سینماسینما، زهرا مشتاق:

” وقتی ماه کامل می شود ” با نام ریگی تعریف می شود . زندگی اوست و از این رو نمی توان بدون توجه به بستر رشد دهنده و پیرامونی او ، این فیلم را مورد تحلیل قرار داد . روایت رسمی ممکن است با استنباط مخاطبان فاصله زیادی داشته باشد .
پدیده بروز تا سقوط می تواند و باید با تاملی بیشتر و البته نزدیک به واقعیت بیان شود .
سیستان و بلوچستان فقیرترین استان کشور است . دوازده هزار دانش آموز دچار سوتغذیه دارد . بخش بزرگی از روستاییانش هنوز در کپر زندگی می کنند . و در بسیاری از روستاهایش دانش آموزان در مدارس کپری درس می خوانند . بالاترین آمار دانش آموزان بازمانده از تحصیل را دارد . اغلب روستاها فاقد جاده هستند و مردم برای رسیدن به شهر و دسترسی به اولیه ترین امکانات درمانی عاجز و ناتوان هستند . نا آگاهی درباره عواقب ازدواج های فامیلی ، انواع بیماری های مادرزادی را شیوع بخشیده است . و سال ها خشکسالی فقر را چنان وسعتی بخشیده است که قاچاق مواد مخدر و سوخت از جمله مشاغل کاذب ، اما رایج در این استان است . عبدالمالک ریگی برآیند همین نابسامانی در سرزمینی فراموش شده است . حاصل بلوچستان به شدت فقیری که تفاوت های قومیتی و مذهبی در کنار فقر فرهنگی و اقتصادی از آنان مردمی رها شده در تبعیض ساخته است . و همین شرایط دشوار است که می تواند رنگی از افراط گری های مذهبی به خود بگیرد .
فیلم اما داستان دیگری دارد . درام عاشقانه ای که با کشتاری تکان دهنده همراه می شود . عشقی که از آینه آغاز می شود و با یک گلوله تمام می شود . عبدالحمید بلوچ عاشق فائزه فارس می شود . یک خانواده قمی . مادر از همان ابتدا روی خوشی به این وصلت نشان نمی دهد . و غم ناز خانم مادر عبدالحمید با چهره ای به غایت تلخ به فائزه هشدار می دهد که از این ازدواج منصرف شود . اما عشق راه خودش را باز می کند . فیلم انباشته از نشانه های فاجعه بار است . چهره غمگین و چشم های به غایت نافذ غم ناز که در سکوت و با کم ترین گفت و گو ، بر فاجعه تاکید می کند . و در سکانس اتوبوس که خانواده خواستگار در حال برگشت به شهرشان است ، وقتی عبدالحمید متوجه می شود که مادرش سعی در منصرف کردن فائزه از این ازدواج داشته است ؛ به تندی او را از خواب بیدار می کند و با پرخاش بسیار با او برخورد می کند . نوع نمای درشت گرفته شده از صورت عبدالحمید که نیمی از صورتش در صندلی های اتوبوس گم و پیدا می شود و نگاه تهدیدگرش ، خبر از یک فاجعه می دهد . آمدن ماموران به جست و جوی عبدالمجید درست صبح روز عقد و قول عبدالحمید به پلیس ها برای کمک به پیدا کردن عبدالمجید ، له شدن یک حبه قند زیر پای تازه عروس ، گفت و گوی فائزه و عبدالحمید کنار ماشین عروس و وزش باد شدید ، غذا دادن عبدالحمید به تمساح ها و پرنده هایی که در چندین صحنه جیغ کشان در آسمان چرخ می خورند و گویا منتظرند .
فیلم با صحنه هایی عاشقانه پیش می رود تا فاجعه عمق دردناک تری پیدا کند . آب بازی با شلنگ آب ، چشم های فائزه که سگ دارد و سگش عبدالحمید را گرفته و یک سوال تکرار شونده که عبدالحمید مدام از فائزه با لحنی عاشقانه می پرسد ؛ تو خانه ات کجاست ؟ نه نگاه کن قشنگ ، بگو کجاست ؟ این جا . این جا در قلب من . و با شست رو به پایین قلبش را نشان می دهد و فائزه ، فائزه خوشبخت که حادثه ای در کمینش است .
بازار چابهار مملو از رنگ است . سوزن دوزی های زیبا و عروس جوان که با پوشش زنان بلوچ با چشم هایی خوشحال غرق در این همه زیبایی است . فائزه و عبدالحمید به روستا می روند . و برای عیادت از مادر بیمار دخترک نابینا ، وارد یک کپر می شوند . و میزبان ، تنها بزش را برای میهمان قربانی می کند . اما فیلم خوش آب و رنگ است . و خانواده کپر نشین فیلم ، بیشتر تصویری از یک نوع زندگی در یک قومیت است تا نشان دهنده فقر کپرنشینان . کماکان این که در بخش های دیگری از فیلم ، تکه های دیگری از فرهنگ و روش زندگی قوم بلوچ نشان داده می شود .
مثل مادر که در حال سوزن دوزی است ؛ که هنر تمام زنان بلوچ است . یا دورهمی خانواده عبدالحمید و نواختن و خواندن یک ترانه بلوچی که یادآور جایگاه موسیقی در سیستان و بلوچستان است . یا غذا خوردن با دست ، و نشانه های دیگری که مروری است بر فرهنگ بلوچ های ایران .
اما فیلم به سرعت مسیر دیگری طی می کند . در شبی تاریک و در بارانی سیل آسا ، در برابر چشم های وحشت زده فائزه از دل زمین سلاح می جوشد . و فائزه باز در این تیرخلاص می خواهد که زنده بماند و ادامه دهد . قهرمانی که میل دارد در عین فهم کنه اتفاق ، خودش ، شوهرش و بچه اش را از تمام این تکه ها مبرا کند . اما تکه های پازل چون آهن ربایی قدرتمند به هم دیگر می چسبد .
غم ناز هنوز تلخ است . تلخی عجیبی که چنان در عمق صورتش ته نشین شده که از او صورتکی اخمو ساخته است . رفتارش گاه تا مرز نفرت و کینه از فائزه پیش می رود . باید خیلی جلوتر برویم که معلوم شود نفرتی نیست . او تنها چون آینه بینی است که به وضوح ، آینده مقابل چشمانش خودنمایی می کند و آن چه خشم به نظر می رسد ، اندوه عمیقی است که فاجعه ای نزدیک ، به آن رنگ دیگری بخشیده است . رنگی از وحشت و التماس برای متوقف کردن آن چه در پیش است . رازهای مگویی که اگر به وقتش برملا می شد ؛ فاجعه ای دیگر پا نمی گرفت .

شهاب شنگول است . خوشحال و بشکن زنان کمی با دخترها لاس می زند و کمی هم فروشندگی می کند و از قبل کسب و کار داماد خانواده ، اوضاع او هم رو به راه است و قرار است رو به راه تر هم بشود .
باید بروند . فائزه پایش را در یک کفش کرده که بروند . عبدالمجید از برادرش و کارهای او برائت می جوید . محکم می ایستد که کارهای برادرش به او ربطی ندارد . و همین فائزه را برای رفتن مصرتر می کند . عبدالحمید عاشق باید عشقش را با رفتن ، با بردن فائزه به جایی امن ثابت کند . کاروانی از قاچاقچیان در دشتی برهوت راه می افتد . قاچاق انسان در کنار قاچاق سوخت ، در کنار قاچاق مواد . کاروانی که از مرز عبور می کند و مسافرانی را که قرار است به سوی خوشبختی بروند ، به کویته می رساند . مسافران اما خواهند مرد . آن ها کشته خواهند شد .
پاکستان امن نیست . پاکستان دهان گشوده اژدها است . کویته مسیراستحاله تدریجی عاشقی است که تبدیل به توده ای ترسناک می شود . فیلم در فصل پاکستان ، در ایجاد هراس و تعلیق شتاب می گیرد . عمارت بزرگ و تو در تو ، ناگهان تبدیل به رازی بزرگ می شود . رازی که پرده به پرده گشوده می گردد . آمد و شد اتومبیل ها و مردهای مسلح و صورت هایی که ترس می آفریند ؛ نشانه نزدیکی به فاجعه است .
عبدالمالک ” امیر ” است و تمام خانواده و به خصوص برادران موظف به تبعیت و حمایت محض از او هستند . غم ناز موافق نیست . اما در میان جندالله و القاعده ای ها ، زن حتا از خاک یک کفش هم بی ارزش تر است . مشی بی معنایی که تبدیل به مجوز مرگ می شود . مرگ برای فائزه ، برای مادر ، حتا برای دایی و هر کس که در تعریف آن ها در دایره کفار قرار گیرد . عبدالمالک می گوید بر مسلمان واجب است که هرگز از الله سرپیچی نکند . می گوید هر چه بیشتر بکشیم ، خداوند بیشتر خشنود می شود . از نظر او فائزه از کفار است و عبدالمجید با یک کفار ازدواج کرده است . و به دستور او جهاد باید از نزدیکان شروع شود . او خود را مجاهد وطن می داند . و تاکید می کند که اسلام دین جنگ است و نه دین صلح . او حتا راه خود را از راه مولانا عبدالحمید جدا می داند . ( اشاره تلویحی فیلم برای مبرا کردن اکثریت قوم بلوچ از داستان عبدالمالک ) مسلمانی آن ها با تعریف خاص خود آن ها تفسیر می شود و در همین دایره بسته حکم مرگ شهاب و فائزه صادر می گردد .
فیلم سکانس هایی گزنده و درخشان دارد . مثل عبور فائزه از دالان دراز و وهم آور بازار قصاب ها که مملو از خون و کشتار و مثله کردن حیوانات است . سر بریدن شهاب مقابل چشم های مادرش و صحنه هایی مستند گونه از شبیخون زدن و کشتن مردم عادی .
غم ناز که رفته رفته معلوم می شود ، تلخی اش نه از نفرت ، که از آگاهی نشات می گیرد ، در دل آتش با پذیرش تمام خطرات ممکن سعی در فراری دادن فائزه دارد . او در جایی می گوید کاش شما کوچکترها ، حرف ما گیس سفیدها را گوش می کردید . اما در ابتدای فیلم درست بالای سر عبدالحمید در مغازه اش ، تابلویی خودنمایی می کند که روی آن نوشته شده است جناب عشق را که از عقل بسی بالاتر است .

hotnews • دسته‌بندی نشده • 5 سال پیش • dahio.com • 56



دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها