فیلم همه می‌دانند، یک طبل میان‌تُهی زواردررفته و به‌غایت کُهنه و مُستهلک‌شده است. شاید این جُمله‌ی بُهت‌آور و شُوکه‌کننده در ابتدای این نوشتار صریح و رُعب‌آور، به‌مثابه‌ی پُتک فولادی سهمگینی به ذهن سردرگم خواننده‌ی کُنجکاو فُرود آید اما درنهایت قساوت، سخت‌گیری و اعتراض مُتفکّرانه‌ای، باید بگویم که این جُمله‌ی عتاب‌آلود و عُصیانگرانه، ‌همه‌ی ماجرا نیست و طوفان ویرانگر و فرساینده‌ی واقعی هنوز درراه است. همه می‌دانند، اثر کسل‌کننده، کم‌فُروغ و درعین‌حال بی‌رمق و ناپایداری است که سروصدای گوش‌خراش و هیاهُوی کرکننده‌ی تبلیغاتی آن، بیش از آن‌که نمایانگر استعدادها، مواهب و توانمندی‌های شگرف عناصر و مُؤلفه‌هایی مُحتوایی ـ ساختاری مُنسجم و نظام‌مند فیلم باشد، اثری است که بیشتر تحت تأثیر شُهرت و شناخته‌شُدگی مُزمن کارگردان شاخص و توانمند آن بر سر زبان‌ها و بُلندگوهای مُجیزگوی رسانه‌ای اُفتاده است و پُروپاگاندای تبلیغاتی، تماشاگران ازخودبی‌خود شده‌ی در کف و خون غلتیده و مُنتقدان عنان از کف داده‌ی انگشت‌به‌دهان مانده، در گسترش هایپ و ذوق‌زدگی رسانه‌ای ناشی از اکران این فیلم رنگ‌ورورفته و دل‌خسته، نقش بسیار پُرفُروغ و تأثیرگذاری داشته‌اند. به زبان ساده‌تر فیلم همه می‌دانند، بیش از آن‌که نان‌وآب بازوی خود را بخورد، بیشتر درنتیجه‌ی اسم‌ورسم کارگردان و آوازه‌ی بازیگران شایسته و برجسته‌اش، سری توی سرها درآورده است و برای فیلمی که اصغر فرهادی به‌عنوان یک فیلم‌ساز شاخص صاحب سبک و برنده‌ی دو جایزه‌ی اُسکار، پُشت دوربین کارگردانی و مفهوم‌پردازی روایت داستانی آن نشسته است، چنین نتیجه‌گیری به‌غایت دردناک، تکان‌دهنده و تحقیرآمیزی، یک مُصیبت تراژیک به‌تمام‌معنا است.

درواقع، همه می‌دانند فیلم پژمُرده و رنگ‌باخته‌ای است که اگر اسم پُرطمطراق و درخشان اصغر فرهادی از تیتراژ آن حذف شود، احتمالاً همانند ده‌ها و صدها فیلمی که هرساله در گمنامی محزون و سکوت سرد بُغض‌آلودی، لنگان‌لنگان می‌آیند، غریبانه و دل‌تنگ اکران می‌شوند و درنهایت کورمال‌کورمال ناپدید می‌گردند، در لابه‌لای بلاک‌باسترهای بی‌مغز و خُوش‌خط‌وخال هالیوودی و آثار شاخص هُنرمندانه‌ی دیگر، گُم‌وگور و مدفون می‌شد و البته این سرنوشت غم‌انگیز و به‌غایت مالیخولیایی، با خُوش‌شانسی وصف‌ناشدنی برای آخرین ساخته‌ی احتمالاً عقیم اصغر فرهادی روی نداده است و طبق معمول، نورافکن‌های زیادی روی آن مُتمرکّز شده و تحسین‌ها و تمجیدهای فراوانی نثار آن گشته است امّا به‌هرحال همه می‌دانند، برای کارگردانی با چنین پیشینه و سابقه‌ی شُکوهمندی، بیش از آن‌که یک سرافرازی مغرورانه و افتخارآفرینی مُجدد باشد، بیشتر به اشتباه و لغزشی مورمورکننده و غیرقابل‌بخشش در لبه‌ی پرتگاهی صعب‌العُبور و ژرف شباهت دارد.

