۶- ماجرای آن میونگ چول
آن میونگ چول بیش از یک دهه به عنوان نگهبان زندان در کره شمالی خدمت میکرد. به او آموزش داده شده بود که نباید مانند انسان با زندانیان رفتار کند زیرا آنها انسان نیستند. به او گفته شده بود که هر زندانی که قصد فرار داشت را بی درنگ به قتل برساند. اگر یک نگهبان موفق به کشتن زندانی فراری میشد به او جایزه میدادند. بسیاری از نگهبانان، بی دلیل به زندانیان بیگناه شلیک می کردند تا بتوانند به عنوان پاداش به دانشگاه بروند. چول خود شاهد بود که یکی از همکارانش به یکی از زندانیان دستور داد که از سیم خاردار اطراف زندان بالا برود. سپس به جرم فرار به او شلیک کرده و با رفتن به دانشگاه از او تقدیر شد. نگهبانان برای تفریح نیز دست به کشتن زندانیان می زدند.
چول می گوید شاهد تلاش دو دختر زندانی در کمپ برای گرفتن یک دانه رشته خوراکی از داخل یک گودال پر از آب کثیف که آشغالها را در کنار آن جمع میکردند بوده است. یکی از نگهبانان که از کنار این دو دختر میگذشت آنها را به درون گودال انداخت و هر دو غرق شدند. اتفاقی که چول را تکان داد زمانی بود که ۳ سگ وحشی آموزش دیده در کمپ به تعدادی کودک حمله کردند. در نتیجه ۳ نفر از این کودکان توسط سگ های وحشی تکه پاره شدند و ۲ کودک دیگر هنوز زنده بوده و نفس میکشیدند که نگهبانان آنها را دفن کردند. پدر چول در حالت مستی صحبت های منفی در مورد رهبر کشور کرده بود و بدین ترتیب بود که خانواده او را دستگیر کردند. چول که از دستگیر شدن میترسید، خودرو دولتی که در اختیارش بود را به سمت ساحل برده و با شنا کردن خود را به چین رساند و بعدها به کره جنوبی پناهنده شد.
۵- ماجرای کیم کوانگ ایل
کیم کوانگ ایل به شدت گرسنه بود و پول و غذای کافی برای زنده ماندن نداشت. او مقدار دانه کاج جمع آوری کرده و سعی کرد با فروش آنها در چین مقداری غذا بخرد. اما در میانه راه توسط نیروهای مرزی کره شمالی دستگیر شد. مقامات اطلاعاتی کره شمالی او را به جرم نابخشودنی قاچاق از طریق مرز متهم کرده و سعی کردند با شکنجه از او اعتراف بگیرند. او مجبور میشد ساعتها در یک حالت خاص سر پا بایستد. مجبورش کردند ساعتها طوری وانمود کند که انگار روی موتور نشسته یا مانند هواپیما دستهایش را باز کرده و یک پایش را بالا نگه دارد. زندانیان باید آنقدر در این حالت میایستادند که عرقشان بتواند یک لیوان را پر کند. کسانی که در حین شکنجه و بازجویی بیهوش میشدند نیز به تمارض متهم شده و باید همه ماجرا را از اول آغاز میکردند.
کوانگ نتوانست این شکنجهها را برای مدت طولانی تحمل کند و در نهایت لب به اعتراف گشود. در نهایت او را به ۶ سال زندان محکوم کردند. وی در زندان مجبور بود سخت کار کند. او مجبور بود کندههای سنگین را از کوه پایین آورده و به کمپ بیاورد بدون این که از کمکی در این زمینه برخوردار باشد. کار بسیار سخت و خطرناکی بود، زیرا در مواردی، این کندههای بزرگ باعث زخمی شدن و شکستگی استخوانهای زندانیان میشد. کار اجباری سخت بسیاری از زندانیان را میکشت و دیگر زندانیان مجبور بودند که جنازههای آنها را داخل یک گاری بیندازند. وقتی که این گاری پر میشد، زندانیان آن را به کوهستانهای اطراف میبردند. سپس جنازههای را در داخل یک گودال ریخته و آتش میزدند. پس از سوختن کامل جنازهها، خاکستر آن را جمع کرده و برای حاصلخیز کردن زمینهای کشاورزی، به عنوان کود، مورد استفاده قرار میدادند. کوانگ پس از ۲۹ ماه زندانی بودن آزاد شده و توانست به کره جنوبی فرار کند.
۴- ماجرای لیم هایه جین
لیم هایه جین در ۷ سال خدمت خود به عنوان یک نگهبان زندان شاهد اتفاقات هولناکی بود که بدترین آنها زمانی بود که لیم تنها ۲۰ سال سن داشت. دو برادر موفق شدند از کمپ فرار کنند، اما مقامات برای انتقام ۷ نفر از اعضای خانواده آنها را دستگیر کرده و به قتل رساندند. دیگر زندانیان نیز به خاطر فرار این دو زندانی، شکنجه شدند. این دو برادر در نهایت در چین دستگیر شده و به کره شمالی بازگردانده شدند. آنها را به طرز وحشیانهای شکنجه کرده و در ادامه این دو را در برابر چشمان دیگر زندانیان گردن زدند. در ادامه زندانیان را وادار کردند که به سمت جنازه این دو برادر نگون بخت سنگ پرتاب کنند. لیم شاهد رفتارهای هولناکی از جانب نگهبانان زندان نسبت به زندانیان زن بود. نگهبانها به هر یک از زندانیان زن که میخواستند تجاوز میکردند و در صورتی که زنی در نتیجه این تجاوزات باردار میشد او را وادار به سقط جنین میکردند.
اگر بارداری در مراحل آخر خود بود، نگهبانان از طریق شکنجه، این نوزادان را از بین برده و جسد آنان را میسوزاندند. اما جنایات نگهبانان نسبت به زندانیان زن تنها منحصر به تجاوز نبود. لیم خود شاهد سبک اعتراف گیری و بازجویی از زندانیان زن بود. نگهبان یا بازپرس با عصبانیت شدید، زندانی را شکنجه کرده و او را وادار به لخت شدن میکرد و در ادامه با استفاده از آتش قسمتهایی از بدن او را میسوزاند. به آنها گفته بودند که زندانیان انسان نیستند. لیم را به جرم خرید و فروش کالا در چین دستگیر کرده و برای مدت کوتاهی به زندان انداختند. این زن را وادار کردند که در برابر نگهبانان مرد برهنه شده و رژه برود. همانجا بود که لیم تصمیم گرفت پس از آزادی، از کشور فرار کند و در نهایت نیز موفق به این کار شد.
۳- ماجرای سون اوک لی
سون اوک لی به مدت ۱۴ سال در مقام رییس اداره تامین کالای کشور خدمت کرده بود و وظیفه او تامین کالا و غذا برای مردم بود. بعد از مدتی اقتصاد کشور دچار رکودی شدید شد و سون را به خاطر ناتوانی در تامین کالا مقصر دانستند. به او گفته شد که مسئول گرسنگی مردم کشور است و پس از ماهها شکنجه او را وادار به اعتراف کردند. به او گفته شد که اگر به جرم خود اعتراف کند، همسر و فرزند پسرش در امان خواهند بود. بعد از این اعتراف اجباری بود که او را به همراه خانواده اش به کمپ کار اجباری فرستادند. او را به بخش آهنگری کمپ فرستادند. او مجبور بود در دمای بسیار بالای کارگاه آهنگری کار کند و رفته رفته کار سخت تاثیر خود را بر روی جسم ضعیف سون گذاشت به نحوی که کمر وی خم شده بود. در ادامه استخوانهای شانه اش نیز بیرون زدند.
بعد از مدتی او را به جرم پنهان کردن لباسهای ممنوعه به سلولهای کوچک و تنگ انداختند. او در این سلول نه میتوانست روی پا بایستد و نه دراز بکشد. وی بعد از آزاد شدن از سلول نیز تا هفتهها نمیتوانست درست راه برود. سون را بارها در زندان شکنجه کردند. با شلاق کتک خورد و ضربات مشت و لگد زیادی به سر و صورت او زدند. تمام دندان هایش را شکستند و بخش چپ صورتش را فلج کردند. او به خاطر همین شکنجه ها، به سر دردهای دائمی دچار شد. در نهایت پس از ۷ سال او را آزاد کردند و چند سال بعد، سون همراه با پسرش موفق به فرار به چین و سپس کره جنوبی شد.
۲- ماجرای هیوک کیم
هیوک کیم یک پسر نوجوان بی خانمان و گرسنه بود که برای بدست آوردن کمی پول و غذا خود را به چین رساند. او را دستگیر کرده و به ۳ سال زندان محکوم کردند. او خیلی زود تمامی احساسات انسانی اش را از دست داد و به گفته خودش مانند یک حیوان نه فکر میکرد و نه تلاشی برای آزادی داشت، او فقط ترس را حس میکرد. هیوک به یک ربات تبدیل شده بود که ساعت ۷ صبح صبحانه اش که از مقداری دانه ذرت و ۵۰ تا ۹۰ دانه لوبیا تشکیل میشد را دریافت کرده و تا ظهر کار میکرد. سپس بار دیگر مقدار کمی غذا به او داده شده و هیوک بار دیگر به سر کارش باز میگشت. شام رأس ساعت ۷:۳۰ غروب سرو میشد. پس از آن به آنها دستور داده میشد که قوانین کمپ را خوانده و حفظ کنند.
اگر یک زندانی یک کلمه از قوانین نوشته شده را نادرست میگفت: یا به خاطر نسپرده بود، همه زندانیان بیدار نگه داشته میشدند تا زمانی که همه بدون کوچکترین اشتباهی این قوانین را بازگو کنند. معمولاً زندانیان رأس ساعت ۱۰ شب به خواب میرفتند. مانند دیگر زندانیان، هیوک نیز تنها به غذا فکر میکرد. او گاهی موفق میشد موش شکار کند و پس از کندن پوستش، گوشت آن را خشک کرده و به صورت خام میخورد. اگر سعی میکرد گوشت موش را بپزد، نگهبانان متوجه بوی سوختن گوشت شده و او را شکنجه میکردند. برخی زندانیان وسایلشان را با غذا معاوضه میکردند. حتی زندانیان با جمع کردن ته سیگارهای نگهبانان، تنباکوی آنها را جمع کرده و رفته رفته به یک سیگار کامل تبدیل میکردند. این کار بسیار خطرناک بود، زیرا در صورت دستگیر شدن به شدت شکنجه میشدند. هیوک بعد از ۸ ماه آزاد شده و به کره جنوبی فرار کرد.
۱- ماجرای جی هیون ای
جی هیونای سه بار تلاش کرد خود را به چین برساند، اما هر سه بار او را دستگیر کرده و به کره شمالی بازگرداندند. سومین باری که هیون را دستگیر کردند وی باردار بود. مقامات کره شمالی داشتن نوزدانی که از مردان غیر کرهای بودند را تحمل نکرده و این زنان را وادار به سقط جنین میکردند. هیون را بلافاصله پس از دستگیری وادار به سقط جنین کردند، بدون هیچ دارو یا دستورالعمل پزشکی. سپس او را به کمپ کار اجباری فرستادند، جایی که او شاهد شکنجه و بدرفتاری با زنان باردار بود.
این زنان مجبور بودند سخت کار کنند و صدای زجههای شبانه آنها که ناشی از سقط جنین بود شنیده میشد. وی شاهد وضع حمل یک زن پس از یک روز کاری سخت و در ماه هشتم بارداری بود. او فرزندش را در آغوش گرفت، اما یکی از نگهبانان او را وادار کرد که نوزادش را خفه کند. او سعی کرد با خواهش از نگهبان، بچه اش را نجات دهد، اما در نهایت مجبور شد نوزادش را خفه کند. هیون در نهایت از کره شمالی فرار کرده و به خانواده اش در کره جنوبی پیوست.