شهرام جباری زادگان
زمان گذشت و گذشت تا «نجفی وزیر»، شد «نجفی شهردار»، و به جهت مسئولیتی که داشتم، در مجالس، مراسم و بازدیدهایی که آقای نجفی به عنوان شهردار تهران حضور داشت، من هم باید شرکت می کردم. در تهران، برف سنگینی آمده بود و شهرداری تهران، متهم به کم کاری شده بود. قرار شد دوستان خبرنگار را به بازدید سایت های برف روبی سطح شهر ببریم تا خبرنگاران ببینند نیروهای شهرداری فعال هستند.
یکی از سایت ها در شمال سعادت آباد قرار داشت که برف زیادی روی زمین نشسته بود. یکی از دوستان عکاس با شیطنت از آقای نجفی خواست برود وسط انبوهی از برف ها تا از او عکس یادگاری بگیرد. مخالفت کردم و به آقای نجفی گفتم گرفتن چنین عکسی، می تواند به سوژه ای بر علیه شما تبدیل شود. ایشان گفت اِشکال ندارد و اجازه بدهید عکاسی که زحمت کشیده و تو این سرما و در این ساعت شب، زحمت کشیده و همراه ما آمده، عکسش را بگیرد.
آقای نجفی این را گفت و تا زانو رفت داخل انبوه برف ها تا آن دوست عکاس عکسش را بگیرد؛ عکسی که فردا صبح تبدیل شد به شد عکسی برای زیر سوال بردن ایشان و شهرداری و عکس یکِ یکی از روزنامه ها که زیر عکس آقای نجفی با تیتر درشت نوشت: آدم برفی!
چه اتفاقی افتاد که «نجفی شهردار» که با دلسوزی اجازه نداد دل عکاسی که می خواست ایشان را در «زمستان سعادت آباد» سوژه کند بشکند، زنی را که به او عشق می ورزید در «بهار سعادت آباد» به قتل رساند؟
در این مدت چه اتفاقی افتاد که آن آدم برفی مهربان، مثل برف آب شد؟
نمی خواهم باور کنم؛ می خواهم همان خاطرات خوبی که از «نجفی وزیر» و «نجفی شهردار» در ذهنم نقش بسته، باقی بماند.
کاش اجازه ندهیم آدم ها آب شوند؛ از آب شدن آدم ها خوشحال نباشیم …
231