کریستوفر رابین (Christopher Robin) را بدون شک و به معنای واقعی کلمه باید یک فانتزی دوست‌داشتنی، اثری خاطره‌انگیز و یک کلاس درس ریبوت‌سازی دانست. والت دیزنی (Walt Disney) برای بار چندم ثابت کرده که کماکان در خلق لحظات مجذوب‌کننده و خاطره‌ساز تبحر بخصوصی دارد و گذر زمان، ابدا نمی‌تواند از کیفیت و والایی آن بکاهد. دیزنی با وجود ضعف نسبی تولیداتش، همچنان نگذاشته تا سیاست‌های طمع‌کارانه آثار بلاک‌باستری (Block Buster) سینمای امروز، آثارش را تحت تاثیر قرار دهد و ثابت کرده که با پیروی از دستورالعمل دیرینه خویش می‌تواند رقبایش را هم‌چون گذشته، کیش و مات کند. در سینما‌گیمفا بخوانید.


در اینکه دیزنی تاثیر بسیاری در جهان انیمیشن گذاشته و تحولات بسیاری در آن ایجاد نموده، هیچ تردیدی نیست. نمی‌توان از انیمیشن گفت و به علادین (Aladdin) و غول چراغ جادو اشاره‌ای نکرد، نمی‌توان راجع به انیمیشن گفت و پینوکیو (Pinnochio) و دروغ‌های شاخ‌دارش را یادآور نشد، نمی‌توان در مورد انیمیشن بحث کرد و کتاب جنگل و داستان پسری که در کنار جانوران جنگلی رشد کرد را از یاد برد و نمی‌توان، نمی‌توان یادآور انیمیشن شد و موش سخنگوی دوست‌داشتنی یعنی میکی‌موس (Mickey Mouse) را بر زبان نیاورد و نمی‌توان، نام انیمیشن را بر زبان آورد و پدر و بزرگ این سبک یعنی والت دیزنی را از قلم انداخت. شاید امروزه پیکسار (Pixar) با محصولات تاب‌آور و حیرت‌انگیزی چون قسمت دوم شگفت‌انگیزان (Incredibles 2)، حضور دیزنی را در اذهان دنبال‌کنندگان سینما کمی کم‌رنگ‌تر کرده باشد، اما هیچ‌یک از اینها توان کاهش ارزش کمپانی مانند دیزنی را ندارند. البته دیزنی نیز با رصد اوضاع، دریافته که سودی از بیکار نشستن حاصل نمی‌شود و بایستی به تولید آثار اوریجینال (Original) با برند اختصاصی خویش ادامه دهد؛ نخست با انیمیشن‌های سه‌بعدی چون گیسوکمند (Tangled) و فروزن (Frozen) سعی بر جلب اعتماد مکرر طرفداران از دست‌رفته و فراموش‌شده‌اش کرد و الحق هم که توانست توقعات خود و طرفدارانش را برآورده کند. سپس دست به ایجاد آی‌پی‌های تازه، بازسازی و دنباله‌سازی لایو‌اکشن آثار خود زد؛ با اژدهای پیت (Pete’s Dragon) اثبات کرد که خلاقیت و مهارت آفرینش آثار تازه و پر زرق و برق هنوز در وجود او هست و در نهایت، با ریبوت لایو‌اکشن کتاب جنگل (Jungle Book)، نگاهی تازه نسبت به آن داستان قدیمی و فراموش‌شده انداخت و جانی دوباره به مفاهیم آشنای آن بخشید، خصلتی که از اثری سینمایی یک ریبوت و بازسازی تمام‌عیار می سازد.

