«بیشتر مواد مخدر مصرف میکنند؛ گل (ماریجوآنا) میکشند»، «ردیف نشستند دارند شیشه میکشند. اینجا فقط مواد میکشند؛ دختر و پسر هم نداره»، «من قلیون که نمیکشم، سیگارهایی که بیشتر مصرف میکنیم وینستون، کَمِل، بهمن و مَگنا است»، «مارلبرو هم هست که گرونه، اینو بچهمایهها میکشند»، «من چون سیگاری نیستم از این چیزا سر در نمیآرم؛ ولی آدمای دورم اکثرا وینستون استفاده میکنند»، «قلیون رو نمیدونم ولی سیگار رو خیلی دیدم که دارند میکشند»، «سیگار خیلی چیز خوبیه! من که راضیام!»، «وینستون را همه مصرف میکنند؛ بلااستثناء!». «الان تو این وضعیت اقتصادی همه بهمن هم میکشند؛ بهخاطر فقر. فقر آدم رو داغون میکنه»، «ما قلیون نمیکشیم، ما فقط سیگار میکشیم، قلیون نمیسازه بهمون»، «هیچی! اینجا هیچکس هیچی نمیزنه، همه ورزشکارند اینجا!»، «سیگار دیگه، چی میخواند مصرف کنند؟! قلیون که نمیشه مصرف کنند»، «من نمیکشم که! بلد نیستم سیگار چی بکشم!»، «خیلی خوبه! من که طرفدارشم. سیگار نه ها، قلیون»، «بیشتر قلیون شده دیگه، الان بیشتر همه قلیون دارند میکشند. سیگار یک وجههی بدی پیدا کرده ولی قلیون همهجا آزاده»، «قلیون با طعمهای سبک مثل لیمو و پرتقال میکشند»، «بیشتر دوسیب یا آلبالو میکشند. مردها ایناند دیگه؛ ولی زنها بیشتر چیزای خنک مثل سیبیخ یا بلوبِری استفاده میکنند»، «سیگار ایرانی مونتانا و بهمن میکشند؛ مارک ایرانی خیلی نداریم. خارجی هم اِسی بِلَک، کاپیتان بلک و ناپولی میکشند».
اینها بخشی از صحبتهای مردم بازار تهران درمورد دخانیات است. خبرنگار ما با حسامالدین معصومیان شرقی -روانشناس و درمانگر اعتیاد- نیز گفتوگویی داشته است. معصومیان درمورد داروهای ترک سیگار و سایر دخانیات گفت: «این داروها را میدهند، ولی از نظر ما بهترین راه برونرفت از اعتیاد به انواع تغییردهندههای خُلق، کار کردن روی خود و خودآگاهی است. بهترین راه، رسیدن به جایی است که انسان مسئولیت نواقص خود را برعهده بگیرد و فکر نکند که یک دارو میتواند او را درمان کند. چرا که اگر به دارو وابستگی داشته باشد، به این دیدگاه میرسد که انسان در این جهان ناقص آفریده شده است».
معصومیان درمورد آثار جانبی دخانیات میگوید: «دیدگاه من این است که تمام اینها سروته یک کرباس هستند. من متعجبم که چطور عدهای فکر میکنند چیزی که باعث تغییر خلق آدم میشود و با دود همراه است، میتواند نتیجهی مثبتی داشته باشد!».
معصومیان درمورد انجمنهایی که برای درمان وابستگی به نیکوتین وجود دارد، گفت: «انجمن «نیکوتینیهای گمنام» را داریم. این انجمن یک برنامهی دوازده گامیِ معنوی دارد؛ شرایط گامهای این برنامه اجازه میدهد که افراد از نیروی درونشان برای پر کردن خلاْهای خود استفاده کنند و نیازی به مصرف مواد نباشد. دیدگاه ما این است که برای اعتیاد «علاج» نداریم، بلکه «شفا» و «بهبودی» داریم. یعنی اینطور نیست که مثلا کسی امروز هر نوع مادهی تغییردهندهی خلقی را که مصرف میکند کنار بگذارد و فکر کند دیگر تا آخر عمر درمان شده است. ما چنین چیزی نداریم؛ اگر عمیقا روی تغییر شیوهی زندگیمان در تمامی ابعاد جسمی، فیزیکی، روانی، عاطفی-هیجانی و معنوی کار نکنیم، از یک بیماری به ییماری دیگری میلغزیم.»
گُلومُل و همهچی میکشند
به بازار تهران میروم تا از نوع دخانیاتی که افراد بیشتر استفاده میکنند پرسوجو کنم. از مترو پانزده خرداد هنوز خیلی فاصله نگرفتهام که وارد یک مغازهی شکلاتفروشی میشوم. دورتادور مغازه انواع و اقسام شکلات، پاستیل و … چیده شده است. قبل از صندوق، پسر جوان ۱۷-۱۸ سالهای روی صندلی نشسته و جواب سوالات مشتریان را میدهد. به سمت او میروم و از او میپرسم همسنوسالهایش بیشتر چه نوع دخانیاتی مصرف میکنند، میگوید «ببین مثلا من خودم همهی رفیقام، ۱۶ تا ۲۱ ساله، همه دارند استفاده میکنند؛ گُلومُل و همهچی میکشند»، با خنده میگوید «پاکشون منم». میگوید «از سیگار بیشتر وینستون و بهمن استفاده میکنیم». درمورد قلیان هم میگوید «قلیان با طعم دوسیب بیشتر میکشند». درمورد قلیان سنتی از او میپرسم، میگوید «سنتی را نمیدونم، فقط میدونم دخترها هم همه همیناند دیگه».
