حسن احمدیفرد: محمدفاروق کیانی، در پیرانهسری هم شیک میپوشد و خوشمشرب و بذلهگوست. او استاد حرکات آیینی است؛ هنری که در تربت جام از آن با عنوان «بازی» یاد میشود. او در ۵۵ سال فعالیت هنریاش کوشیده تا هنری را زنده نگهدارد که سری در اسطورهها دارد.
کسب مدال طلای جشنواره موسیقی مونترال کانادا در سال ۱۳۵۶، کسب مدال طلا و رتبه نخست سی و سومین جشنواره لفکادای یونان و اجرا در آکروپلیس در سال ۱۳۷۵، نیز کسب رتبه درجه یک هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از جمله افتخارات اوست.
بازی در ۱۱ نماهنگ و ۴ فیلم و تلهفیلم از دیگر تجربههای هنری فاروق کیانی است. او همچنین در دو تئاتر «شیخ صنعان» به کارگردانی مهدی شمسایی و «هفت خان رستم» به کارگردانی بهروز غریبپور هم نقشآفرینی کرده است. «دایههای خاک» عنوان مستندی است که مسلم کرمانی، کارگردان خراسانی، از زندگی او ساخته است.
فاروق کیانی در آستانه ۷۰ سالگی، همچنان در پی آموزش این هنر باستانی هم هست. دو فرزنش محمداعظم و محمدعزیر هم حالا استادان شناختهشدهای در بازیهای آیینی هستند.
معلم بازنشسته مدارس تربت جام، این روزها در خانه دلبازش در خیابان احمدیه، لابلای عکسها و خاطرات دور و نزدیکش، روزگار میگذراند.
استاد! آیا در قدیم بازیهای آیینی هم، مثل نوازندگی یا خوانندگی هنری مستقل دانسته میشد و استادانی داشت که آن را آموزش بدهند؟
این هنر را در آن زمان همه مردم، مرد و زن، بلد بودند؛ حالا یکی بیشتر و یکی کمتر. هر وقت جشن عروسی بود یا عید که میشد و مردم که دور هم جمع میشدند، حتما چرخی هم میزدند. در تربت جام در روزهای سیزدهبهدر، چهارشنبهسوری، در جشن خرمن، در شب چله، در عید قربان، در عید رمضان، در نوروز باستانی، مردم دور هم جمع میشدند و این بازیها را انجام میدادند.
موقع کشت و موقع برداشت هم حتما رقص بود. حالا البته کمرنگ شده است. حالا کمباین میآید و مزرعه را درو میکند و کسی یادی از بازیهای آینی نمیکند…
سال ۱۳۴۴ من، در همین دبیرستان سینای تربت جام درس میخواندم. آن سال در دبیرستان، کلوپهای هنری تشکیل شد. من هم به خواست و تشویق معلمها گروهی تشکیل دادم به نام «نیام». آن جا تئاتری اجرا کردیم که شرح حالات عرفانی شیخ احمد جام بود؛ هنگامی که برای ارشاد خلق، از کوه بزد که محل عبادتش بود، پایین میآید. آنجا اتفاقاتی برایش رخ میدهد؛ مثلا سنگهای کوهستان از فرط علاقه به او، همراهش میآیند و او به سنگها اشاره میکند تا در جای خودشان بمانند.
در یکی از اجراها، استاندار وقت خراسان، نادر باتمانقلیچ که به تربت جام آمده بود تئاتر ما را دید و ما را تشویق کرد تا کارمان را به تهران ببریم.
ما با هزینه وزارت فرهنگ، به تهران رفتیم. در تهران، آن موقعها هنوز تالار رودکی و تئاتر شهر نبود. در عوض، کاخهای جوانان بود. ما با این گروه دانشآموزی در کاخهای جوانان و چند تا از سفارتخانهها به اجرا پرداختیم. من، کوچکترین شخص گروه و البته سرپرستش بودم. بازیهای آیینی تربت جام، از آنجا شناخته شد و مورد تشویق هنردوستها هم قرار گرفت.
من استاد غلامعلی پورعطایی را نمیشناختم. آنجا و در تهران با هم آشنا شدیم. آن موقع من چهارده سال داشتم و او هجده سال. هر دو دانشآموز بودیم. او آنجا موسیقی تربت جام را معرفی کرد و من رقصهای آیینی منطقه را. همان سال من در تلویزیون هم اجرایی داشتم که در آرشیو آنجا هست؛ در اینترنت هم هست و خودش سند روشنی برای سابقه کاری من است.
ریشه این هنر به کی برمیگردد؟
ریشه بازیهای آیینی به خلقت بشر میرسد. انسان هر زمانی که شاد میشود و شادیای برایش رخ میدهد، ناخودآگاه حرکاتی انجام میدهد. وقتی که شور و شوقی اتفاق بیفتد، در انسان حالت وجد به وجود میآید. وجد بر خرد، غلبه دارد. انسان در حالت وجد، متفاوت از انسان در حالت خردمندی است. ملاحظاتی در خردمندی هست، که وجد، آنها را پشت سر میگذارد. حالا حرکاتی که در آن حالت از انسان سر میزند، همان ریشه هنر آیینی بازی یا رقص است. ریشه این هنر، آنجاست.
این حرکات به مرور زمان، البته معنادار شده. دستافشانی شده، پایکوبی شده و طبقهبندی پیدا کرده است. اگر این حرکات معنی داشته باشد، اگر پشت این حرکات اندیشه و تفکر باشد، این حرکات مفید و مثبت است؛ اگر بدون معنی باشد، منفی است و اصلا رقص نیست. رقص باید پیام داشته باشد.
انسانها در گذشته اگر اتفاقات طبیعی مثل سیل یا زلزله رعد و برق به وجود میآمد هراسان میشدند. با خودشان میگفتند حتما کسانی هستند که جادو میکنند یا مافوق ما هستند. همین تصور، باعث ایجاد باور خدایان شد؛ خدای باد، خدای آب، خدای دریا. تصور بشر این بود که اگر رعد و برقی میشود، لابد اثر شلاق خدای باد است بر تن ابر؛ یا اگر در دریا توفانی رخ میدهد، این یعنی که خدای دریا، عصبانی شده است.
مردم برای این که این خدایان را از خودشان خشنود نگه دارند، تا خدایان هم بلاها را از آنها دور کنند، نیایش میکردهاند، ستایش میکردهاند، قربانی میکردهاند. هر کدام از این مناسک آیینی، با حرکاتی همراه بوده است. اگر آتشی میافروختهاند، حتما برای خدایی زاری و تضرع میکردهاند؛ یا اگر شکاری میکردهاند، حتما خدایی را ستایش میکردهاند. رقص، یا بازی از این جا ریشه گرفته است.
البته واژه «رقص» را عربها آوردهاند به این سرزمین. پیش از حمله عربها، به حرکات آیینی، «بازی» یا «وازی» یا «وازیک» یا «واژیک» یا «واچیک» میگفتهایم؛ که به معنی دور هم جمع شدن آدمها برای ابراز شادی یا انجام نیایش است. ما همین حالا هم در تربت جام به این حرکات، «بازی» میگوییم. در زبان معیار هم این واژه در برخی ترکیبات باقی مانده است؛ مثلا میگوییم چوببازی، چوگانبازی؛ واژه بازی در این ترکیبات، نشان میدهد که این حرکات، ریشه در تاریخ کهن دارند.
پس پیام نهفته در این بازیها، ستایش حضرت حق است.
بله. اساسا رقصها یا از سر لذت است، یا از سر قدرت؛ گاهی هم انجام وظیفه است؛ و گاهی ترکیب همه اینها.
مثلا کشف آتش برای بشر لذت داشته و طبیعی بوده که دور آتش، شادی کند و البته شکر خدا را هم به جا بیاورد. رقص گاهی هم جنبه قدرتنمایی دارد؛ این که من میتوانم غذای خودم را به دست بیاورد، پناهگاهی برای خودم بسازم، دشمنانم را نابود کنم.
