ترجمه اختصاصی نوریاتو: “کجا برویم؟” ملیسا، نامزد من سعی میکرد از بین هزاران مکانی که ارزش اکتشاف را داشتند، یکی را انتخاب کند. پس از یک ماه تکرار همین سوال، ما در نهایت روی هند توافق کردیم.
چرا؟ طی ۸ سال کار عکاسی، من عکسهای زیادی را دیده بودم و مطالعات زیادی هم در مورد فتوژورنالیسم و پرترهگرافی تجاری داشتم. از بین میلیونها عکاسی که میشناختم، تعداد زیادی از عکاسهایی که به یاد میآورم، اهل هندوستان بودهاند. هر بار که به صحبتهای عکاسهای مختلف گوش میدادم، به نظر همه آنها به یک موضوع اشاره میکردند و آن هم این بود که هند تا چه اندازه فوقالعاده و جادویی است. در نهایت این نظرات و کارهای مرتبطی که من خیلی دوست داشتم، باعث شد روی رفتن به هند اصرار کنم.
مطالعه بیشتر: جنگ؛ بدون فیلمنامه
هدف ما این بود که به جای اینکه سعی کنیم همه چیز را ببینیم، کمتر نقل مکان کنیم و به صورت عمیق اطراف خودمان را بررسی کنیم. ما میخواستیم یک داستان داشته باشیم ولی انتظار خاصی نداشتیم و تصمیم گرفته بودیم پس از اینکه رسیدیم در مورد داستان تصمیم بگیریم.
هند کشور بزرگی است و اینکه فقط بخواهیم چند لوکیشن انتخاب کنیم کار سختی بود ولی یکی از لوکیشنهایی که روی آن توافق کرده بودیم، واراناسی بود که پرترهها و داستانهای زیادی در مورد سدهو (افراد مذهبی که داراییهای دنیوی را کنار میگذارند و به یک سفر معنوی میروند که در نهایت به ‘موکشا’ یا آزادی معنوی منتهی میشود.
ما بلیطها و هتل خودمان را رزرو کردیم و آماده سفر شدیم.
من همیشه برای دیدن رودخانه گنگ یا طبق گفته پیروان مذهب هندو “مادر گنگا” هیجان داشتم. این رودخانه یک رودخانه معمولی نیست بلکه یک وجود مقدس و روحانی است. این روخانه از سرچشمه خودش در غرب هیمالیا تا ۱۶۰۰ کیلومتر آنطرفتر در خلیج بنگال، پرستش میشود. با این وجود، این رودخانه به شدت آلوده است و میزان کالیفرمهای دفعی آن ۱۰۰ برابر بیشتر از محدودیتهای دولتی است. تصور کنید وقتی که رسیدیم و از پنجره اتاق خودمان مردی را دیدیم که در حال حمام کردن در این رودخانه بود تا چه اندازهای شگفتزده شدیم. البته روز بعد فهمیدیم که این موضوع در اینجا کاملا عادی است.
خیابانهای واراناسی پر از انسان و حیوان است. بویی مانند مخلوط سفیدکننده و مدفوع حیوانات مانند خاکستر مرده هوا را آلوده کرده بود. این شهر که قبلا با اسم بنارس شناخته میشده است، بیش از چهار هزار سال عمر دارد که باعث شده است یکی از قدیمیترین شهرهای دنیا باشد. این شهر نیز مانند دورخانه گنگ که در کنار آن بنا شده است، مقدس است و در فرهنگهای هندو و جینیسم مقدسترین شهر دنیا است.
هندوها معتقد هستند که مردن در این شهر چرخه زندگی و مرگ را میشکند یا باعث میشود به موکشا برسند.
مطالعه بیشتر: اصول اخلاقی فتوژورنالیسم
به همین خاطر هندوها هنگامی که خودشان یا یکی از نزدیکانشان پیر یا مریض میشود از اطراف دنیا به این شهر سفر میکنند. هنگامی که یک نفر در این شهر فوت میکند، یکی از اهالی خانواده، چوبهایی که در کناره رودخانه قرار گرفتهاند را خریداری میکند و جنازه را روی تپهای از این چوبها قرار میدهند و در فضای باز میسوزانند. این اتفاق هر روز و به صورت ۲۴ ساعته تکرار میشود. اگر بخواهید از نزدیک این مراسمات رد شوید باید با ریخته شدن خاکستر مرده روی بدن خودتان کنار بیایید.
از لحاظ دیداری این شهر فوقالعاده است. مردم شهر درحال کار و زحمت هستند و میخندند و شنا میکنند. همچنین خیلی هم جالب بود که شخصیت موجود در چهره انسانها هرکجا که میرفتیم نمایان بود.
طی ۸ سال کار به عنوان عکاس، من از محتویات مختلفی عکاسی کردهام. پس از اینکه در کار خودم بالغ شدم، من تلاشهای خودم را روی پرترهگرافی محیطی متمرکز کردم و میدانستم که میخواهم قدرت مهارتهای خودم را روی این موضوع صرف کنم. پس از دیدن تعداد زیادی عکس خوب از هنرمندانی که احترام زیادی برای آنها قائل بودم، من میخواستم تصاویر قدرتمندی از این مردان مقدس بگیرم. این موضوع یک انگیزه قوی برای رفتن ما به هند بود.
من شروع به گشتن در سطح شهر کردم. افراد سدهو در همه جای شهر دیده میشدند.
مطالعه بیشتر: بهترین عکس من: دوین میچلس
پس از یک ساعت مشاهده، من با یک سدهو روبرو شدم که احساس میکردم ظاهر قدرتمندی دارد. من نشستم و مکالمه خوبی با آن مرد داشتم. در نهایت از او پرسیدم که آیا میتوانم از او عکس بگیرم؟ و او با درخواست ۵۰۰ روپیه به من جواب داد. من در ابتدا کمی تعجب کردم، زیرا همانطور که در ابتدای مقاله عنوان کردم، پیروان سدهو تمام متعلقات دنیوی علیالخصوص پول را به خاطر رسیدن به آزادی معنوی کنار میگذارند.
من برای آن مرد توضیح دادم که به عنوان یک فتوژورنالیست آنجا هستم و پول دادن یا قبول کردن پیشنهاد مالی صداقت کارم را از بین میبرد و از این رو، این کار اخلاقی نیست. من فقط میخواستم فرهنگ او را ثبت کنم. او دستش را تکان داد و از من خواست که از او دور شوم. من هم با خوشحالی قبول کردم چون میدانستم یک سدهوی واقعی هیچ وقت درخواست پول نمیکرد.
از آنجایی که سدهو های زیادی در این منطقه بودند، هیچ مشکلی از این بابت وجود نداشت. من با یکی دیگر از آنها صحبت کردم، سپس با دیگری و دیگری. همه آنها برای اینکه اجازه دهند از آنها عکس بگیرم، درخواست پول میکردند. من درک میکنم که در فرهنگ سدهو نیز مانند دیگر فرهنگها، برخی از افراد به اندازه دیگران دیندار نباشند ولی انتظار نداشتم که هر سدهویی که میبینم، یکی از قوانین اصلی دین خودشان را نادیده بگیرد.
آن شب ما ناامید و سردرگم به هتل برگشتیم. من از آقایی که در پیشخوان میایستاد و طی این چند روز با او دوست شده بودم، پرسیدم: “من چه چیزی را از دست دادهام؟”
او جواب داد: “آنها همگی سدهو های تقلبی هستند. آنها لباسهای پیروان سدهو را میپوشند و موهای خودشان را میبافند تا از خارجیها پول بگیرند. تمام سدهو های واقعی در کوهستانها زندگی میکنند و علاقهای به معاشرت با مردم ندارند.”
مطالعه بیشتر: مستند مسافر نیمه شب
کم کم همه چیز با عقل جور در میآمد.
عکسهای فوقالعادهای طی این سالها از سدهو ها گرفته شده است. من تلفن همراه خودم را بیرون آوردم و آنها را به دوست جدید خودم نشان دادم. من از او پرسیدم که در کجا میتوانم سدهو های واقعی، مثل کسانی که در عکسها دیده بود را پیدا کنم.
او گفت: “اکثر کسانی که در این تصاویر هستند سدهوی واقعی نیستند و همین مردهای بیخانمانی هستند که مانند آنها لباس پوشیدهاند و توریستها را فریب میدهند. من میتوانم فردا تو را ببرم و ثابت کنم.”
-صبر کن، یعنی میگویی این سدهو ها واقعی نیستند؟
– درست است.
نمیتوانستم باور کنم. از آن طرف دنیا به اینجا آمده بودم تا سدهو های واقعی را ببینم ولی الان…
چیزی که امروز برای من اتفاق افتاد، ممکن است برای عکاسهای دیگری هم اتفاق افتاده باشد.
شما فکر میکنید که به سراغ موضوع خاصی آمدهاید ولی متوجه میشوید این همان چیزی نیست که سراغ آن بودید. میفهمید که دنیا را گشتهاید و زمان، پول و منابع خودتان را مصرف کردهاید تا به دنبال یک روح باشید. پس فقط هرچیزی که در دسترس دارید را استفاده میکنید(سدهو های تقلبی) و داستان غلطی که داشتید را ادامه میدهید تا یک برد داشته باشید و مشروعتر به نظر برسید. این داستان بیشتر به کارهای نشنال جئوگرافیک شبیه است و من هیچوقت چنین کاری نمیکنم.
مطالعه بیشتر: بارسلونا و جنگهای داخلی اسپانیا
روز بعد من و ملیسا برای صبحانه بیرون رفتیم. در مسیرمان به مکانهایی برخوردیم که در آنها جنازه میسوزاندند. یک نفر جلوی ما را گرفت و از ما خواست که برای احترام به مراسم بایستیم. با وجود ناراحتی ناشی از اتفاقات شب گذشته، ما منتظر ماندیم. در همین حین همان مردی که ما را متوقف کرده بود شروع کرد به شرح دادن مراسم و چیزهایی که از قبل میدانستیم را دوباره برای ما شرح میداد. درنهایت گرسنگی بر من غلبه کرد و من گفتم برای اینکه مزاحم کسی نشویم، مراسم را دور میزنیم.
او درخواست ۱۰۰۰ روپیه کرد. در واقع او فقط به خاطر اینکه ۱۰ دقیقه برای ما حرف زده بود، انتظار داشت به او پول بدهیم.
باورکردنی نبود. حتی مراسمات خاکسپاری هم جزء محدودیتهای این افراد نبودند. در آن لحظه احساس کردم واراناسی یک پارک دیزنی است و همه کاراکترها مانند یک دستگاه بودند و تنها حقیقت آنجا این بود که سرمردم را کلاه میگذاشتند و از آنها پول میگرفتند. آیا او احساس خجالت نمیکرد؟ چه نوع آدمی قبول میکند که برای پول گرفتن از مردم پشت یک جنازه مخفی شود و احساس گناه را به جان بخرد؟
پس از خوردن کرپ معمولی خودمان که پر از نوتلا بود، ما روی حرکت بعدی خودمان تمرکز کردیم. اینجا بود که فهمیدیم ما داستان خودمان را از دست ندادهایم، بلکه یک داستان جدید پیدا کردهایم. ما تصمیم گرفتیم بقیه سفر خودمان را به این سدهو های تقلبی بپردازیم و به دنیا نشان دهیم که برخی از آنها تا چه اندازه میتوانند واقعی به نظر برسند. برای بازگو کردن این داستان، باید تصاویری از این سدهو ها که در طول رودخانه میایستند و برای اینکه از آنها عکس بگیرید درخواست پول میکردند هم میداشتیم. آرایش و ظاهر این افراد نشاندهنده این است که وقتی آنها را پیدا کردیم چه شکلی بودند.
مطالعه بیشتر: محیط زیست در دنیای آبرنگ
در نهایت زمان آن رسیده بود که به بروکلین برگردیم. آقایی که در هتل با او دوست شده بودم، اصرار کرد که وسایل ما را تا تاکسی حمل کند. من عاضق مهماننوازی و سختکوشی شدم که به نظر میرسید در تمام هتلها و رستورانهای هند فراگیر بود. من خوشحال بودم که سفرمان، با یک خاطره خوش پایان یافته بود.
پس از تاخیرهای فراوان، ۴۵ ساعت بعد از اینکه پروازمان از واراناسی بلند شد، ما به بروکلین رسیدیم و در تمام طول سفر ذهنم مشغول بود؛
اینکه واقعی باشیم، چگونه است؟ ما چطور میتوانیم اعتقادات واقعی یک نفر را بفهمیم؟ اغلب اوقات ما تلاش میکنیم که این سوالها را برای خودمان جواب دهیم. تا چه اندازه باید از دین خودمان پیروی کنیم تا کاملا واقعی باشیم؟ ما به عنوان عکاس، ژورنالیست و مسافر چه مسئولیتهایی داریم؟
آیا توریست یا عکاس سادهلوح و سدهو تقلبی به یکدیگر نیاز دارند؟ آیا هردو آنها به یک اندازه به سفر خودشان و تعهداتی که دارند بیاهمیت هستند؟
ما میخواهیم یک فرهنگ دیگر را یاد بگیریم. ما قصد داریم داستان آنها را بازگو کنیم و صدا و سکوی پرتاب افرادی باشیم که ممکن است قبلا سکوی پرتابی نداشته باشند. ولی در عین حال میخواهیم به خاطر انجام دادن کاری که عکاسهای دیگر قبول نمیکنند انجام دهند، از ما تشکر شود.
این تاری بین واقعیت و دروغ فقط در هند وجود ندارد. در یک معبد بودایی، راهبهایی وجود دارند که برای ورود به معبد از مردم پول زیادی میگیرند و قبایلی در اتیوپی وجود دارند که نزدیک راههای اصلی قرار میگیرند و برای اینکه از مردم پول بگیرند، آرایش دراماتیکتری نسبت به چیزی که در روستاهایشان مرسوم است انجام میدهند.
مطالعه بیشتر: پناهنده هرمس؛ زندگی پناهجویان در یونان
داستانهای زیادی وجود دارد که باید بازگو شوند ولی این فکرها در عمق طبیعت انسانی و خود حقیقت وجود دارند. این موضوع ربطی به زمان ندارد و فراتر از چیزی که میخواهیم باشیم و چیزی که واقعا هستیم است.
نوشته مردان مقدس تقلبی اولین بار در مجله نوریاتو | رسانه جامع هنرهای تجسمی پدیدار شد.