سینماسینما، ایلیا محمدینیا
وقتی در نخستین تجربه های خوانش شعر فروغ در سالهای دور به اینجای شعری از او رسیدم که گفت “تنها صداست که می ماند” همان زمان و حتی تا سالها بعد احساسم این بود که این بخش از شعر بیش از آنکه بر آمده از یک پیش بینی شاعرانه باشد بیشتر ناشی از یک احساس قشنگ و شیک شاعرانه است. اما از طرفی می دانستم این شعر را کسی گفته که با جادوی تصویر در زمان خود بسیار آشنا است. فیلم بازی کرده و فیلم ساخته بود.
بعدها از زبان عباس کیارستمی جایی شنیدم یا خواندم که برای ساخت و کارگردانی فیلم، بیشتر از فیلمبردار، صدابردار است که اهمیت دارد. درک چندانی از این نگاه ایشان نداشتم. همچون شعر ی که فروغ گفته بود احساسم این بود که این حرف کیارستمی بیش از آنکه برآمده از یک دیدگاه یقینی باشد بیشتر ناشی از یک احساس قشنگ است که ربط چندانی با واقعیت فیلمسازی ندارد. اما من همچون همیشه فکر می کردم تصویر ماندگاری بیشتری دارد. تا اینکه فیلم «شیرین» کیارستمی را دیدم. اثری که هیچگاه نه در جشنواره های خارجی و نه در میان بسیاری از منتقدان و طرفداران او در اینجا قدر ندید.
فیلم شیرین برای من حلقه گمشده درک شعر فروغ بود. جایی که در آن تصاویر جذاب بازیگران شناخته شده سینما در آن سالها، رفته رفته در مقابل صدا رنگ می بازد و مخاطب دیگر تماشای تصاویر فیلم برایش آنقدر اهمیت پیدا نمی کند که صدای فیلم. در فیلم شیرین تماشاگر با صدای فیلمی که ظاهرا نمی بیند تصاویر فیلم شیرین را بازنمایی می کند همچنان که سیمای فرهاد و شیرین و خسرو فیلم را در ذهنش آنگونه که دوست دارد می سازد. لوکیشن فیلمش را هم بنابر سلیقه اش طراحی و سکانس ها و پلان ها فیلم ذهنی اش را دکوپاژ می کند. در واقع همچنان که از فحوای متن بر می آید کیارستمی در فیلم به عدد تماشاگران فیلم شیرین از یک فایل صوتی و یک متن مشترک فیلم تولید می کند. فیلمی منحصر به فرد برای هر تماشاگر که شبیه فیلم تماشاگر دیگری نیست همچنان که شبیه فیلم کیارستمی هم نیست.
کیارستمی به ما آموخت که در پس صداها می توان تصاویر ذهنی خود را ساخت اما با تصاویر صرف نمی توان صداها را بازتولید کرد و این جادوی صداست. درست همان چیزی که فروغ فرخزاد گفته بود “تنها صداست که می ماند”.
دیدن دوباره فیلم زیبای «شیرین» کیارستمی در این روزهای قرنطینه و کرونا می تواند ما را به درک بهتری از اهمیت ماندگاری صدا برساند.