فیلم همه می‌دانند، برخلاف اعتراض و نکوهش بی‌رحمانه و شاید مُتکبّرانه‌ای که در ابتدای این نوشتار علیه آن رواداشتم، آن‌قدرها هم اثر سُست، شلخته و بی‌دروپیکری محسوب نمی‌شود و اگر بخواهم مُنصفانه و البته واقع‌بینانه و اندیشناک به این قضیه‌ی پُرپیچ‌وخم نگاه کنم، باید بگویم که فیلم همه می‌دانند، می‌توانست در زُمره‌ی فیلم‌های خُوش‌ساخت، ساختارمند و برجسته‌ی چند سال اخیر قرار بگیرد اما به شرطی که هیچ‌گاه اسم اصغر فرهادی بر تارک و پیشانی کم‌بضاعت، مُتزلزل و ازهم‌گُسسته‌ی آن حک نمی‌شُد و قرارگیری نام یک کارگردان معمولی و حتی ناشناخته به‌جای اصغر فرهادی، شاید مسیر این نوشتار حُزن‌انگیز و دراماتیک را به شکل مُعجزه‌وار و باورنکردنی عوض می‌نمود و احتمالاً اکنون من به‌جای این حجم پُف‌کرده از سرزنش، ملامت، غُر زدن و البته تُندروی کسالت‌بار، به شکل هیستریک و افسارگُسیخته‌ای در حال ستایش، تحسین و تمجید بی‌وقفه‌ی یکی از شاهکارهای ۲۰۱۸ میلادی به نام همه می‌دانند، بودم و اگر بخواهم منظورم را دقیق‌تر و صریح‌تر برسانم باید بگویم که مُشکل اساسی و بُنیادین این فیلم بخت‌برگشته، فارغ از برخی نقایص، ایرادات و ضعف‌های مُحتوایی ـ ساختاری، بیشتر به توقعات مُتورّم، پیش‌داوری‌های خُوش‌بینانه و انتظارات بادکرده‌ی ناشی از نام و آوازه‌ی فراگیر اصغر فرهادی بازمی‌گردد و ترکیدن و ازهم‌پاشیدن غم‌افزا و بُهت‌آور این طبل میان‌تُهی مُضمحل، یک‌باره تماشاگر مُسامحه‌کار را از خواب غفلت احمقانه و خوش‌بینی سبک‌سرانه بیرون می‌آورد و به شکل تراژیکی، سبب کُن‌فیکون شدن دیدگاه و چشم‌انداز اُمیدوارانه‌ی او نسبت به فیلم می‌شود و همچون مرگ و محو تدریجی یک رؤیای خوشایند و دل‌پذیر، تمام آمال و آرزوهای دراماتیک او را بر باد فنا و نابودی افسرده‌واری می‌دهد.

اجازه بدهید که دقیق‌تر، مصداقی‌تر و البته مُلایم‌تر وارد بحث و بررسی موشکافانه‌ی فیلم همه می‌دانند بشوم. من همیشه از اصغر فرهادی به‌عُنوان کارگردانی باهوش و خُوش‌فکر یادکرده‌ام که در فیلم‌های اندیشمندانه‌اش، با زندانی کردن ذهن پریشان، سردرگم و سرگردان مُخاطب در هزارتویی بی‌پایان و بی‌سرانجام و بازی کردن با اعصاب و روان مُستهلک‌شده‌ی او در قالب درام‌هایی مُلتهب و تشنّج‌زا، توانسته است نبض تپنده‌ی تماشاگر مغموم و درمانده را در دست بگیرد و حسابی او را درگیر روایت داستانی پُرفرازونشیب خود بکند و این فرآیند، توانمندی به‌غایت ژرف، کم‌نظیر و زیرکانه‌ای است که قاطعانه و صادقانه، باید اعتراف نمایم که کم‌تر کارگردانی، این‌گونه کاردان و با درایت، می‌تواند فُرم ساختاری ـ مُحتوایی قصّه‌ی خود را پیش ببرد و ازاین‌جهت من همیشه تحسین‌کننده و ستاینده‌ی آثار مُمتاز و شُکوهمند اصغر فرهادی بوده‌ام و چنین مُعتقد هستم که فرهادی یکی از اساتید بی‌همتا، قهّار و شاخص درزمینه‌ی تعلیق، تنش‌آفرینی و ابهام‌افکنی در آثار سینمایی امروزی است و درام‌های ساده و درعین‌حال مُنسجم و بی‌شیله‌وپیله‌ی او که با روایتی خُوش‌آهنگ و به‌غایت شُسته‌ورُفته همراه شده است، در شالوده‌ی مفهومی خود، تعلیقی فرساینده، خُردکننده و به‌غایت مُستهلک‌کننده دارد که سبب می‌گردد همچون موریانه‌ای رنج‌آور و موذی به جان تماشاگر بخت‌برگشته و نحیف بیُفتد و حسابی او را از ژرفای درون بپوساند و این همان نقطه‌ی بُرش بُنیادینی است که فُقدان استراتژیک آن در فیلم همه می‌دانند، حسابی نظم، تصوّرات و باورهای کلیشه‌ای مرسوم و جااُفتاده از اصغر فرهادی را به‌هم‌ریخته است و سبب شده است که همه می‌دانند، به‌عنوان اثری از اصغر فرهادی از بلندای شُکوه و افتخار به اعماق مخوف و مرگبار دره‌ی تباهی و نیستی سقوط کند.

فیلم همه می‌دانند، با ریتم روایتی بسیار خوب و هدفمند و درعین‌حال وسوسه‌انگیز و سرشار از حس مورمورکننده‌ی تنش و تعلیق زیرپوستی آغاز می‌شود و به نظرم ازلحاظ مُقدّمه‌چینی و مفهوم‌پردازی برای بسترسازی شیوه‌ی روایت قصّه، فیلم همه می‌دانند به‌راحتی می‌تواند در صدر آثار فرهادی قرار بگیرد ولی مُتأسفانه و شوربختانه این وضعیت فُوق‌العاده، خیره‌کننده و پرداخت‌شده، ادامه نمی‌یابد و کم‌کم جریان روایت در میانه‌ی فیلم، از تب‌وتاب می‌اُفتد و همچون دونده‌ی یک مُسابقه‌ی دوومیدانی که آغاز طوفانی در ابتدای رقابت داشته است به ناگاه در میانه‌ی این مسیر پُرپیچ‌وخم، نفس کم آورده و از رمق می‌اُفتد و از آن بدتر این‌که در پایان‌بندی فیلم، رسماً همه‌چیز مُستأصل و ازهم‌پاشیده به نظر می‌رسد و روایت بی‌حال و ازپادرآمده‌ی فیلم، در کسل‌کننده‌ترین و خسته‌کننده‌ترین وضعیت ممکن قرار می‌گیرد و این یعنی دونده‌ی باانگیزه و مُشتاق قصّه‌ی ما، هنوز به خط پایان نرسیده از شدت خستگی و فرسودگی پخش زمین شده و تمام آرزوها و اهدافش نیز در کسری از ثانیه باد هوا می‌شود و باید بگویم که صرفاً نقش‌آفرینی جذّاب، چشم‌نواز و درعین‌حال محشر بازیگران فیلم ـ به‌خصوص خاویر باردم و پنه‌لوپه کروز ـ است که این ضعف ساختاری ـ مُحتوایی فیلم را تا حد زیادی می‌پوشاند و باعث می‌گردد که جریان سکته‌دار و ناموزون روایت، آن‌قدرها هم کسالت‌بار و خواب‌آور جلوه نکند وگرنه شیوه روایت داستان، از مدت‌ها قبل به کُمای بی‌بازگشتی فرورفته است و درواقع حرف و کلامی برای گفتن ندارد.

«این پاراگراف حاوی اسپویل بخشی از روایت داستان است»

مُشکل اساسی و بُغرنج فیلم همه می‌دانند، در این نُکته‌ی محوری نهُفته است که شیوه‌ی مفهوم‌پردازی روایت و ابهام‌آفرینی فرآیند قصّه، به‌گونه‌ای در طول پرداخت پُرفرازونشیب داستان پیش می‌رود که انتظارات عجیب‌وغریب و البته واقع‌بینانه‌ای را در تماشاگر مُتفکّر ایجاد می‌کند. ماجرای رُبوده شدن غیرمُنتظره‌ی دخترک و گروگان‌گیری او توسط افرادی ناشناس، چنان بُنیان تاروپود و شالوده‌ی مُحتوایی فیلم را تحت تأثیر قرار می‌دهد که انگار قرار است درنهایت با آتش‌بازی فرساینده، هُولناک و درعین‌حال بُهت‌آوری همه‌چیز در ادامه‌ی داستان، ختم به خیر ـ یا ختم به شر ـ شود و همه‌ی ما، کورمال‌کورمال و کُنجکاوانه به دنبال آن راه می‌اُفتیم که ببینیم و مُتوجه شویم که حقیقتاً کُدام کاراکتر ـ احتمالاً اصلی و شناخته‌شده ـ در این موضوع نقش دارد اما پایان‌بندی تراژیک فیلم، همان نقطه‌ی مُضمحل‌کننده‌ی به‌غایت مُضحکی است که ناگهان به شکل غیرقابل‌بخششی ورق برمی‌گردد و فنر به‌غایت فشرده‌شده‌ی روایت داستان، به شکل دیوانه‌واری رها می‌شود اما هیچ جهش و خیزش کوبنده‌ای روی نمی‌دهد و کاخ بی‌انتهای فانتزی‌ها، انتظارات و توقعات انباشته‌شده‌ی تماشاگر به شکل تایتانیک‌واری یک‌باره ازهم‌می‌گسلد و فرومی‌ریزد و وقتی تماشاگر بُهت‌زده مُتوجه می‌شود که آدم‌رُبایی توسط همسر خواهرزاده‌ی لورا ـ پنه‌لوپه کروز ـ صورت گرفته است، انگار یک سطل آب یخ مُنجمدکننده بر سروصورت او ریخته‌اند. من مسئله‌ای با ماهیّت رُبایندگان و کاراکترهای نچسب و مُقوایی آن ندارم بلکه مُشکل و غرض اصلی من با جریان کج‌وکوله‌ی روایت قصّه است که هیچ‌گاه در طول داستان‌پردازی مُعمّاگونه‌ی خود، وعده‌ووعید چنین موضوعی را نداده و اتفاقاً پیچش‌ها، فرازوفُرود‌ها و پرداخت‌های پُرتعلیق و هُوشمندانه‌ی روایت مضمون، به‌گونه‌ای ظاهرسازی و وانمود می‌کرده‌اند که انگار یکی از کاراکترهای اصلی و محوری قصّه ـ مثل پاکو یا آلخاندرو ـ در چنین کاری نقش داشته‌اند نه یک کاراکتر بی‌اهمیّت و دست‌دوم که اصولاً در اکثریت لحظات و ثانیه‌های فیلم، غایب و گم‌گشته است و این رویداد نابخشودنی و اعصاب‌خُردکن را دیگر نمی‌توان به‌عنوان مزیّت و امتیاز محسوب کرد و آن را خاصیّت غیرقابل‌پیش‌بینی و شُوکه‌کنندگی روایت داستان نام گذاشت بلکه این اتفاق مسخره، خرابکاری مُزمن به‌غایت مُشمئزکننده‌ای است که بیشتر به عوام‌فریبی، احمق‌پنداری، معطل نگه‌داشتن و بازی کردن مذبوحانه با ذهن تماشاگر شباهت دارد و فقط لازم است برای درک و فهم بهتر و عمیق‌تر این موضوع، سکانس افشاء شدن ماهیّت مُتجاوز در فیلم فروشنده را با سکانس برملا شدن ماهیّت آدم‌رُباها در فیلم همه می‌دانند، کنار یکدیگر قرار داده و مُتفکّرانه مُقایسه کنید تا مُتوجه شوید که فقدان پرداخت کافی کاراکترها، زمان‌بندی نامناسب برای گره‌گشایی از تعلیق خُردکننده و همچنین عدم استفاده‌ی به‌جا از عُنصر تنش مُحتوایی، چگونه می‌تواند پُتانسیل و توان بالقوه‌ی یک فیلم ساختارمند را به هدر بدهد.

برخلاف ضعف‌های مُحتوایی و ساختاری که اشاراتی هرچند گذرا به آن داشتم، فیلم همه می‌دانند، ازلحاظ نقش‌آفرینی نظام‌مند بازیگران، فُوق‌العاده، بی‌کم‌وکاست و واقع‌گرایانه است. به زبان ساده‌تر، اگر این‌گونه احساس می‌کنید که فیلم همه می‌دانند، یک شاهکار تمام‌عیار ابدی و درام خوش‌ساخت و جذّاب دیگری از اصغر فرهادی است و من ـ به‌عُنوان نویسنده‌ی این نوشتار ـ به شکل مُغرضانه و تهوّع‌آوری در حال پرت‌وپلاگویی و نفرت‌پراکنی هستم، به خاطر آن است که نمایش اُستادانه‌ی بازیگران چنان چشم‌نواز، خیره‌کننده و ملموس ازکاردرآمده است که احتمالاً تحت تأثیر نمایش هیجانی و شگفت‌انگیز آن‌ها قرارگرفته‌اید و همین هُنرنمایی‌های شگرف، سبب شده است که احتمالاً سایر مُشکلات و ایرادات فیلم را نادیده بگیرید و بی‌صبرانه و مُشتاقانه باید چنین بگویم که خاویر باردم، یکی از بهترین بازی‌های خود در چند سال اخیر را در این فیلم به نمایش گذاشته است و بدون شک، یک دیدگاه مُنصفانه و صادقانه، باید بر این موضوع اندیشمندانه اُستوار باشد که کم‌ترین استحقاق و شایستگی باردم، کاندید شدن او برای اُسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد است و حتّی ریکاردو دارین باوجوداینکه در نیمی از فیلم غایب و در سایه است، در نیمه‌ی دوم حضوری درخشان و پُرفروغ دارد و به‌خوبی توانسته است از پس نقش پدری مُستأصل، درمانده و سردرگم بربیاید و بازی پنه‌لوپه کروز هم در یک‌کلام باورپذیر و عالی است، هرچند اندک مقداری مُبالغه و سانتی‌مانتالیسم در ماهیّت عاطفی ـ هیجانی کاراکتر او مشاهده می‌شود اما آن‌قدری بُغرنج و آزاردهنده نیست که سبب مصنوعی و تظاهرمآبانه شدن ابعاد روایی ـ مفهومی کاراکتر او شود. درنهایت این‌که پایان‌بندی فیلم، فارغ از مُشکلات و مباحث ذکرشده در طول این نقد و بررسی، کاملاً احساس‌گرایانه، دراماتیک و درعین‌حال مالیخولیایی است و تأثیر و تجلّی هرچند کم‌فُروغ و رنگ‌پریده‌ای از هُنر و جادوی مسحورکننده‌ی اصغر فرهادی، در بطن غم‌افزای آن احساس می‌شود و سکانس پایانی فیلم که مُشتمل بر میدان خلوت و سوت‌وکور شهر که دو کارگر شهرداری در حال شُست‌وشوی آن هستند، به نظرم یک گرته‌برداری زیرکانه و تأمّل‌برانگیز از پایان‌بندی فیلم فروشنده و به‌نوعی ارجاع به آن است، هرچند برخلاف پایان‌بندی فروشنده که عماد ـ شهاب حسینی ـ چراغ را خاموش می‌کند و اتاق سوت‌وکور را با دو صندلی رودرروی خالی ـ که نماد گفت‌وگو و منطق است ـ تنها می‌گذارد، در این فیلم، زن و مرد می‌نشینند تا حرف‌های مُهمی بزنند و این ایده‌ی کم‌نظیر و بکر، از تیزهوشی وصف‌ناشدنی اصغر فرهادی و درایت هُوشمندانه‌ی او حکایت می‌کند.

درنهایت این‌که فیلم همه می‌دانند، اثر عجیب‌وغریب، ژولیده‌وار و به‌غایت روان‌نژندی است که در کنار زیبایی‌ها و جذابیّت‌های تحسین‌برانگیز و مُتفکّرانه‌اش، اندک مقداری کُهنه، فرسوده و مُضمحل به نظر می‌رسد. درواقع همه می‌دانند، مثل یک دیگ تنوری دربسته مملو از غذایی خُوش‌عطر، خُوشمزه و خُوش‌خوراک است که وقتی از فاصله‌ای بسیار دور به آن نگاه می‌کنید و عطروطعم مست‌کننده‌اش را احساس می‌کنید، به شکل دژاووگونه‌ای ـ آشناپندارانه‌ای ـ به یاد سایر دست‌پُخت‌های لذیذ آشپز ـ اصغر فرهادی ـ می‌اُفتید اما وقتی نزدیک‌تر و نزدیک‌تر می‌شوید و در دیگ را برمی‌دارید و مُحتویات خوش‌قیافه‌ی درونش را مزّه می‌کنید، تازه مُتوجه می‌شوید که این غذا، همان طعم مطبوع و خُوشایند همیشگی را نمی‌دهد و به شکل اعصاب‌خُردکن و مأیوسانه‌ای، ناپخُته و حتّی بی‌نمک نیز به نظر می‌رسد و از شما می‌پُرسم که اولین فرضیه و احتمالی که در ذهنتان شکل می‌گیرد، چیست؟ مطمئناً اولین پیش‌فرض شما این نیست که آشپز، فردی دست‌وپابسته، نادان و غیرحرفه‌ای است زیرا قبلاً مهارت و تخصّص فُوق‌العاده‌ی او در آشپزی برای شما اثبات‌شده است و بنابراین به‌احتمال خیلی زیاد، اولین و قاطع‌ترین فرضیه‌ی شما این است که احتمالاً آشپز بیمار بوده و یا این دفعه حال و حوصله‌ی چندانی برای پُخت‌وپز نداشته است و یا شاید اصلاً در کم‌وزیاد اضافه کردن ادویه‌ها، اندکی بی‌احتیاطی و بی‌مُبالاتی به خرج داده است که نتیجه‌ی نهایی، چنین آش شُله‌قلمکار نامطبوع و بدمزه‌ای ازکاردرآمده است و بنابراین اصغر فرهادی، کارگردانی شایسته، شاخص و برجسته است که هیچ‌گاه ارزش‌ها و توانمندی‌هایش با چنین نوشتارهای تُندوتیز و البته فیلم‌های ضعیف و شلخته‌ای مثل همه می‌دانند به زیر سؤال نمی‌رود. همچنان که اعتبار و سابقه‌ی شُکوهمند کریستوفر نولان با ساخت فیلم نسبتاً ضعیف و ناکارآمدی مثل دانکرک هیچ‌گاه به زیر سُؤال نرفت و فقط این پُرسش بُنیادین و ژرف همچنان مطرح است که فرهادی هنگام ساخت فیلم همه می‌دانند، با خود چه فکری می‌کرده و یا چه اندیشه و دیدگاهی در ذهن داشته است و اصلاً چه آرمان و غایت روان‌شناختی برای اثر خویش مُتصّور بوده و آیا به این هدف محوری دست‌یافته است یا خیر؟ حقیقتاً من که جواب این پُرسش‌ها و ابهام‌ها را نمی‌دانم، شُما هم احتمالاً نمی‌دانید و بنابراین هیچ‌کس نمی‌داند!

شما خوانندگان عزیز، نقد ویدئویی فیلم را می‌توانید از قسمت زیر مشاهده کنید:

شاید مقاله های دیگر وب سایت :را هم دوست داشته باشید




دیدگاهتان را بنویسید



مطالب پیشنهادی

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش سوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۱۰ حقیقت جالب که احتمالا نمی‌دانستید! – بخش دوم

در دنیای اطراف ما بی‌شمار حقیقت جالب در حال رخ دادن وجود دارد که از آن‌ها خبر نداریم. این حقایق در زمینه‌های حیات‌وحش، انسان، معماری، غذا و … هستند که [...]

۸ راهکار برای بیشتر مثبت فکر کردن

مثبت اندیشی از رویکردهای سالم در زندگی است و توسط بسیاری از روانشناسان توصیه می‌شود. در این مطلب از لیست‌میکس ۸ راه مثبت اندیشی را با هم مرور می‌کنیم. با [...]

با این ده کتاب، خواندن رمان تاریخی را شروع کنید!

تاریخ شاید برای خیلی از ماها موضوع موردعلاقه نباشد و میل زیادی به خواندن رمان تاریخی نشان ندهیم؛ اما کتاب‌هایی در این حوزه وجود دارند که به‌قدری هیجان‌انگیزند که ممکن [...]

واقعیت های نگران‌کننده‌ای که از آن بی‌خبرید

می‌دانستید کبد با یک ضربه ممکن است از کار بیفتد؟ یا مغز بدون جمجمه آن‌قدر نرم است که از هم می‌پاشد؟ در این لیست ده واقعیت را که هر کدام [...]




ترندها