شاید دیزنی آی‌پی‌های به‌یاد‌ماندنی فراوانی را در ذهن مخاطبانش حک کرده باشد، اما قطعا جادویی‌ترین و برترین آنها داستان‌های تیگر و پو (Tigger And The pooh) است؛ مجموعه‌ای که در عین کودکانه بودن، یک فانتزی تمام عیار و اثری سرگرم‌کننده، شاد و خارق‌العلاده بود؛ اثری که به نوبه خویش تا دورانی بسی طولانی نماد محبوبیت دیزنی و نماینده و پیشتاز آثار این استودیو بود. در این سری جذاب و به‌یادماندنی با عروسک‌هایی سخنگو و زنده سر و کار داشتیم، عروسک‌هایی که هر کدام نماد خصلتی به‌خصوص و متمایز بودند؛ ایور (Eeyore) نماد افسردگی و غم، رو (Roo) نماد امید و شادی، کانگا (Kanga) نماد مادری و مهربانی، پیگلت (Piglet) نماد ترس و وحشت، جغد (Owl) نماد تجربه و پختگی، خرگوش (Rabbit) نماد دانش و آگاهی، تیگر (Tigger) نماد هیجان و دوستی و در نهایت وینی پو (Winnie The Pooh)، نماد سادگی، شکیبایی و عطوفت. شخصیت‌هایی که با حضور یکدیگر دچار فرگشتگی می‌شدند و البته سازنده دوران کودکی و صغیری جوامع فراوانی بوده‌اند. کاراکتر‌هایی که با کریستوفر رابین (Christopher Robin)، پسرک ساکن آن اطراف رفاقت تنگاتنگی داشته‌اند و معنابخش زندگی و شب و روز یکدیگر بوده‌اند. شاید دنباله‌سازی این سری در نگاه نخست اقدامی ابلهانه و سودجویانه باشد، اما دیزنی با کریستوفر رابین، دنباله سینمایی این سری قوانین رقابت میان ریبوت‌ها و امتداد‌ها را در این صنعت لایتناهی، دچار تحول کرده است. این اثر پویا (لایو اکشن)(Live Action) روایت‌گر داستان کریستوفری است که پس از گذر سال‌های آزگار و عبور از دوران جوانی و نوجوانی، وارد مرحله‌ای از حیات شده که با کمی درنگ احتمال گیر افتادنش در مرداب دردسر‌ها و نگون‌بختی‌های متعدد افزایش می‌یابد، البته اتفاق مشابهی نیز در اثر مشخصه رخ می‌داد و کریستوفر نیز به همین خاطر تا مرز چاهی که جز بیچارگی مطلق در آن به چشم نمی‌خورد رفت، اما دوباره به زندگی بازمی‌گردد بنا به دلیلی که شاید اصلا محتاج به ذکرش نباشیم، دلیلی که برای همگان آشکار است؛ که آن هم بازگشت عروسک‌های دوست‌داشتنی است که نه‌تنها جانی دوباره به زندگی به زانو افتاده کریستوفر بخشیدند، بلکه با القا و تزریق حس نوستالژی به بیننده، ایشان را در دریایی از خاطرات خوش‌ترکیب و زیبا غرق می‌کنند. کریستوفر رابین در کمال حیرت‌آوری بیننده را تحت تاثیر قرار داده و همان حس آشنا و آرام‌بخش را در ذهن وی تداعی می‌کند، طوری که لحظات آن به این زودی‌ها از ذهن او فراموش نخواهند شد.

توصیف ساخته مارک فارستر (Mark Forster) به خودی خود راه‌ها و روش‌های فراوانی را می‌طلبد اما شاید کلمه‌ای که واقعا کشش ادای حق مطلب را دارد این مورد باشد؛ دوست‌داشتنی. کریستوفر رابین می‌توانست به راحتی به فیلمی غم‌زده و بی‌خود بدل شود و منبع الهامش را بی‌تفاوت پشت سر بگذارد، اما دیزنی این‌بار دانست که چطور می‌شود از هدر رفتن پتانسیل‌های ارزشمند جلوگیری کرد. ریبوت‌های امروز سینما عموما در عوض آنکه به بنیه و اساس منبع اقتباسشان بها دهند و آنرا بهبود بخشند، به کلی آنرا به باد فراموشی سپرده و با سوء استفاده از موقعیت‌ها فیلمی می‌سازند که طمع‌کاری سازندگانش از سر و روی آن می‌بارد. به عنوان مثال اگر ما منبع اقتباس و جهانی که اثر مربوطه در آن جریان دارد را مانند یک باغ فرض کنیم، سازندگان بازسازی آن اثر بایستی با کشیدن دستی بر سر و روی باغ و کاشتن گل و گیاه‌های تازه یک ریبوت پر و پیمان تحویل مردم بدهند؛ اما در ازای آن کل باغ را به آتش کشیده و شروع به درختکاری دوباره آن می‌کنند، در صورتی که باغی که بر روی خاکستر بستان قبلی رشد می‌کند برآورده‌کننده انتظارات نخواهد بود و بازار صاحبان آنرا کساد خواهد کرد؛ گویا سازندگان مفهوم بازسازی را از بیخ و بن نادرست درک کرده باشند. اما خوشبختانه در کریستوفر رابین از این خبر‌ها نیست و کارگردان با گرفتن دنباله راه گذشته این فرانچایز و بروز‌ رسانی اجزای لازمه، دنباله و ریبوتی در خور ستایش و تحسین می‌آفریند. سازندگان کریستوفر رابین همان جماعتی هستند که به درختکاری بستان می‌پرداختند، نه آنهایی که باغ را به آتش می‌کشیدند. از ابعاد فنی، آنان سعی در تغییر عناصر اصلی سازنده فرانچایز و حس و حال غریبی که از اثر آنچه که بود ساخت، نبودند و به همین دلیل کریستوفر رابین بینندگان را راضی از تماشای دنباله خاطرات کودکی‌شان به سمت درب خروجی سینما هدایت می‌کند.