اینجا فقط مواد میکشند
چند مغازه جلوتر میروم وارد یک مغازهی لباسفروشی میشوم. صاحبمغازه که مرد میانسالی است پشت میزی نشسته و شاگردش که پسر جوانی است مشغول مرتب کردن لباسها است. از صاحبمغازه میپرسم این دورواطراف مردم بیشتر چه نوع دخانیاتی مصرف میکنند، میگوید «بیشتر مواد مخدر مصرف میکنند. گل (ماریجوآنا) مصرف میکنند». او در پاسخ به این سوال که آیا جایی در بازار هست که برای تهیهی مواد بیشتر به آنجا رجوع کنند، گفت «من نمیدونم، صد درصد همهجا هست. الان شما برو تو همین کوچهی اول که اسمش منوچهرخانیه، ردیف نشستند دارند شیشه میکشند یا تو همین کوچهی پشتی. اینجا فقط مواد میکشند. الان شما برو میدون پونزده خرداد؛ برو نگاه کن، نشستند همینجوری دارند میکشند. دختر و پسر هم نداره». پسر جوان همینطور که لباسها را مرتب میکند وسط حرف صاحبمغازه میپرد و میگوید «همینجا بعدِ چهارراه را نگاه کنید پُره. در خیابان ناصرخسرو هم هستند». صاحب مغازه درمورد بازهی سنی که در بازار مواد مصرف میکنند گفت «همه جور سنی هم هست؛ از جوون بگیر تا پیر».
جلوتر یک مرکز تولید و پخش پوشاک است. تعدادی لباس را در جلوی مغازه آویزان کرده است و جمعیت زیادی اطراف آن جمع شدهاند. پسر جوانی پشت لباسها ایستاده و به مشتریان رسیدگی میکند. از او میپرسم مردم بازار بیشتر چه چیزی مصرف میکنند، میگوید «مواد! این دورواطراف مواد میکشند». میپرسم چه موادی مصرف میکنند، میگوید «من والا دیگه جزییاتش را نمیدونم، فقط میدونم مواد میکشند. کلا جنوب شهر اینجوریه؛ سمت اینجا، مولوی و اینها. کلا آدمهای موادی اینجا زیاد هستند. الان تو کوچهی مروی رو برید ببینید، نشستند همینطور دارند میکشند.»
قلیون با طعم دوسیب میکشند
تعدادی مغازه را رد میکنم و به عطاریها میرسم. جلوی یکی از عطاریها خانمی با لباس رنگارنگ و هنری ایستاده و با صدای بلند تکرار میکند «قهوه، کافیمیکس، چایی لته؛ بفرمایید». به داخل مغازه میروم. پسر جوانی در نزدیکی درِ ورودی مغازه ایستاده است. از او میپرسم جوانهای همسنوسال شما بیشتر چه نوع دخانیاتی مصرف میکنند، میگوید «نمیدونم والا، فک کنم سیگار باشه»، خانمی که لباس رنگارنگ پوشیده، صدایمان را میشنود، به سمت ما برمیگردد، تبلیغ کردن را برای لحظاتی متوقف میکند و میگوید «نه! قلیون» لبخند میزند و تبلیغ کردن را ادامه میدهد. از پسر جوان میپرسم بیشتر چه نوع سیگاری مصرف میکنند، میگوید «من چون خودم سیگاری نیستم، نمیدونم». از دختر جوان میپرسم قلیان را در چه سنی و با چه طعمی بیشتر مصرف میکنند، میگوید «سنوسال پایین هستند و دوسیب مصرف میکنند».
قلیون جاش تو قهوهخونهست
داخل مغازهای میروم که صنایع دستی اصفهان را میفروشد. مغازهی به نسبت بزرگی است و کارکنان زیادی دارد. در کنار یکی از قفسهها با یکی از فروشندگان که پسر جوانی است و لهجهی اصفهانی دارد گفتوگو میکنم. در پاسخ به این سوال که مردم بیشتر سیگار میکشند یا قلیان، میگوید «چیزی که ما الان میبینیم تو جامعه، با این شرایط، کسی نمیتونه قلیون دستش بگیره ببره اینور و آنور؛ قلیون جاش تو قهوهخونهست. در نتیجه بیشتر سیگار میکشند». در پاسخ به این سوال که چه سیگاری بیشتر میکشند، میگوید «من سیگاری نیستم، نمیدونم».
من با کسانی سروکار دارم که هیچی نمیکشند
جلوتر به یک مغازهی لباسفروشی ویتریندار میرسم. دو پسر جوان روبروی آن ایستادهاند و پاسخگوی مشتریان هستند. به یکی از آنها میگویم خبرنگارم، قبل از اینکه سوالم را بپرسم حرفم را قطع میکند و میگوید «والا اگه مدیریت بذارند… با اونها حرف بزنید». به داخل مغازه میروم. مرد حدودا ۶۰ سالهای با قیافهای جدی روی صندلی نشسته است. از او میپرسم مردم این طرفها بیشتر چه نوع دخانیاتی مصرف میکنند، میگوید «نمیدونم والا، خب خیلیا هستند که دارند مصرف میکنند. ولی من واقعا با کسانی سروکار دارم که هیچی مصرف نمیکنند». میپرسم در جو بازار بیشتر سیگار میکشند یا قلیان، میگوید «سیگار میکشند، قلیون رو نمیدونم. خیلی باهاشون سروکار ندارم».
مارلبرو هم هست که بچهمایهها میکشند
به داخل بازار رضا میروم. سه پسر جوان روبروی مغازهای در نزدیکی ورودی پاساژ ایستادهاند و گپ میزنند. به آنها ملحق میشوم و میپرسم از دخانیات کدام را بیشتر مصرف میکنید، یکی از آنها میگوید «من قلیون که نمیکشم، سیگارهایی که بیشتر مصرف میکنیم وینستون، کَمِل، بهمن و مَگنا است». یکی دیگر از آنها میگوید «مارلبرو هم هست که گرونه، اینو بچهمایهها میکشند». نفر سوم میگوید «تو محل ما (آذری) مگنا بیشتر میکشند».
بیشتر وینستون میکشند
در بازار رضا داخل یک کیففروشی میروم و از مغازهدار که پسر حدودا ۲۵ سالهای است میپرسم مردم این طرفها بیشتر چی مصرف میکنند، میگوید «سیگار دیگه!». میپرسم چه نوع سیگاری بیشتر مصرف میکنند، میگوید «من چون سیگاری نیستم از این چیزا سر در نمیآرم؛ ولی آدمای دورم اکثرا وینستون استفاده میکنند».
به داخل یک لباسفروشی میروم که مغازهدار آن خانم جوانی است. به محض اینکه میفهمد سوالم راجع به دخانیات است، میگوید «بچههای بیرون مصاحبهات را جواب میدهند».
از مغازهی کیففروشی دیگری در بازار رضا که مغازهدارش پسری ۲۵-۳۰ ساله است سوالم را میپرسم، میگوید «بیشتر سیگار میکشند». درمورد قلیان میگوید «قلیون رو نمیدونم ولی سیگار رو خیلی دیدم که دارند میکشند».
خانم جوانی روبروی یک مغازهی لباسفروشی ایستاده است. از او میپرسم این اطراف از دخانیات بیشتر کدام را مصرف میکنند، میگوید «به نظرم بیشتر سیگار مصرف میکنند». او در پاسخ به این سوال که چه سیگاری بیشتر مصرف میکنند گفت «اینطور که من دست بچهها دیدم، فکر میکنم بیشتر وینستون مصرف میکنند». او درمورد قلیان گفت «من وقتی دارم میرم خونه یا دارم میآم، اصولا قلیون خیلی نمیبینم کسی بکشه. حالا نمیدونم بهخاطر اینه که سفرهخونهها را بستند یا هر چی؛ ولی خب قلیون رو فک میکنم کمتر استفاده میکنند. بهخاطر اینکه سفرهخونهها رو بستند، مردم به هوای آزاد رو آوردند. چون درمورد شیلنگ قلیون هم میگند دهن به دهن میشه ضرر داره، سیگار رو شاید مثلا میگند خطرش کمتره. من بیشتر میبینم جوونها دارند سیگار میکشند».
سیگار خیلی چیز خوبیه! من که راضیام!
کنار پلهبرقی در طبقهی همکف میزی گذاشته شده و بساط یک زیورآلاتفروشی برقرار است. دو پسر جوان پشت میز ایستادهاند. به یکی از آنها میگویم خبرنگارم و دارم گزارشی درمورد سیگار، قلیان و سایر دخانیات تهیه میکنم، قبل از اینکه سوالم را بپرسم حرفم را قطع میکند و با خنده میگوید «سیگار خیلی چیز خوبیه! من که راضیام!». درمورد نوع سیگاری که بیشتر مصرف میکند از او میپرسم، میگوید «وینستون را همه مصرف میکنند؛ بلااستثناء!». از او میپرسم چرا به نظرتان سیگار چیز خوبی است، با خنده میگوید «چرا چیز بدیه؟! آدم رو سبک میکنه. هر چیزی که تولید میشه خوبه دیگه، یه زحمتی کشیدند واسش. غیر اینه مگه؟!». همکارش هم میخندد و او را تایید میکند. از او میپرسم غیر از وینستون چه چیزی مصرف میکنند، میگوید «الان تو این وضعیت فعلی، با این وضعیت اقتصادی همه بهمن هم استفاده میکنند؛ بهخاطر فقر. فقر آدم رو داغون میکنه». درمورد قلیان هم میگوید «ما قلیون نمیکشیم، ما فقط سیگار میکشیم، قلیون نمیسازه بهمون». همکارش میگوید «قلیون تو دسترس نیست اصلا؛ چون بزرگه. وِیپ هم میکشیم ولی، ویپ کوچیکه». از او میخواهم درمورد ویپ توضیحی دهد، میگوید «همون سیگار الکترونیکه»، دوستش میگوید «ویپ البته قلیون الکترونیکیه بیشتر تا سیگار».
به طبقهی دوم بازار رضا میروم، داخل یک کفشفروشی از مغازهدار میپرسم مردم بیشتر چی مصرف میکنند، میگوید «سیگار؛ همه سیگاریاند دیگه!». میگویم چه نوع سیگاری بیشتر مصرف میکنند، میگوید «وینستون. من، دوستام، خودم همه میکشیم». درمورد قلیان میگوید «قلیون رو من اطلاعی ندارم».
اینجا هیچکس هیچی نمیزنه، همه ورزشکارند اینجا!
روبهروی یک مغازهی کیففروشی پسر جوانی ایستاده است، به او میگویم خبرنگارم و میپرسم این طرفها بیشتر کدام دخانیات را مصرف میکنند، میگوید «هیچی! اینجا هیچکس هیچی نمیزنه، همه ورزشکارند اینجا!». کسی از داخل مغازه چیزی به پسر جوان میگوید، پسر جوان به سمت او برمیگردد و میگوید «نه، به خانم خبرنگاری اومده، فعلا چیزی نگو، هر چی بگیم بر علیهمونه!».
از بازار رضا بیرون میآیم و به سمت میدان پانزده خرداد حرکت میکنم. مردی که چشمان رنگی دارد مقابل یک مفازهی آجیلفروشی ایستاده است. از او میپرسم مردم کوچهبازار بیشتر چی مصرف میکنند، میگوید «سیگار دیگه چی میخواند مصرف کنند؟! قلیون که نمیشه مصرف کنند». میپرسم چه نوع سیگاری بیشتر میکشند، میگوید «من نمیکشم که! بلد نیستم سیگار چی بکشم!».
