حال این فیلم پر زرق و برق و خوشگل که منتقدان را مدهوش خود کرده در مورد چیست؟ فیلم «جنگ سرد» در مورد عشق گرم و آتشین یک زن و مرد لهستانی در زمان Cold War است، عشقی که با فراق، جدایی، استیصال، از همگسستگی و ناپیوستگیها همراه است، عشقی که از میل فیزیکی نشات میگیرد نه میل روانی و در ادامه آنقدر این دو از هم جدا میشوند و دوباره به آغوش هم میروند که مخاطب نه صرفا از تکرار، بلکه اصلا از این رابطه خسته میشود و از دو شخصیت میخواهد لطفا یکدیگر را رها کنند و آنقدر این رابطه را ادامه ندهند، ولی مشکل چیست که چنین حسی در مخاطب شکل میگیرد؟ چرا فیلمساز نتوانسته گرمای عشق والدیناش را به گونهای تصویر کند که ما، مخاطب، این رابطه و «عشق» را حس کنیم، با شخصیتها همزاد پنداری کنیم و اصلا سادهترین بحث روایت یک داستان، اینکه چرا نتوانستیم این عشق موجود در نفسهای دو شخصیت به درون یکدیگر را حس کنیم؟ بگذارید برویم سراغ جهانی که «جنگ سرد» خلق کرده است. دختران جوان (چقدر یادآور دختر رمان «لولیتا» نوشتهی ولادیمیر ناباکوف است) که بالاتنهی پوشیده دارند و پاهای برهنهشان را موقع نشستن روی هم میاندازند، سیگار به لب دارند، موهایشان را بافتهاند، تمرین آواز میکنند، در فرمت سیاه و سفید وضوح فریبندهای در لبخندشان است، لبخندی که هر مردی را فلج میکند، مردانی که کت و شلوار پوشیده و ساعت به دست خوشتیپ گوشهی دیوار خود را قایم میکنند، با کروات بازشده، یقهی باز و ویسکی به دست به دختران چشمک می زنند و مبهوت فیزیک این دختران بلوند و عشوهگر میشوند و با آنها رابطه برقرار میکنند! مردانی که با صورت استخوانیشان ادا و ژست هنردوست بودن به خود میگیرند ولی تنها چیزی که به آن فکر میکنند این است که چگونه دختران بلوند را گول بزنند تا محو این ژست روشنفکری شوند. قطعا این هدف فیلمساز نبوده و مطمئنا وقتی اولین رابطهی دو شخصیت اصلی در دستشوییِ مهمانی را نشان میدهد (که در واقع نقش پدر و مادر فیلمساز را دارند) قرار است جرقهی رابطه و عشق را ببینیم ولی چیزی که میبینیم یک لذت لحظهای، حیوانی و عاری از حس دراماتیک است.
دختر ویسکی به دست برایمان آواز میخواند، دوربین به آرامی دور او میچرخد تا ما همراه شخصیت زن فیلم باشیم و زیبایی آوایش که مردم کاباره را جذب میکند ببینیم ولی واقعا این آواز خواندنها، موسیقی زدن مرد آواره در ابتدا، تست صداهای دختران، خواندن دختر روی نت موسیقی، دعوای بین دو شخصیت سر محتوا و حس موسیقی انتخابی، عشق و نفرت و نگاههایی که زن به مرد (در هنگام دیده شدن) و مرد به زن (در هنگام دیدن) میاندازند قرار است چه وجه دراماتیکی داشته باشند و چرا هیچ حسی نمیسازند؟ جوابش ساده است: فیلمساز به جای اینکه این داستان شخصی که برایش معنای خاصی دارد را با لحن، میزانسن و در کل فرم شخصی بیان کند، ترجیح داده است ببیند فستیوالها یا اسکار باب میلش چیست؟ فیلم لحن فیلمسازی آکادمیک را استفاده میکند، اینکه خط فرضی شکسته نشود، کادربندیها بر اساس قاعده باشد، نورپردازی به شکل اصولی باشد و دو شخصیت اصلی در فیلم حضور داشته باشند. مشکل Cold War همین است: برای گفتن و ساختن عشق (گرمی) لحن آکادمیک و اصولی (سردی) را انتخاب میکند و به نتیجهای ختم میشود که در طول فیلم مخاطب از هرگونه حسی عریان است.
فیلمساز در فیلم قبلیاش «ایدا» هم همین لحن را به کار برده بود ولی چرا نتیجه برای آن خوب و جذاب بود ولی «Cold War» نه؟ شما باید ببینید که در حال ساخت چه فضایی هستید، وقتی در «جنگ سرد» فیلمساز میخواهد یک عشق گرم، جوانانه و آتشین بسازد باید به سراغ چیزی ورای درآغوش گرفتن و رابطه در آپارتمان با پنجرهی باز در نمای لانگشات بپردازد، این ترکیببندی و قابهای عاری از حس و این لحن خشک و پر زرق و برق آکادمیک نمیتوانند عشقی بسازند، ولی در فیلم «ایدا» این سردی و بیحسی لازم است چراکه داستان دختری است به نام «ایدا» که قبل از قسم خوردن در صومعه باید مطمئن شود که میخواهد به خواهر روحانی تبدیل شود، او که تجربههای انسانی را به خاطر سرکوب مذهبی به دست خود از دست داده و تا به حال با کسی رابطه نداشته، قبل از سوگند، این روابط را تجربه میکند (رقصیدن، لباس شب پوشیدن، سیگار کشیدن، مست کردن و در آخر همآغوشی) و چون اینها حسی را در او بوجود نمیآورند، فرم با فضا و جهان فیلم یکی میشود و جواب میدهد. جنگ سرد پایان پوچی دارد، پایانی که پایان نیست بلکه شخصیتها از قاب خارج میشوند تا بگویند: ما عشقمان را نشان دادیم و در طول نود دقیقه با شما درد و دل کردیم و شما را به خصوصیترین لحاظ مشترکمان بردیم تا عشق ما را لمس کنید و این استیصالی که در نرسیدن و جدایی ما است را ببینید، حال با هم ازدواج کردهایم، دیگر همدیگر را نمیبوسیم، میدانم شما هم دیگر حوصلهی همآغوشیهای ما دو تا را ندارید، پس از قاب دوربین کنار میرویم تا زندگی زناشوییمان را آغاز کنیم و شما هم در مورد این قاب خالی و استعاری فکر کنید! واقعا پایان از این بدتر نمیتوانست طراحی شود، جایی که مخاطب حتی دیگر به زوج بیحس هم نیست، بلکه حالش از آنها بهم میخوردـ