شهر خلوت بود و برخلاف گذشته، همیشه زودتر از موعد می‌رسیدم. وقتی از کسی پرسشی داشتم، هم من و هم او، با احتیاط نخست ماسک خود را محکم می‌کردیم و از هم فاصله می‌گرفتیم. هنگام خروج از مرکز درمانی، بلافاصله کف کفش را با الکل ضدعفونی می‌کردم. کارها با چه سرعتی پیش می‌رفت و از کندی روزهای معمول خبری نبود. هوا هم بهاری بود، اما شهر «زندگی» نداشت، چون «شهروند» نداشت؛ چون حیات شهروندان در خطر بود. تلخی، بی‌پناهی، دوری و بی‌سرانجامی از در و دیوار می‌بارید. با خود گفتم: ای‌کاش شهر سرشار از خنده کودکان بود، پر از رفت‌وآمد عابران و خریداران؛ و چراغ کافه‌ها و کتا‌بفروشی‌ها چشم را روشن می‌کرد؛ ماشین‌ها با رانندگان و انبوه مسافران آمدوشد می‌کردند؛ اتوبوس‌ها و واگن‌های مترو از جمعیت موج می‌زد. ای‌کاش شهر «زنده» بود.

کالبد شهر بدون شهروندان جز سنگی و خاکی نیست و جریان زندگی است که به شهر حیات، نشاط و معنا می‌دهد. این روزها کالبد شهر هم تنها و غریب است. حضور دیگران است که شهر، خیابان، میدان و بوستان را برای شهروندان دلپذیر می‌کند و زندگی را معنا می‌بخشد. فکر و ذهن «شهروندان» آکنده از دیدارها و گفت‌وگوهای چهره به چهره و تجربه‌های فردی و جمعی است و همه این‌ها در کالبد شهری جریان می‌یابد و حس تعلق به شهر و فضاهای آن شکل می‌گیرد و جسم و جان شهر یکی می‌شود. این روزها انگار در شهر خاک مرده پاشیده‌اند. شهروندانی که در آرزوی روزهای بدون ترافیک آه می‌کشیدند، شاید اکنون دلتنگ همان ترافیک کلافه‌کننده پیش باشند. شهر و فضاهای شهری، زنده حضور و مشارکت خلاق انسان‌هاست.

تجربه این روزها نشانه مهمی است تا بدانیم که ما به یکدیگر نیاز داریم. تنهایی و بی‌پناهی انسان‌ها در بحران‌هایی ازاین‌دست بیشتر جلوه می‌کند و انسان تنها را گریزی نیست جز آنکه با دیگران، «ما» شود و به قوت قلب و به پشتوانه «ما» بر بحران‌ها غلبه کند. فضاهای شهری و عمومی بخشی از ساخت اصلی شهر است، شامل میدان‌ها، خیابان‌ها و بوستان‌ها، اما جدا از انسان و انسان‌ها، سرزنده، شاداب و آباد نمی‌مانند. شهرها، چون صحنه‌های نمایش، بدون بازیگران و تماشاگران هیچ‌اند. شهر، بودن را وامدار انسان‌هاست. باید کالبد شهر را در خدمت نیازها، آمال و آرزوها و خاطرات شهروندان طراحی کنیم و هیچ موجودیتی از کالبد شهر را مستقل از انسان‌ها ندانیم و نبینیم و این همان در خدمت گرفتن کالبد برای حق زندگی و حیات شهروندان و هماهنگی جسم و جان شهر است.

ما شهر خلوت و بی‌حیات این روزها را نمی‌خواهیم. شهر بدون احساس و ادراک شهری، بوی مرگ می‌دهد و شبح نیستی در آن پرسه می‌زند. شهر بدون دیدارها، شهر بدون حادثه‌ها و رخدادها، شهر بدون صدا و هیاهوهای کودکان، شهر حتی بدون ستیزه‌های روزمره، شهر زندگی نیست. همه باید امیدوار باشیم و بکوشیم تا از این بحران بگذریم و به زندگی دوباره بازگردیم و با هزاران لبخند به هر عابری سلام کنیم.

(1)  اشارۀ نویسنده به استاد فقید حسن انوشه، نویسنده، پژوهشگر تاریخ و زبان و ادبیات فارسی است که در روز 23 فروردین 1399 بر اثر عوارض بیماری سرطان درگذشت.
* منتشر شده در کانال شخصی

hotnewsخبر5 سال پیش • dahio.com • 14

برچسب‌ها



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها