سینماسینما، مصطفی یوسفزاده
هفت سال از زمان ساخت فیلم می گذرد و بعد از این سالها هنوز برای من «گزارش فرار یوسفی» مهم است. منظورم فقط نام فیلم نیست. گزارش حسین توقیری موضوعیت دارد. نهتنها از یوسفی، بلکه از آن جمع جوان.
صحنهای در فیلم وجود دارد که تکاندهنده است و تاثیرگذار. آنجا که در دورهمی دوستانهشان در آن هوای برفی و سرد- چنان سرد که سردی به قاب کارگردان نشسته- آن جمع جوان در مقابل دوربین قرار می گیرند تا برای ۱۰ سال بعد از این جملهای بگویند. به جز دو نفر از آن جمع جوان، بقیه از آیندهای مبهم و بدون چشمانداز سخن می گویند.
بعد از دیدن این صحنه کامم تلخ شد. شیرینی دیدن صحنههای قبلی به تلخی گرایید. آن شوخ و شنگی جمع جوانانه، آن شور و حرارت برفبازی، آن پرواز سبکبال امید با پاراگلایدر در ابتدای فیلم… ناگهان فیلم گوشزد می کند که همین است و فقط این نیست. کسی چشمانداز روشنی برای آیندهاش ندارد؟
چه چیز از این بدتر که جوانان یک جامعه چنین سرگشته و بلاتکلیفاند؟
سالن سینما در یک عصر پاییزی گرم است، ولی سردی را حس می کنم. شاید جملهای که امید می گوید، تاثیر گذاشته. آنجا که می گوید آنقدر سردش شده که دیگر گرم نمی شود!
این گمان می رود که روایت متقاطع و تجربهگون فیلمساز از این جمع و داستان امیر و سپیده و آن روایت دیگر چرا بیش از حد طولانی شده؟ آیا دو ساعت زمان زیادی نیست؟
اگر بخشهایی از سکانس برفبازی یا جشن تولد کوتاه می شد، روایت فیلم جمعوجورتر نبود؟
نکته حائز اهمیت این است که کارگردان حداقل در این بخش از روایتش میدانسته چقدر به بسط و ایجاز نیاز داشته است. بسط عامدانه توقیری از این سکانس ها کاشتی است که در آن فضای سرد و یخزده برداشت می شود.
بله، روایت توقیری در طول پیش نمی رود که بگوییم بهتر بود روی میز تدوین کوتاهتر می شد، بلکه روایتش را در عرض پیش می برد تا کماکان موقعیت دراماتیک این جمع مهم باشد. بنابراین تلخی در وجود تماشاگر تهنشین می شود و رسوب می کند. بهخصوص زمانی که می فهمیم کسی آیندهای روشن برای ۱۰ سال آیندهاش متصور نیست، یا چند نفر از آنان قصد مهاجرت دارند. بنابراین اگر امید در اثر حماقت مرتکب قتل می شود، برخاسته از ملال و روزمرگی هایی است که فیلمساز ما را در فرایند و تجربه حسی و زیسته آن جمع جوان قرار می دهد.
وقتی جهان فیلم ما را با چنین تجربهای مواجه می کند، دیگر بعد از گذشت هفت سال از ساخت فیلم، گزارش یوسفی و دوستانش هنوز مسئله ماست. فیلم این کنجکاوی را برمیانگیزاند که اکنون هفت سال از آن ۱۰ سال گذشته، امید و آیدا و مرضیه و هومن و معین و… کجایند؟
کار مهم دیگری که فیلمساز می کند، این است که برای تکمیل روایت متقاطع خود از دوربین شهری بهره می برد که در نوع خود تجربه قابل توجهی است؛ آنجا که این دوربین در پیگیری داستان قتل مانند ناظری بیرونی قصه را دنبال می کند.
ترکیب این گونه روایت با گفتوگوی مستقیم افراد دخیل در داستان با دوربین و میاننوشتههایی که روایت سرهنگ را بیان می کند، نهتنها وجوه تجربی اثر را بیش از پیش نمایان می کند، بلکه باعث تحسین جسارت کارگردان جوان نیز می شود.
او می توانست داستانش را اپیزودیک یا با وحدت رویه در روایت و میزانسن تعریف کند، ولی ترکیب دوربینی که به مثابه یک کاراکتر در آن جمع جوان است، با نوع خاص و دیگرگون بقیه روایتها با زاویه دید متفاوت که قرار است در پایان به همگرایی برسند، قابل ستایش است.
منبع: ماهنامه هنروتجربه