وظیفهای هم که در رقص هست، این است که انسان به خدا به آن مرکز حیاتبخشی و قدرتدهی، احترام بگذارد؛ به درگاهش، نیایش و ستایش کند، شکرگذاری کند؛ از چارچوب نفس، بیرون بیاید و به ذات حق توجه داشته باشد. اصلا همین پا کوبیدن در بازیهای آیینی، ویران کردن کاخ نفس اماره، و لگدکوب کردن نفس است که به شکل پایکوبی نشان داده میشود.
حضرت مولانا میفرمایند:
به پای خویش بکوبیم هر چه غیر وی است
که راه و رسم چنین است در مقام سماع
مثلا رقص «آفر» یا «آپر» ترکیب همه اینها را در خود دارد. آفر هجده نوع حرکت دارد و شش حرکت جنبی. رقص آفر، کاشت و داشت و برداشت گندم را نشان میدهد. گندم، عنصر مهمی در زندگی است. گندم، مایحتاج عمومی مردم بوده و هست و کشت آن اتفاق مهمی برای بشر بوده. طبیعی است که به دست آوردن آن، با رقص همراه باشد.
در آفر، اول از همه، سالار کشتمندان وارد مزرعه میشود و از بقیه دهقانها دعوت میکند تا کار کشت را شروع کنند. کشاورزها با نام خدا کشت را شروع میکنند، بذرپاشی میکنند و روی بذر را میپوشانند که پرندگان بذر را از بین نبرند. بعد زمین را قطعهبندی میکنند برای آبیاری؛ و بعد، شاهد رویش گندم، درو کردن آن و خرمن کردن و کوبیدنش هستیم. این بازی، نیایش و ستایش به درگاه خداست که محصول زیادی به کشاورزها داده و آنها توانستهاند خرج خانواده و عائله خود را از زمین به دست بیاورند. سپاس از زمین و آسمان و آب و آتش و باد و خاک هم هست؛ اینها به وضوح در این بازی نشان داده میشود.
این بازیها، همیشه با موسیقی همراه است؟
بله. موسیقی همراه همیشگی رقص بوده و هست. سرنا و دهل و دف، از اول تاریخ بوده و اگر رقصی انجام میشده حتما با موسیقی همراه بوده است؛ رقص بدون موسیقی، معنایی ندارد. البته که آن موسیقی هم دارای معناست و سری در نیایش و ستایش دارند.
حضرت مولانا میفرمایند:
نغمه ناقوس و آوای دهل
اندکی ماند به آن ناقور کل
در تربت جام، هر جا سرنا و دهل است، بازی هم هست. من هم توفیق داشتهام که با سرنای بسیاری از هنرمندان به نام، بازی کردهام. «اوستا رسول»ای داشتیم در تربت جام که نوازنده سرنا بود. من بیست و پنج ساله بودم؛ معلم بودم در تیمَنَک (روستای تیمنک در شمال غرب تربت جام). او با الاغ از تربت جام میآمد به آنجا و چهار شب، پنج شب میماند. شبها سرنا میزد و من بازی میکردم. در سن هشتاد سالگی سرنایی میزد که جوانها به گردش هم نمیرسیدند. خودش سرنا میزد و خانمش دایره. دهلی نداشتند. سرنا بود و دایره. میگفت وقتی که من سرنا میزنم و تو بازی میکنی، فکر میکنم که داریم با هم صحبت میکنیم. تو زبان سرنای من را میفهمی و من زبان رقص تو را.
استاد «برات دلپذیر» هم بود؛ و استاد «رمضانعلی سعیدینیا» و «محمد رحمدل». استاد «اسماعیل تبرکتاج» از سرخس و استاد «محمدرضا شجاعپور» از سیستان و بلوچستان هم از نوازندههایی بودند که با هم کار کردیم. از اینها فقط استاد رحمدل حیات دارد و باقی به رحمت خدا رفتهاند.
در تربت جام در سالهای جوانی و نوجوانی شما، وضعیت بازیهای آیینی چگونه بود؟
در منطقه ما، دستکم ده نوع بازی رایج بود. من خودم یادم میآید که مرد و زن با هم «هتن» بازی میکردند و «چوببازی» میکردند. حتی در تربت جام رقصی داریم که نقش خانمها در آن پررنگتر است. در رقص «حنایی» خانمها محور هستند. این رقص در آیین حنابندان انجام میشده که جزیی از آیین ازدواج بوده و هست. این رقص، موسیقی ویژه خودش را دارد و حتی دیالوگها دارد که باید تکرار بشود. اینها الان هم هست؛ یعنی مردم هنوز به همان آداب و رسوم گذشته خود هستند اما خب حالا طوری شده که میفرماید: پنهان خورید باده که تعزیر میکنند…
در مجموع رقصهایی که الان انجام میشود خیلی کمرنگتر از گذشته است. بازیهایی داشتهایم که از بین رفته است و دیگر کسی اجرایش را بلد نیست؛ مثل «هیهُمبه» و «دوروغه»؛ الان در تربت جام عمدتا سه نوع بازی انجام میشود؛ هتن، چوببازی و آفر. البته رقص «گلپتیخان» هم هست؛ و «مشق پَلتان» که نوعی نمایش رزمی است و موسیقی خودش را دارد.
هتنی که در تربتجام رایج است، با تغییراتی در سیستان و بلوچستان و در افغانستان هم هست. چه تفاوتی میان این هتنها وجود دارد؟
افغانستان، جزیی از خراسان بزرگ است. ما هم جزیی از همین جغرافیا هستیم. سیستان هم همجوار این منطقه است. طبیعی است که فرهنگ و آداب و رسوم مردم دراین مناطق به هم نزدیک باشد؛ رقصها هم همینطور. با وجود این نزدیکی و شباهت، باز رقص هر منطقه، ویژگیهایی منحصر به فرد هم دارد. البته حرکات فیگوراتیوی که در رقصهای تربت جام هست، تمامشان معنا دارد. و همه اینها دارند داستانی را تعریف میکنند؛ همه این بازیها شرح قصه است؛ روایت است.
اگر دقیق نگاه کنیم، مثلا در حوزه زبان فارسی، تنها در کشور خودمان، بیش از هزار گویش داریم. هر شهری هر روستایی، هر منطقهای، گویش خودش را دارد؛ بازیها هم همین طور است. حرکاتی که در بازیها انجام میشود، از این روستا تا روستای دیگر با هم فرق دارند. «هتن ملی» که در افغانستان انجام میشود، با هتنهایی که در تربت جام انجام میشود، شباهتهایی هم دارد و فرقهایی هم دارد. در تربت جام «هتن اوشاری»، یا «هتل حَسنآبادی» یا «هتن اوستا رسول». هتن ملی افغانستان، چرخ کمتری دارد و هتنی که در تربت جام انجام میشود چرخ بیشتری.
رقصها نه فقط در ایران در همه جای جهان، کاملا رنگ و بوی جغرافیا را دارد و البته آدمها هم در آن رنگ و بو، نقش دارند.
از همین بازیها با تغییراتی در دیگر کشورها هم میشود سراغ گرفت؛ در چین، در تبت، در مصر و… ان هم با جزییات فراوان. در جشنوارهای در یونان، پنج گروه از خود یونان، یک رقص را اجرا کردند و هر کدام از اجراها، متفاوت از اجرای دیگر بود…
این دانستهها را چطور به دست آوردهاید؟
پیتر بروک (کارگردان و پژوهشگر نامدار اروپایی) که سال ۵۱ به ایران آمده بود، با روزنامهای صحبت کرد و از تربت جام به عنوان «هنرکده آزاد» نام برد و من را هم «هنرمند بیاستاد» گفت. من استاد خاصی نداشتهام که پیش او آموزش دیده باشم؛ اما در تربت جام به دنیا آمدهام و اینجا بزرگ شدهام. علاقهای داشتم و تشویقهایی بود، که باعث شد در روستاها و شهرها بگردم و بازیها را ببینم. آن هم نه فقط در تربت جام که بعدها حتی در هند و پاکستان و افغانستان هم این هنر را جستوجو کردم.
در همین افغانستان، از همین هتن ملی، چیزی باقی نمانده بود. به سختی میشد کسی را پیدا کرد که هتن ملی را کامل بلد باشد. من هتن ملی را آنجا دیدم و بعدها بیست نفر از هنرمندان افغانستانی را در تالار رودکی تهران آموزش دادم.
به من گفتند یوسفنامی در هرات هست که بازیهای آیینی را بلد است. سال هشتاد و دو، رفتم و پیریوسف هراتی را پیدا کردم. پیرمرد نزدیک به صد سال سن داشت و نابینا شده بود. من با او صحبت کردم و از بازیها پرسیدم. گفت: «تو کی هستی که حالا که طالبان آمدهاند، دنبال یادگیری اینها هستی. گفت خودت را به کشتن میدهی…»
پرسیدم فرق «هتن اوشاری» و «هتن ملی» در چیست. چیزهایی گفت. مثلا گفت ما اوشاری را نشسته اجرا میکنیم. پرسیدم همه گروه. گفت: بله. من چیزهای دیگری پرسیدم. گفت: من اینها را نمیفهمم اما میگویند در ایران، فاروقنامی هست که اینها را میداند. پرسیدم کجای ایران است؟ گفت: در شهر شیخ احمد جام. گفتم من همان فاروقی هستم که میگویی.
پیرمرد به گریه شد. دست در گردنم انداخت و گفت: «چرا زودتر نیامدی؟ چرا وقتی چشم داشتم و دست و پایی، نیامدی تا با هم بازی کنیم…»
امیدوارم محافل آکادمیکی باشد که رقصهای بومی محلی را بررسی کند، تشبهاتشان را بیابد و اختلافهایشان را مشخص کند. و هنرمندهای بومی بتوانند هنرشان را به محافل آکادمیک عرضه کنند.
شما برای عرضه و انتقال این هنر چکار کردهاید؟
من نزدیک هفتاد سال سن دارم. با وجود آن که یازده عمل جراحی انجام دادهام و دیابت و تیروئید هم دارم اما باز هم با همه ضعف جسمی، عاشق این رقصم؛ دیوانه این رقصم. بیشتر اوقات که تنها هم هستم، حرکاتی را با خودم انجام میدهم و انرژی میگیرم.
من در همین خانه خودم، دارم اینها را آموزش میدهم. خیلیها آمدهاند و من به قدر بضاعتم برخی حرکات و بازیها را به آنها آموزش دادهام. شاید بیست مهمان اروپایی داشتهام که آمدهاند در همین خانه چند شب ماندهاند.
البته از طریق دانشگاه سوره هم دورههایی برگزار شد و من در مجموع بیش از شصت نفر را آموزش دادهام. در مرکز هنرهای نمایشی هم به همچنین؛ آنجا شاید صد نفری را آموزش دادم. جسته و گریخته دورههای دیگری بوده و من، آموزشهایی دادهام. فقط نکته این است که این آموزشها باید تداوم داشته باشد و جایی به کار گرفته شود. کسی آمده و چیزی هم یاد گرفته و رفته؛ اما چند سال بعد که دوباره او را دیدهام، میبینم فراموش کرده. چرا؟ چون جایی برای ارایه آن آموختهها نداشته است. کجا میخواسته آنها را اجرا کند؟ با چه موسیقیای؟ در کدام محفل؟
این رقص سینه به سینه طول تاریخ را پیموده و به ما رسیده. و ما میراثداران خوبی بودهایم که این را حفظ کردهایم؛ که به قول لسانالغیب:
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی…
حالا ما میخواهیم این هنری را که سینه به سینه منتقل شده و به ما رسیده، به نسل بعد عرضه کنیم اما شرایطش فراهم نیست. نه فقط رقصها که بیشتر آیینهای اسطورهای، گویشها و آداب و رسوم رو به نابودی است. تهاجم فرهنگی کلمه درستی است. این همه هنر، این همه زیبایی، این همه مفهوم، این همه اندیشه و تفکر، هست اما هیچ کس حاضر نیست بپذیرد که اینها رسما در یک محیط آموزشی، تدریس شود.
مردم هنوز متوجه نشدهاند که آیا این هنر، این هنر بازیهای آیینی، حلال است یا حرام. در همین تربت جام، محافل ادبی و هنری برگزار میشود و همه علاقمندان هم با اشتیاق در آنها حاضر میشوند؛ حالا در همین مجلس تا اعلام میشود که چند هنرمند قرار است بازی کنند، میبینی دو سه نفر بلند میشوند و میروند. اینها میروند بیرون؛ اما رییس و روسای همانها، همین گروههای هنری را دعوت میکنند به مراسم رسمی کشوری، جایی که مهمانهای خارجی حضور دارند. آدم میماند که اینجا چه خبر است؟ آیا این رقص فقط ویژه پایتختنشینها و مهمانهای خارجی است؟ اگر این هنر خوب است و در منظر بینالمللی برای ما اعتبار و آبرو میآورد، پس چرا مردم خود ما در داخل نباید آن را ببینند؟
یکی بیاید و به ما بگوید این هنرهای آیینی چه عیبی دارد؟ کجایش به مسلمانی ما لطمه میزند؟ خب اگر بخشی هست که مشکلی برای اسلام درست میکند، آن بخشها را بردارند.
رقصهای تربت جام بیان احساسات مردم این جغرافیاست؛ غم و شادی است. ذکر است و وحدت و همبستگی و کار و کوشش و نیرو گرفتن از ذات حق.
نیایش و ستایش و شکرگزاری در تمام ادیان پسندیده است؛ چرا ما از آن رویگردانیم. میفرماید: در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست… آن رقصنده و آن کسی که دارد این حرکات را انجام میدهد شاید خودش را زودتر به ذات باریتعالی نزدیک کند. این همه وجد، به خاطر خالق است. حضرت سعدی میفرمایند:
ندانی که شوریدهحالان مست
چرا برفشانند در رقص دست
گشاید دری بر دل از واردات
فشاند سر و دست بر کائنات
هر جا که این رقصها انجام میشود اجازه بدهند یکی هم بیاید و سه چهار دقیقه این رقصها را تشریح کند. بگوید این افراد که میآیند و این کارها را انجام میدهند، پیامشان چیست. بگوید که اینها میراثی است که به ما رسیده است. باور کنید اگر اینها برای مردم روشن شود، مردم از این هنر استقبال میکنند.
استقبال از تئاتر شیخ صنعان هم همین را نشان داد.
بله. شیخ صنعان تئاتری بود که برای گفتوگوی تمدنها، در تالار وحدت اجرا شد؛ سال ۸۲. شصت شب اجرا داشت؛ اولش قرار بود فقط سی شب اجرا داشته باشیم که بعد تمدید شد. تئاتر شلوغی هم بود. شاید شصت نفر در آن اجرا داشتند که ۵۹ نفرش تهرانی بودند و من یکی از تربت جام.
یک روز جناب شمسایی کارگردان تئاتر موقع تمرین گفت: ما اگر بتوانیم شبی ۲۰۰ تماشاچی داشته باشیم خوب است. مرحوم استاد داوود رشیدی هم تشریف داشتند. آقای بهروز غریبپور هم بود. من همانجا گفتم قول میدهم که از شب دهم به بعد، سالن جا نداشته باشد…
شب هفتم، هی صندلی میآوردند به سالن که تماشاچیهایی که سر پا ایستادهاند، بتوانند بنشینند.
دکتر نجفی آن موقع وزیر آموزش و پرورش بود. یک شب، ۹ تا وزیر آموزش و پروش کشورهای مختلف را که به ایران آمده بودند آورد به تئاتر. این تئاتر بیشترین تماشاچی را داشت. آن وقتها مثل الان گوشهایم سنگین نبود. حین اجرا، صدای گریه تماشاچیها را میشنیدم.
نماهنگ «نوایی» را هم با مهدی شمسایی کار کردید.
بله. تهیهکننده آن کار، آقای شمسایی بود. البته اسمش «نهانخانه دل» است. کار با کارگردانی آقای رامین حیدری فاروقی و با هنرمندی خانم رویا نونهالی و با صدای استاد غلامعلی پورعطایی و پسرش جمشید، اجرا شد. مرحوم کاظم شهبازی هم، خدا رحمتش کند، فیلمبردار کار بود. این نماهنگ در روستای چشمهجوهر و رباط عباسآباد فیلمبرداری شد و آن طوری که مسئولان صدا و سیما اعلام کردند، در زمان خودش بیش از ۲ هزار بار، روی آنتن رفت.
دکتر حسینی(سیدمحمد حسینی نماینده تربت جام در دوره چهارم و پنجم مجلس شورای اسلامی) یک وقتی به خود من گفت، در یک سفر همراه مرحوم هاشمی رفسنجانی که رییس جمهور بودند، به قرقیزستان رفتیم. وقتی هیأت ایرانی، وارد کاخ ریاست جمهوری قرقیزستان شد، تلویزیون آنجا همین نماهنگ را پخش کرد.
صحبت آن نماهنگ شد، یاد خاطرهای افتادم.(میخندد) در آن کار، جایی هست که سفره عقد دارد. وقتی آماده میشدیم این صحنه را بگیریم، یکی از پیرمردهای روستا که از آشناهای من بود، من را کشید کنار که: فاروق! مَیی(میخواهی)، زن عَقِد کنی؟
گفتم: عمو، این فیلم است.
با دلخوری گفت: بِشی عموجان! مَگَه عقدم فیلُم مِشَه؟!
گفتم: عمو! واقعا داریم فیلم بازی میکنیم.
گفت: عمو! ما بِچَه که نییِم؛ قندا به خانهیَه؛ شیرینی اَوُردَن؛ مِوَه اَوُردَن.
گفتم: عمو این فیلم است، به خدا.
گفت: به مَدَراعظم بُگُفتی یا نِه؟ بگُو به او؛ بَدَه. صِبا، پسصِبا(فردا، پسفردا)، ای زنِر خُودِیتُو مِبینَه، دلخور مِشَه.
دیدم کوتاه نمیآید. گفتم: چشم. به مادر محمداعظم، حتما میگویم.
پرسید: خب، عروس ما مُلایه؟(درسخوانده است؟)
گفتم: بله. دکترای بازیگری دارد.
گفت: ئِه. عروس ما دکتر بودَه و ما بیخُبر.
رفت، دست خانم نونهالی را گرفت و گذاشت سر دلش.
گفت: عموجان! اَنِه همینجِه نَمفَمُم بِرِی چی کَلَّک مِزنه(تپش دارد، دل دل میزند)
خانم نونهالی خندهاش گرفته بود اما نمیخواست دل پیرمرد را بکشند. گفت: چیزی نیست؛ چند تا دارو برایتان میآورم.
فردایش، یک پلاستیک قرص جوشان و شربت تقویتی گرفت و برد برای پیرمرد.
استاد! در آستانه هفتاد سالگی و بعد از یک عمر معلمی و هنرمندی، چرخ زندگیتان درست میچرخد یا نه؟
صد عیب(بیماری) دارم؛ یازده عمل جراحی کردهام؛ از عمل قلب باز بگیرید تا عمل دیسک؛ حالا گوشهایم سنگین شده است و صداها را سخت میشنوم. فراموشی هم گرفتهام. زندگی این روزهای من، این رقم است…
اقتصاددانهای کشور میگویند کسی که در ماه زیر هفت میلیون و هشت میلیون درآمد دارد، زیر خط فقر است. با این حساب، من تمام عمرم زیر خط فقر زندگی کردهام. حالا هم که در این پیرانهسری فقط هر برجی یک میلیون پانصد هزار تومان، پول دارو میدهم؛ البته شاکرم که در زندگی محتاج کسی نشدهام.
من گمان نمیکنم هیچ معلمی، حقوقش کفاف زندگیاش را بدهد. تمام معلمهای کشور زیر خط فقر هستند؛ من هم یکی از آنها.
۵۷۵۷