جلوتر میروم، در نبش یک خیابان فرعی، بساط یک کیففروشی برقرار است. پسر جوانی در مقابل آن ایستاده و تبلیغ میکند که کیفها حراج است. به او که ماسکش را به شکل عجیبی روی صورتش گذاشته میگویم دارم راجع به دخانیات گزارشی تهیه میکنم، قبل از اینکه سوالم را بپرسم به صاحبمغازه که مردی لاغراندام با موهای جوگندمی است اشاره میکند و میگوید «آقای «پاک» در خدمت شما هستند!». به سمت صاحبمغازه که میروم به شوخی میگوید «سیگار مگه نمیخوای؟!» میگویم من خبرنگارم، دوباره به شوخی میگوید «چرا؟! چرا خبرنگاری؟ میرفتی یک شغل دیگه خانم! این همه شغل هست؛ مثلا میرفتی بازیگر میشدی». از او میپرسم مردم کوچهبازار که با آنها سروکار دارید بیشتر چه نوع دخانیاتی مصرف میکنند، میگوید «اول بهت بگم من ۳۰ سال بقال بودم، «ضد سیگار» بودم. اصلا کسی جرئت نمیکرد جلو من سیگار بکشه که من بخوام بدونم چه سیگاری میکشند، این یک»، سپس به شاگردش اشاره میکند و میگوید «دو، این آقا رو میبینی، این آقا معتاد بوده، دزد بوده، من ترکش دادم». شاگردش برمیگردد و اعتراض میکند که صاحبمغازه این حرفها را نزند. صاحبمغازه به او میگوید «نه خب، خبرنگارها محرماند. خبرنگار میتونه اسرار و این چیزا رو بدونه. چیز بدی نگفتم، ولی اگه بگم چندتا زن داری، اون بده! «دو تا» زن داره خانم!».
از او میپرسم این روزها که در بازارید، مردم بیشتر چه نوع سیگاری مصرف میکنند، میگوید «من چون اهل سیگار نیستم اصلا نمیدونم. فقط امروز یکی یه سیگار خیلی خوشبویی داشت میکشید میرفت؛ بچهها گفتند کاپیتان بِلَکه، گفتند خیلی هم گرونه. یه بارم یه دختری اومده بود اینجا داشت سیگار میکشید، گفتم خانوم خاموشش کن! گفت میخوام کیف بخرم. گفتم خانم طلا هم که بخوای بخری، قصد ازدواج هم که داشته باشی، من با سیگار مخالفم! بعد خاموش کرد، گفت این یه نخ سیگارم نمیدونی چقدر پولش بود. کاپیتان بلک بود. بهخاطر همین خیلی ناراحت شد. کاپیتان بلک گرونه». شاگردش برمیگردد و میگوید «این رو خداوکیلی راست میگه، دونهای دو هزار تومن بود»، صاحبمغازه وسط حرفش میپرد و میگوید «نه دیگه قیمتا رو نگو، سیگار رو ترک کردی».
رفتگر بازار: بیشتر سیگار میکشند
در حوالی میدان پانزده خرداد به سمت رفتگری که سطل زبالهی سیالی را حمل میکند میروم. از او میپرسم مردم این حوالی چه دخانیاتی را بیشتر مصرف میکنند، میگوید «والا من نمیدونم بهخدا». میگویم در حین کار کردن دست مردم بیشتر چه میبینید، میگوید «سیگار بیشتر میکشند». از او میپرسم چه نوع سیگاری بیشتر میکشند، میگوید «همه نوع سیگاری استفاده میکنند دیگه، سیگار زیاد استفاده میکنند».
در میدان پانزده خرداد دو مرد میانسال ایستادهاند و با هم حرف میزنند. پلیسی مرتب میآید با آنها گفتوگوی کوتاهی میکند و میرود. به سمت آن دو مرد میروم به محض اینکه میگویم خبرنگارم هر دو، دستشان را به نشانهی اینکه صحبت نمیکنند بالا میآورند.
خدا کنه که ایشالا هیچکس هیچی نکشه
در میدان پانزده خرداد به سمت مرد ۵۰-۶۰ سالهای میروم. از او میپرسم مردم این اطراف بیشتر کدام دخانیات را مصرف میکنند، میگوید «والا من خودم اصلا اهل این چیزا نیستم، نمیدونم که! این بچههایی هم که میرند قلیونمِلیون، من زیاد باهاشون صنمی ندارم که چی میکشند. ولی خدا کنه که ایشالا هیچکس هیچی نکشه. اگه به همین یه سیگار و یه قلیون معمولی باشه باز بهتره، خدا نکنه که برند سر چیزای دیگه. ولی من ذاتا از دود اصلا خوشم نمیآد، چون من همیشه میگم که هیچی دیگه تو این مملکت و تو این دنیا نیست که آدم عاقل بیاد دود بخوره؟! من نظرم اینه، حالا نمیدونم درسته یا نه. به بعضیا وقتی میگم میخندند. میگم بابا آدم عاقل؛ شما هیچی دیگه پیدا نمیکنید بخورید که برید دود بخورید؟! اصلا فرض کن اون دود مریضت هم نکنه، لااقل داری پولتو از بین میبری دیگه. یه چیزی بخور که جون بگیری، بنیه بگیری، برای سلامتیت خوب باشه. دود میخوری؟! پولت رو میدی دود بخوری؟! آدم عاقل این کار رو میکنه؟! چون نظریهام این بوده، الحمدلله ۵۳ ساله دنبال هیچ کدوم از اینا نرفتم، تجربهاش هم نکردم، در جوونیام هم تجربهش نکردم».
تماسِ «تنباکوحسین»
از میدان پانزده خرداد عبور میکنم و به بازار زرگرها میروم. به سمت جوان ۳۰-۳۵ سالهای میروم که روبروی یک مغازهی طلافروشی ایستاده و در حال کار کردن با گوشیاش است. از او میپرسم مردم کوچهبازار از بین سیگار، قلیان و سایر دخانیات کدام را بیشتر مصرف میکنند، میگوید «خیلی خوبه! من که طرفدارشم. سیگار نه ها، قلیون». شروع میکنم درمورد قلیان و انواع تنباکو از او بپرسم، هنوز صحبتم تمام نشده است که گوشیاش زنگ میخورد. صفحهی گوشی را به سمت من میگیرد و میگوید «الان ببین؛ تنباکوحسین!»؛ شخصی که نام او را روی گوشیاش «تنباکوحسین» ذخیره کرده است به او زنگ میزند. به داخل مغازه میرود تا جواب تلفن را بدهد؛ درِ مغازه را هم به نشانهی اینکه نمیخواهد گفتوگو را ادامه دهد پشت سرش میبندد.
قلیان با طعم سبک بیشتر میکشند
جلوتر روبروی یک مغازهی طلافروشیِ دیگر، جوانی حدودا ۲۰ ساله ایستاده است. از او میپرسم اطرافیانتان از بین سیگار و قلیان کدام را بیشتر مصرف میکنند، میگوید «سیگار که نمیکشند؛ ولی قلیون شاید بکشند بعضیها». میپرسم قلیون با چه طعمی بیشتر میکشند، میگوید «طعمهای سبک مثل لیمو و پرتقال. طعمبندیهاش سنگین و سبک داره؛ مثلا دوسیب سنگین است، ۱۰ تا کام که میزنی اذیت میشی دیگه نمیتونی بکشی، ولی لیمو سبکه ۱۰ تا کام هم بکشی چیزیت نمیشه. دوز قطرانش است که میگند بالا و پایینه». از او میپرسم بیشتر در چه بازهی سنی از قلیان استفاده میکنند، میگوید «۲۰ سال».
مردها دوسیب یا آلبالو، زنها سیبیخ یا بلوبری میکشند
به سمت مرد طلافروش دیگری در بازار زرگرها میروم و میپرسم جوانهای همسن شما از دخانیات کدام را بیشتر مصرف میکنند، میگوید «بیشتر قلیون شده دیگه، الان بیشتر همه قلیون دارند استفاده میکنند. سیگار یک وجههی بدی پیدا کرده ولی قلیون همهجا آزاده. همهی کافهها که قبلا میرفتی قهوه میخوردی الان قلیون هم کنارش گذاشتند، میری املت بخوری یه قلیون هم کنارش گذاشته. الان اونور منیریه یه آرایشگاه مردونهست اون هم طبقهی بالاییش رو قلیون گذاشته! طبقهی همکف آرایشگاهه طبقهی اولش رو کرده قهوهخونه!». او در پاسخ به این سوال که قلیان با چه تنباکویی بیشتر استفاده میکنند، گفت «بیشتر دوسیب یا آلبالو میکشند. مردها ایناند دیگه؛ ولی زنها بیشتر چیزای خنک مثل سیبیخ یا بلوبِری استفاده میکنند».
من مغزم کشش نداره!
از بازار زرگرها به داخل بازار بزرگ میروم. پیرمرد ۷۰-۸۰ سالهای روبروی یک مغازهی مسفروشی نشسته و باطریهای قلمی و نیمقلمی میفروشد. میگویم دارم راجع به سیگار و سایر دخانیات گزارشی تهیه میکنم، حرفم را قطع میکند و میگوید «من که مغزم کشش و اینا نداره! من اعصاب ندارم؛ دسِت درد نکنه. اینقدر گرفتاری دارم؛ خدا شاهده خودم نمیدونم کدوم ور دارم میرم. به حضرت عباس رفتم تیغ بگیرم؛ میخواستم برم اینور، رفتم مولوی! اینقدر فکرم خرابه».
اِسی مشکی و مارلبرو خیلی میکشند
در بازار بزرگ به یک ساعتفروشی سر میزنم که در آن سه پسر جوان فروشنده هستند. از یکی از آنها میپرسم این دورواطراف بیشتر چه نوع سیگاری میکشند، به یکی از همکارانش اشاره میکند و میگوید «شما رئیساید. من والا سیگار رو خیلی وارد نیستم». همکارش میگوید «اِسی مشکی خیلی میکشند. مارلبرو هم میکشند». درمورد قلیان از آنها میپرسم؛ یکی از آنها میگوید «قلیون نمیکشیم»، دیگری میگوید «چرا قلیونم میکشند. برای قلیون کشیدن بعدازظهرا میرند پاتوق میکنند میکشند، میرند توی این سفرهخونه، قهوهخونههایی که تو بازار هستند میکشند». درمورد بازهی سنی کسانی که بیشتر قلیان میکشند میگوید «معمولا ۳۰ تا ۳۸ ساله هستند». درمورد نوع تنباکویی که بیشتر استفاده میکنند میگوید «فکر کنم دوسیب و نعنا زیاد میکشند».
قهوهخانهی حاجعلی درویشخان: اینجا کوچکترین قهوهخونهی دنیاست!
به قهوهخانهی «حاجعلی درویشخان» در بازار بزرگ میروم. پیرمردی ۷۰-۸۰ ساله جلوی در قهوهخانه نشسته است. به سمت او میروم، وقتی میبیند قلم و کاغذ به دست گرفتهام، میپرسد «گزارش مینویسی؟» میگویم بله، درمورد دخانیات تحقیق میکنم. میپرسم مردم کوچهبازار بیشتر چه نوع دخانیاتی مصرف میکنند، میگوید «برای کدوم شرکت سیگارفروشی کار میکنی؟»، میگویم من خبرنگار هستم، میپرسد «برای روزنامه مینویسی؟»، کارتم را نشان میدهم و میگویم خبرنگار سایت خبری-تحلیلی هستم. دوباره درمورد دخانیات میپرسم، میگوید «آخه به چه دردی میخوره؟!»، میگویم موضوع گزارشمان این است، میگوید «آخه داری برای شرکته کار میکنی دیگه، یه بازاریابی برای شرکته میشه». میگویم من خبرنگارم و برای شرکتی کار نمیکنم. جوان حدودا ۳۵ سالهای که در کنار او نشسته برایش توضیح میدهد، او قانع میشود. درمورد سیگار میگوید «من سیگار ایرانی میکشم؛ بهمن». میپرسم افرادی که در قهوهخانهها یا سفرهخانهها رفتوآمد میکنند بیشتر چی میکشند، میگوید «من اهل سفرهخونه نیستم. برو قهوهخونهمون رو نگاه کن ببین اصلا چقدره! برو نگاه کن!».
پسر جوانی از قهوهخانه بیرون میآید و من را به داخل راهنمایی میکند. قهوهخانهای بسیار جمعوجور است؛ مغازهای حدودا دو متر در دو متر. پسر جوانی که من را به داخل راهنمایی کرده به همراه جوان دیگری که داخل قهوهخانه نشسته است به سوالات من پاسخ میدهند. یکی از آنها میگوید «اینجا کوچیکترین قهوهخونهی دنیاست. ۱۲۰ سال قدمت داره. به خدا اینجا اصلا کسی تو نمیآد، چایی رو میگیره میره. هر کی هم یه مدل سیگار میکشه؛ ایرانی یا خارجی. اکثرا اونایی که داخل زندگی میکنند ایرانی میکشند چون گرونه سیگار. اونایی که دیگه خیلی وضعشون خوبه، سیگار خارجی مثل مارلبرو و وینستون میکشند». همکارش میگوید «سیگار ایرانی مونتانا و بهمن میکشند؛ خیلی مارک ایرانی نداریم. خارجی هم اسی بِلَک، کاپیتان بلک و ناپولی میکشند». میپرسم در کدام بازهی سنی بیشتر سیگار میکشند، میگوید «همه رِنج! خانوم، آقا. بزن از ۱۰ ساله میکشه تا ۹۰ ساله، ۱۰۰ ساله».
مامور انتظامات بازار: مردم از چشم پلیس میبینند!
در داخل بازار بزرگ، در بالای یک ورودی نوشته شده است «پاساژ فروردین». نبش آن مامور انتظاماتی که تبسنج در دست دارد روی صندلی نشسته است. به سمت او میروم. ابتدا کارت خبرنگاریام را بهدقت بررسی میکند و قبول میکند با او مصاحبه کنم. درمورد نحوهی استفادهی مردم از دخانیات و مواد مخدر میگوید: «بستگی به محیطش دارد، در راستهی بازار که ۹۰ درصد فقط سیگار مصرف میکنند. منتها در یکسری محیطها مثل مولوی، شوش، توپخانه (کنار مترو) یا چهارراه سیروس، معتاد و کارتنخواب زیاد است؛ بهصورت علنی هم دارند مواد مخدر مصرف میکنند. این هم یک معضلی است. جالب این است که مردم این را از چشم پلیس میبینند! در صورتی که پلیس در این زمینه کارهای نیست. باید مکانهایی مثل شهرداری یا بهزیستی زحمت بکشند، کمپ آماده کنند و زیرساخت آن را آماده کنند؛ پلیس فقط وظیفهی جمعآوری معتادان را دارد. منتها مردم توقع دارند که پلیس در هر شرایطی اینها را جمع کند با خودش ببرد. ولی فرض کنید پلیس بیاید معتادها را جمع کند، آنها را کجا ببرد وقتی کمپی نیست که تحویلشان بگیرد؟ کوتاهی از طرف شهرداری و بهزیستی است که کمپ یا جایی ندارند که اینها را نگهداری کنند. وگرنه هر موقعی که آمادگی داشته باشند، پلیس بالافاصله معتادها را جمع میکند میبرد.
معضل دیگر این است که بعد از اینکه پلیس معتادها را دستگیر میکند، بلافاصله ولشان میکنند؛ نهایتا ۱۰-۱۵ روز آنها را نگه میدارند و ولشان میکنند. همان معتاد بدون اینکه ترک بکند، دوباره وارد جامعه میشود. مردم هم میگویند «ببین پلیس هیچکاری نکرد! ببین پلیس اینها را ول کرده است!». شاید دردناکترین چیزی که برای پلیس وجود دارد این است که مردم به دلیل نداشتن اطلاعات کافی، همهی این معضلات را از چشم پلیس میبینند. وظیفهی ایجاد زیرساخت برای جمعآوری معتادان با شهرداری و بهزیستی است؛ باید کمپ را آماده بکنند. در تهران شاید حدود ۴-۵ هزار معتاد باشد؛ جمعآوری اینها برای پلیس کاری ندارد. مهم نگهداری اینها است که هزینهبر است. مهم فراهم کردن کمپ است؛ این معتاد وقتی داخل کمپ میرود، هزینهی خوردوخوراک، هزینهی دکتر و هزار نوع هزینهی دیگر دارد. پلیس در عرض شاید کمتر از ۲۴ ساعت میتواند تمام معتادان شهر را جمعآوری کند؛ ولی جمع کند کجا ببرد؟ مسالهی اصلی این است که کجا ببرد و کجا نگهداری کند.»
دکهی خیابان ناصرخسرو: بیشتر وینستون و کِنت میخرند
به داخل خیابان ناصرخسرو میروم؛ همان حوالی از یک دکهدار میپرسم مردم بیشتر از شما چه نوع سیگاری میخرند، میگوید «تمام محلها یه نوع سیگار مصرف میکنند، سیگار یه نوعه دیگه، کاغذ!». میپرسم چه مارک سیگاری بیشتر از شما میخرند، میگوید «برند وینستون بیشتر میگیرند، کِنت هم میخرند». او درمورد اینکه عدهای میگویند اطراف ناصرخسرو پر از معتاد است، میگوید «دروغ میگند! تو الان از اینجا تا توپخونه برو، ببین همچین چیزی میبینی؟! ولی مولوی و اطرافش اینطور هستند». او درمورد قلیان میگوید «درمورد قلیون نمیدونم؛ چون ما اینجا فروش تنباکو نداریم».
معصومیان: اینها همه سروته یک کرباساند
حسامالدین معصومیان شرقی -روانشناس و درمانگر اعتیاد- در پاسخ به این سوال که آیا دخانیات میتواند آثار جانبی مثبتی هم داشته باشد، به انصاف نیوز گفت: دیدگاه من این است که تمام اینها سروته یک کرباس هستند. من متعجبم که چطور عدهای فکر میکنند چیزی که باعث تغییر خلق آدم میشود و با دود همراه است، میتواند نتیجهی مثبتی داشته باشد!
معصومیان درمورد این تصور که سیگار میتواند علائم اسکیزوفرنی را کاهش دهد، گفت: اسکیزوفرنها عادت دارند سیگار بکشند؛ این بهخاطر همان مسالهی وابستگی و اعتیادشان است. اگر واقعا سیگار کمک میکرد، چگونه است که این همه کارخانهی داروسازی که در دنیا وجود دارد تا به حال این مساله را نفهمیدهاند؟! اگر مادهای در درون سیگار وجود داشت که مفید بود، چطور کارخانههای داروسازی تا به حال نتوانستند آن را بیرون بکشند و به بیماران بدهند؟! پس به نظر نمیآید که حقیقت داشته باشد. چون اگر شروع بکنید بگویید برای اسکیزوفرنی خوب است، یواشیواش همه خودشان را میزنند به اسکیزوفرن! چون اسکیزوفرنی یک طیف گستردهای را دربرمیگیرد. بنابراین اینها همه سروته یک کرباساند. بهخاطر اینکه بشر قدرت این را ندارد که به درون خودش پی ببرد و از معنویت دور شده است، مدام بهدنبال این است که یک چیزی را از بیرون -از طریق دهان، بینی، پوست یا هر جای دیگری شده- در بدنش فرو کند تا کمی حالش از چیزی که هست بهتر شود. این بشر مانده است و راه زندگی را گم کرده است.
دارو درمانی بهتر است یا کار کردن روی خود؟
معصومیان درمورد داروهای ترک سیگار و دخانیات گفت: من چون روانشناس هستم، داروها را نمیشناسم و میلی هم به کار کردن در زمینهی داروشناسی و دارودرمانی ندارم. من به رشتههایی بیشتر علاقهمندم که مطالعهی آنها باعث شناخت خود شود و کمک کند بتوانم اختیار زندگیم را در دست بگیرم. این داروها را میدهند، ولی از نظر ما بهترین راه برونرفت از اعتیاد به انواع تغییردهندههای خلق، کار کردن روی خود و خودآگاهی است. بهترین راه، رسیدن به جایی است که انسان مسئولیت نواقص خود را برعهده بگیرد و فکر نکند که یک دارو میتواند او را درمان کند. چرا که اگر به دارو وابستگی داشته باشد، باز به این دیدگاه میرسد که انسان در این جهان ناقص آفریده شده است. هیچ موجودی (هیچ وجودی که در روی کرهی زمین زیست میکند) به اندازهی بشر خود را دست کم نگرفته است. در بین حیوانات هم اینطور است که مثلا وقتی مسائل و مشکلاتی پیش میآید، میروند کنار یک گیاه خاصی مینشینند و استراحت میکنند تا چیز بدی که خوردهاند از بدنشان بیرون برود؛ چون وجود ما خوددرمان، خودچرخش و خودجوشش است. ما علت سرطانها و بیماریهایی که الان بشر با آنها درگیر است را چیزی جز نقص سیستم ایمنی نمیدانیم و این نقص هم بهخاطر نوع و شیوهی زندگی و تفکر ما است. وگرنه من خودم الان ۸-۹ سال است که گیاهخوارم و تمام بیماریهایم درمان شده است؛ بدون اینکه یک قرص بخورم.
برای اعتیاد علاج نداریم
معصومیان درمورد روند جلسات درمانی و میزان زمانبر بودن آنها، گفت: به زمان اشاره کردید؛ دیدگاه ما این است که برای اعتیاد «علاج» نداریم، بلکه «شفا» و «بهبودی» داریم. یعنی اینطور نیست که مثلا کسی امروز هر نوع مادهی تغییردهندهی خلقی را که مصرف میکند (مثل سیگار یا انواع مواد) یا رفتارهای اعتیادی را کنار بگذارد و فکر کند دیگر تا آخر عمر درمان شده است؛ اینطور نیست که اگر کسی مثلا ۶ ماه یا یک سال این کار را بکند، فکر کند دیگر تمام شده است. ما چنین چیزی نداریم. اگر عمیقا روی تغییر شیوهی زندگیمان در تمامی ابعاد جسمی، فیزیکی، روانی، عاطفی-هیجانی و معنوی کار نکنیم، از یک بیماری به بیماری دیگری میلغزیم.
لغزش از یک بیماری به بیماری دیگر
بنابراین درمان فوری و آنی نداریم. اگر چنین اتفاقی بیفتد آن را بهعنوان یک بیماری دیگری تلقی میکنیم؛ به این صورت که طرف از یک بیماری درمان شده است ولی حتما بعد از مدتی به بیماری دیگری میلغزد. یعنی چیزی که در لاتین به آن کوئیک فیکس -quick fix- میگویند نداریم. تعدادی از کسانی که روی درمان اعتیاد کار میکنند برای پولدار شدن به غلط میگویند درمان سریع وجود دارد. درمان خیلی ساده است؛ چیز پیچیدهای ندارد. در مطب هم اگر گروهدرمانی صورت بگیرد، درمان برگزیدهای است. چون ما در اجتماع و در روابط بین فردی بیمار میشویم و بهبودیمان هم در روابط بین فردی و در گروه اتفاق میافتد. ما در گروه، در جمع و در ارتباط با اطرافیانمان بیمار میشویم و در ارتباط با اطرافیانمان هم شرایط بهبودی را پیدا میکنیم. بنابراین گروهدرمانی، درمان برگزیده است. خیلی بهتر است که یکی از کسانی که در حال بهبودی از آن ماجرا است هم در جلسات گروه شرکت کند؛ یعنی دستیار آن روانشناس یا روانپزشکی بشود که در آن گروه کار میکند.
علاوه بر این گروههای خودیاری -self help group- در جهان وجود دارد و ما در ایران هم داریم. متاسفانه متخصصان دوست دارند که هر کاری از کانال آنها انجام شود؛ ولی ما کسی را که از طریق کار کردن روی خود از چیزی بهبودی به دست آورده باشد، یک متخصص میدانیم.
من چند تا کتاب دارم؛ یکی از آنها کتاب «اراده کافی نیست» است که میگوید برعکس آن چیزی که همه فکر میکنند، اینطور نیست که طرف بتواند فقط با اراده کردن سیگار کشیدن و سایر رفتارهای اعتیادیاش را کنار بگذارد. دیگری کتاب سازمانهای معتاد -The addicted organizations- است؛ این کتاب درمورد سازمانها و نهادهای اجتماعی است که بهصورت اعتیادی عمل میکنند ولی پنهان ماندند و کسی به آنها توجه نمیکند. این سازمانها باعث میشوند که فرایند اعتیاد به انواع تنباکو و سایر مواد تداوم پیدا کند.
مسالهی اعتیاد باید بهصورت خانوادگی و اجتماعی حل شود
موضوع گستردهتر از این حرفها است که آن را بهصورت شخصی حل کنیم؛ کار کردنِ یک روانشناس با یک فرد نمیتواند بهتنهایی مساله را حل کند. این مساله باید بهصورت خانوادگی و اجتماعی حل شود. کتاب دیگری دارم به نام «هموابستگی دیگر بس است» که در ارتباط با اطرافیان فردی است که مصرفکننده است؛ چون تا اطرافیان تغییر نکنند، این فرکانس یا موج تغییر به آن فردی که برجسته است و همه او را بهعنوان فرد معتاد میشناسند نمیرسد.
کتاب دیگری که دارم «هموابستگی، ناخوشی خود گمشده» است. عبارت «ناخوشی خود گمشده» به این برمیگردد که ما از دوران کودکی بهخاطر به دنیا آمدن در خانوادهی ناسالم و جامعهی ناسالم، خود حقیقیمان را پنهان میکنیم، طرد میکنیم و مدفونش میکنیم و یک خود دروغینی ظاهر میشود. به همین دلیل است که دوست داریم مواد مصرف کنیم و انواع رفتارهای اعتیادی را انجام دهیم یا درگیر عشقهایی میشویم که بعدا تبدیل به تنفر میشود؛ این کارها را میکنیم تا چیزی را جای خود حقیقیمان بگذاریم.
انجمنهای مختلفی هستند که فعالیت میکنند؛ انجمنهایی مثل انجمن نیکوتینیهای گمنام، افسردگان گمنام، الکلیهای گمنام یا انجمن خانواده و آشنایانی که با این افراد در ارتباطاند. افراد در این انجمنها روی خودشان کار میکنند. برای ما به عینه و به تجربه اثبات شده است که اطرافیان نسبت به خود فرد معتاد یا بیمار یا فرد بهرهکش یا استثمارگر یا خوشیفتهای که در خانواده است، زودتر به مریضیهای مختلف مبتلا میشوند.
ما جداجدا نیستیم
معصومیان در پاسخ به این سوال که خانواده و اطرافیان فرد معتاد باید چگونه تغییر کنند، گفت: کتاب «سازمانهای معتاد» من را اگر مطالعه کنید در آنجا توضیح داده شده است که ما جداجدا نیستیم. من اینجا هستم و شما پشت تلفناید؛ ولی یک پیوستگی معنوی تمام بشریت را در خودش احاطه کرده است. این پیوستگی از همان وجود الهی (یا نیروی برتر یا خدا یا هر چیزی که اسمش را بگذارید) سرچشمه میگیرد. ما یکپارچه هستیم. امکان ندارد یک نفر معتاد در جوب خیابان باشد ولی من سالم باشم؛ ما به هم ارتباط داریم. منتها اینگونه شده است که آن فرد معتاد خیلی جلوی چشم قرار گرفته و مشکلش برجسته شده است و همه میگویند «او» و با انگشت او را نشان میدهند. ما یک اصطلاحی داریم که هر کسی را با یک انگشت نشان دادی و گفتی تو مقصری، یادت باشد باید سه انگشتت به طرف خودت باشد.
45231