سینماسینما، جابر تواضعی:
نگاهی به «قسم» / یک اثر جاهطلبانه
دومین کار سینمایی محسن تنابنده یک کار جاهطلبانه است؛ فیلمی با شخصیتهای محدود در فضای تنگ و بسته یک اتوبوس در حال حرکت. جمع عناصری مثل شخصیتهای زیاد و جاده و سفر، یادآور سریال «پایتخت» است که تنابنده علاوه بر بازی در فیلمنامه و تولید آنها نیز نقش پررنگ و ویژهای داشت. اما اطلاق عنوان تلویزیونی به آن بسیار دور از انصاف است. ریتم و ضرباهنگ کار افت نمیکند و فیلمساز ضمن حفظ تعلیق نفسگیر فیلم، هربار گره جدیدی ایجاد میکند.
«قسم» یک مفهوم مذهبی و قانونی را به چالش میکشد و میگوید که حقیقت ممکن است فرسنگها از چیزی که به نظر میآید دور باشد و تعداد زیاد آدمهایی که یک منظر به آن نگاه میکنند، دلیل درستی آن نیست. از این منظر، یادآور فیلم «دوازده مرد خشمگین» ساخته سیدنی لومت است که در آن هیأت منصفه دوازده نفره یک دادگاه درباره گناهکار بودن یا بیگناهی جوانی به اتهام قتل تصمیمگیری میکنند.
اجرای صحنه سقوط اتوبوس – که گویا واقعی است و بدون دخالت جلوههای ویژه انجام شده- خوب از کار درآمده و غیر از اینکه یکی از بهترین بازیهای مهناز افشار را میبینیم، بقیه بازیها هم یکدست و باورپذیر است. مهمترین ایراد فیلم شاید اول تعدد شخصیتهای فرعی باشد و اینکه واقعاً با یک بار دیدن فیلم، امکان شناخت واقعی آنها وجود ندارد. نکته دوم هم اینکه پایان فیلم با تصادف و تقدیر رقم میخورد و شائبه تلویزیونی بودن کار را بالا میبرد. از این منظر، ممکن است کسی برای شناخت بیشتر شخصیتها و روابط آنها به تماشای دوباره فیلم بنشیند، اما پایان تقدیرگرایانه و قطعی قصه، فقط برای کسانی جذاب است که به نقش پررنگ تقدیر معتقدند.
نگاهی به «یلدا» / نسخه سینمایی «ماه عسل»
مسعود بخشی با مستند بلند «تهران انار ندارد» بهعنوان فیلمسازی خوشفکر و نوجو خاطره خوبی در ذهن مخاطبانش بهجا گذاشته. اما صرفنظر از فیلم توقیفی و دیده نشده «یک خانواده محترم»، «یلدا» فیلمی نیست که این خاطره نسبتاً قدیمی از این کارگردان را زنده کند. موضوع قصاص و بخشش در سینما دستمایه فیلمهای بسیاری بوده و هیچوقت نمیتوان گفت که تاریخ مصرف سوژهای به پایان رسیده. مخصوصاً در جامعه ما که شرایط اجتماعی ملتهبی را پشت سر میگذارد و در این شرایط آدمها بیشتر از قبل به خودشان گیر میدهند.
شروع «یلدا» هم این نوید را میدهد از با فیلم متفاوتی روبهرو باشیم. قرار است قاتل و ولی دم – دختر مقتول- در یک برنامه تلویزیونی روبهرو شوند و درام در بستر همان برنامه اتفاق بیفتد. میشود گفت همهچیز در همان تایم برنامه تلویزیونی اتفاق میافتد و زمان دراماتیک و سینمایی اثر با زمان واقعی آن تناظر یکبهیک دارد.
ضمن اینکه شبیهسازی یک برنامه تلویزیونی از جنس برنامه پرمخاطبی مثل «ماه عسل» با همه حواشی و موافقین و مخالفینش میتواند محمل طرح موضوعات بسیاری مثل نقد تلویزیون بهعنوان یک رسانه عام، نقد رویکرد فعلی این رسانه، نقد برنامههایی مثل «ماه عسل» و … باشد. مخصوصاً که زاویه دید دوربین در بیش از نود درصد فیلم، همان زاویه دید دوربینهای برنامه است و با همین توجیه با نوعی دکوپاژ تلویزیونی روبهروییم که تا پایان کار منتظریم بستری برای ایجاد نوآوری و غافلگیری فیلم باشد.
اما هیچکدام از این اتفاقات در «یلدا» نمیافتد و فیلم در حد یک کار تلویزیونی باقی میماند. به عبارتی «یلدا» در همان چالهای گیر میکند که با دست خودش کنده است. نتیجه نهایی این است که دختر مقتول، قاتل پدرش را در یک برنامه تلویزیونی میبخشد بدون آنکه مناسبات قتل پدر و طرح آن روی آنتن زنده تلویزیون رمزگشایی تازه و پیشدرآمد کلیدی و مهمی برای این بخشش باشد.
سینمای ایران هرسال بیشتر از پارسال با انبوه فیلمهایی روبهرو است که تکلیفشان با مخاطب روشن نیست.
نه چیزی به سینما اضافه میکنند، نه برای مخاطب عام جذاباند. واقعاً کسی نیست از تولیدکنندگان این فیلمها بپرسد اینها را برای کی میسازند؟