این فیلم همچون منبع اقتباسش”دوست‌داشتنی” است، زیرا می‌داند که چه زمانی شوخی کند و افکار مخاطبانش را با لحظات حال خوب‌کن و دیدنی‌اش به تسخیر خود درآورد، زیرا می‌داند چه زمانی دیالوگ‌هایی را که توان تغییر حال و هوای اثر را دارند بر زبان کاراکتر‌هایش جاری کند؛ زیرا با بهره‌گیری درست و بجا از شخصیت‌های شکل‌دهنده این سری، فضاسازی به شیرینی دنیای کارتون (Cartoon) و پویانمایی را متصور می‌شود و آنرا بر پرده سینما به نمایش می‌گذارد. در سری انیمیشن‌های تیگر و پو اصولا شاهد لحظات شاد و یا ناخوشایندی که با شوخی‌ها و وقایع شورانگیز گذر لحظات مربوطه را آسان‌تر می کردند بودیم و به عبارتی، شاهد چیزی همچون غم مطلق نبودیم. اما کریستوفر رابین امتداد قصه کریستوفر رابین بزرگسال را در دنیایی غم‌زده و پر از هرج و مرج‌های روانی و ذهنی رقم می‌زند و از حقایقی که اشخاص در دوران میانی حیات خود با آنان روبرو خواهند شد می‌گوید، به مخاطب می‌گوید که تلاش برای زندگانی به طرزی نرمال می‌تواند چه بر سر برخی‌ها بیاورد، چطور می‌تواند پسرک بازیگوش و مهربانی چون کریستوفر رابین را به مردی که با یک زندگی کسالت‌بار سر و کار دارد می‌خواهد خانواده خود را از منجلاب حقایق ملال‌آور کار و زندگی‌اش بیرون بکشد، اما زندگی مجال احیای دوباره به او نمی‌دهد و طی این زمان خاطرات کودکی خویش را نیز خواسته یا ناخواسته از یاد می‌برد، تبدیل کرده است. باور این وقایع تلخ زندگی همچون برای وینی پو، برای تماشاچیان دیرینه اثر نیز دشوار است. به مرور زمان کریستوفر با دیدار دوباره با پو، به مرور زمان و پس از سال‌های بسیار معنای حقیقی خوشحالی را درک می‌کند و آن لبخندی که از ته دل بود دوباره بر روی لبانش ظاهر می‌شود؛ اینجاست که اثر به بیننده می‌فهماند که اصلی‌ترین دلیل غرق شدن کریستوفر در چاه غم و اندوه، خویش‌تن بوده است. عقیده وی این بوده که با تلاش متداوم و دوری از استراحت و خانواده‌اش، با دوری از حقیقت آرامش می‌تواند آرامش را برای خود و خانواده‌اش بیافریند، بدون توجه به اینکه با این کار خانواده‌اش، خصوصا دخترش مَدلین (Madline) نه‌تنها حیاتی بهتر را تجربه نخواهند کرد بلکه در چرخه مکررات زندانی خواهند شد و بقا در چنین دنیایی به کابوسی وهم‌آور و مملو از هیولا‌های عجیب خواهد، دنیایی که گریبان کریستوفر را نیز گرفته که در آن بایستی با هیولاهایی چون سرپرست کارکنان کارخانه یعنی وینزلو (Winslow)، سر و کله بزند. در صورتی که این خانواده است، این آرامش است که به زندگی معنا می‌بخشد و نمی‌گذارد تا وحشت از موجودات دیوصفت پایه‌های زندگی افراد را بلرزاند. فضای فیلم همگام با کریستوفر دچار دگرگونی می‌شود، تغییری که آن کریستوفر رابین خفته در وجود این مرد خسته را احیا می‌کند، سبب می‌شود که اثر در نهایت به همان ابتهاج و سرور تکامل یافته دست پیدا می‌کند؛ اگرچه بهجت و شادی پس از ظهور دوباره همان عروسک‌های خواستنی اثر را فرا گرفته و آن ریتم و سنجشی که در گذشته در این سری به چشم می‌خورد دوباره در آن برقرار می شود. به همین خاطر است که کریستوفر رابین، تداعی‌کننده همان جهان پر از محبوبیت و جذبه است و طرفداران قدیمی سری را به سادگی راضی می‌کند.

از مشکل‌ترین مقولاتی که سازندگان یک بازسازی سینمایی با آن روبرو هستند، شخصیت‌پردازی صحیح است. واپس فرستادن شخصیت‌های گذشته این سری به فیلمی تازه و احیای آنها به وسیله جلوه‌های ویژه شاید کار چندان دشواری نباشد اما انرژی و زمانی که صرف شخصیت‌پردازی حقیقی آن می‌شود جای تهی رنج نکشیده شده را پر می‌کنند. دیالوگ‌نویسی صحیح و تنظیم و واپایش کنش‌ها و واکنش‌های بخصوص برای کاراکتر‌ها به روشی که با ریشه و اساس خود هم‌خوانی داشته باشند کاری به شدت پر جزئیات و محتاج فردی دقیق، تیزبین و ریزنگر است. با اینکه این بخش زدوده از هر نقطه منفی نیست، اما خب در جایگاه یک ریبوت توانایی‌های لایق ستایشی دارد. رفتار‌های شخصیت‌های گذشته سری با فرم اخلاقی ایشان در گذشته نه‌تنها دارای برابری کامل است، بلکه برخی از آنان برای بار چندم کاملا مورد موشکافی قرار گرفته‌اند، که البته از اثری که قصد برداشتن اقدامی به سوی تکامل را دارد انتظار می‌رود که چنین حرکتی از وی سر بزند. واکنش‌های ایشان بجا و در زمان مناسب صورت می‌گیرد و سنجیدگی آنان موجب احیا و یا ایجاد علاقه گاها شدیدی در بینندگان نسبت به شخصیت‌های قصه شده است؛ مگر می‌توان پو را هنگام شیرین‌زبانی تماشا کرد و ابراز علاقه نکرد؟ مگر می‌توان بالا و پایین پریدن تیگر را به چشم دید و آنرا خون‌سرد از نظر گذراند؟ مگر می‌توان جملات افسوس‌وار و عمیقی که از زبان حیوانی چون الاغ قصه یعنی ایور دریافت می‌شود را ناشنیده گرفت؟ مگر می‌توان وحشت‌زدگی مظلومانه پیگلت را رصد کرد و با او همذات‌پنداری نکرد؟ بی‌تردید قابل درک بودن و باورپذیر جلوه‌کردن کاراکترهای قصه طوری که بتوان مانند گذشته عاشقشان شد را، باید تماما مدیون فیلمنامه کار شده و کارگردانی هنرمندانه اثر دانست. البته از قلم نیاندازم که مواردی همانند جغد و خرگوش از زیر دست سازندگان فرار کرده‌اند، البته نه آنکه گرفتار بی‌ثباتی مفرط باشند، در حقیقت اشکال از میزان پردازش و یا تحت موشکافی قرار دادن آنها نشئت می‌گیرد. زیرا وابستگی ضعیف و نسبی این شخصیت‌ها به منبع اقتباس تا حدودی گریبان‌گیر شده و نگذاشته تا با حالتی بی‌نقص از درک‌پذیری کاراکتر‌ها روبرو شویم؛ چراکه اگر شخصی شناخت کامل از ایشان نداشته باشد و یا اینکه آثار اوریجینال تیگر و پو رو تماشا نکرده باشد، نمی‌تواند تفاوت چندانی بین آنها یافت کند!

خوشبختانه تیم بازیگری اثر نیز کشش جایگیری در کنار دیگر نقاط مثبت اثر را داشته و از موارد حائز اهمیت است. ایوان مک‌گرگور (Ewan Mcgregoer) به طرز فوق‌العلاده‌ای از پس ایفای نقش کریستوفر رابین بزرگسال برآمده و تغییرات و تحولاتی که وجود این شخصیت‌ را فراگیر می‌شوند به بهترین شکل ممکن و توسط وی اجرایی شده‌اند. برانت کارمیکل (Bronte Carmichael) که وظیفه ایفای نقش دختر کوچک کریستوفر یعنی مدلین را عهده‌دار بود نیز، نه آنقدر خشک و بی‌روح عمل کرده که لایق ستایش نباشد و نه آنقدر عالی ظاهر شده که زهره هر جنبده‌ای را آب بکند؛ بلکه کلماتی که می‌توانند ارزش بازی وی را توصیف کند “خوب” و “قابل پذیرش” هستند. هیلی اتول (Hayley Atwell) که سابقه بازی در نقش مامور کارتر (Agent Carter) در دنیای سینمایی مارول را در کارنامه دارد، به خوبی توانسته خلق و خوی زنی در چنین موقعیت احساسی و اجتماعی را ایفا کند. دیزنی در زمینه‌های فنی از جمله جلوه‌های بصری نیز هیچ کم و کسری بر جای نگذاشته و می‌توان آنرا شدیدا کم‌نقص دانست، طراحی دوست‌داشتنی و بهبود بخشیدن طرح‌های کارتونی عروسک‌های داستان به واقعی‌ترین تماثیل ممکن قطعا تشویق و ستایش‌های بسیاری را می‌طلبد؛ زیرا آنها آنقدر واقع‌گرایانه طراحی شده‌اند که علاقه مخاطب را نسبت به خویش دوچندان می‌کنند، و البته آنقدر هم شبیه به نسخه اصلی خود هستند که همان حس و حال آشنا را در اذهان تماشاچیان تداعی کند. کریستوفر رابین در زمینه فضاسازی هم به طرز بسیار خوبی فضای انیمیشنی و جذاب جنگل هاندرد ایکر وود (Hundred Acre Wood) به واقعیت برگردانده و تبهر خاص خود را در فعال نمودن حس نوستالژی بینندگان، برای بار دوم اثبات می‌کند. باید بگویم از حیث موسیقی، کریستوفر رابین به طرز غیرقابل پیش‌بینی عالی ظاهر شده است. ساخته ژئوف زانلی (Geoff Zanelli) و جان برایون (Jon Brion) می‌داند که چه زمانی با ترکیب چه عناصری ترکیبات حیرت‌آور و مسخ‌کننده را شکل دهد و آنقدر دستمایه تنوع و تغییر قرار می گیرد که مخاطب از گوش دادن بهشان خسته نشود. برای مثال جذبه سکانس‌های تعقیب و گریز کریستوفر و پو (!) در لندن را بیش از دیگران باید مدیون ضرب‌آهنگ صحیح و تم فانتزی و دیوانه‌واری که با فضای سرد و سیاه ایستگاه قطار و انگلستان ترکیب شده است دانست. سازندگان موسیقی اثر آنقدر بجا و به موقع ضرب آهنگ‌های اثر را کم و زیاد می‌کنند که مخاطب در همذات‌پنداری با کریستوفر و پو دچار هیچ ابهامی و دشواری نمی‌شود.


در نهایت، کریستوفر رابین برای عشاق قصه‌های فانتزی، احساسی و تم‌های دیزنی‌گونه به طور حتم به تجربه‌ای خارق‌العلاده بدل خواهد شد. این فیلم اکثریت مشخصه‌هایی که یک بازسازی سینمایی برای تکامل محتاج آن است را در خود دارد و در زمینه‌های فنی و معنوی کم و کسری بزرگی ندارد. اگر طی دوران کودکی‌تان به تماشای آثار دیزنی خصوصا تیگر و پو می‌پرداختید، تماشای این ساخته سینمایی برای شنا ضروری است.

شما چه فکر می‌کنید؟ از مطالعه مقاله لذت بردید؟ آیا از تماشای اثر لذت بردید؟ به نظر شما بازگرداندن آن شخصیت‌های قدیمی در قالب اثری سینمایی کار پسندیده‌ای بوده است؟

منبع

شاید مقاله های دیگر وب سایت :را هم دوست داشته باشید

نوشته نقد و بررسی فیلم Christopher Robin اولین بار در آموزش ، سلامت، مطالب سینما و فناوری. پدیدار شد.

hotnewsفرهنگ و هنر6 سال پیش • dahio.com • 113



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها