سینماسینما، کیوان کثیریان
حرفهای سوسن تسلیمی و بهرام بیضایی درباره فیلم باشو و آنچه بر سرِ این فیلم رفت را در این ویدیو بشنوید. دردناک و غمانگیز است. آنها که طرف دوم ماجرا هستند و نامی ازشان برده نمیشود همانها هستند که عنوان معماران سینمای نوین ایران را برای خود برگزیدند. البته خدماتی کردند و خیانتهایی نیز.
حالا که سه دهه از آن زمان گذشته و سینمای ایران به دلایل مختلف از جمله سوء مدیریت در دورههای گوناگون، دوران افول و حضیض را طی میکند، غالبا از دهه شصت در ذهنمان یک فضای گل و بلبل برای سینما ساختهایم. هی یادش میکنیم و در قیاس با شرایط فعلی، افسوس میخوریم. و هی یادمان میرود که همه ماجرای دهه شصت سینما را با همه خوبیها و بدیهایش، یکجا ببینیم.
از برخی فیلمسازان و بازیگران حکایتهای گوناگونی از ایجاد محدودیتهای رنگ و وارنگ و ممیزیهای خرد و کلان در دهه شصت شنیدهایم. از ممنوعیتهای بیمورد که برای بازیگران پیش از انقلاب نظیر فردین و ملک مطیعی و بنایی و خیلیهای دیگر پیش آوردند و نابودشان کردند بگیر تا بلاهایی که سرِ بازیگرانی چون تسلیمی آوردند و ناچار به مهاجرتش کردند و جزئیاتش را همه میدانند. و از ماجراهای اجارهنشینهای مهرجویی و باشوی بیضایی بگیر تا مجبور کردن فیلمسازی مثل خاچیکیان به ساختن فیلم عرفانی. و از نابود کردن نسخههای فیلمهای پیش از انقلاب بگیر تا ممنوعیت کار برای بازیگران و کارگردانان و برخوردهای عجیب و غریب دیگر با سینماگران.
حکایاتی از این دست در دهه شصت بسیار است ولی نکته مهم این است که دنبالچههای همان تفکر و طرز مدیریت، هرطوری بوده تا انتهای قرن حاضر شمسی خودشان را کشیدهاند. همیشه یا در راس مدیریت حضور داشتند و یا در پوشش مشاوران ارشد، مردان پشت پرده و اثرگذار سینما بودند. اینها برای خودشان یک رسالت سازمانی قائلند که رهایش نمیکنند و خب حق هم دارند. رسالت چرب و چیلی هم هست البته.