سینماسینما، علی فرهمند:
این از معدود نوشتههاست که محل انتشار -در تجلی عواطف و بروز احساسی و نمودِ آراء و نظرات اجتماعی/ سیاسی نویسنده- نقشی تعیین کننده ایفا میکند، و کلمات اصرار دارند این باید در رسانههای «اینوری» منتشر شود؛ چیزی که تا به حال به ذهن نویسندهاش خطور نمیکرد -که چه تفاوتی میکند نقد؛ معمولاً نقد فرمگرا، کجا منتشر شود! -هرچند همواره برای «اینوری»ها کار کرده و خود متعلق به هیچ «وری» نیست؛ بنابراین -خوانندۀ عزیز، اگر «این» جایی جز رسانههای به اصطلاح اصلاحطلب انتشار یافت، بگذارید به حساب ترس؛ این آفت هموارۀ ما شرقیها که بیهوده و بیجهت دست میزند به خودسانسوری و محافظهکاری. حالا چرا این نوشته بر انتشار توسط رسانههای اصلاحطلب اصرار میورزد؟ شاید چون اگر در «کیهان» و وابستگانش چاپ شود، نویسندهاش میشود آنوری و این آویز بدنامی را نه آنوریها که اتفاقاً اینوریها -که جنبۀ نقد ندارند- به ما میآویزند و یکهو دیدی تبدیلمان کردند به ستون پنجم و جیرهخوار و «نوکرِ انگلیسا». چرا؟ توضیح میدهم:
- با تماشای مستند تازۀ «مینا اکبری» (روزنامهنگار) -که میخواسته ادای دینی بکند به دوران اوج مطبوعات ایران و آن سالهای پر التهاب- حالم بد شد، و به جای اینکه یاد آن روزگار رفته را به خیر بگویم، خود را ملامت کردم که این چه حرفهای بود انتخاب ما شد. چرا؟ اجازه دهید مثالی بزنم خوانندۀ عزیز: یکی از رخدادهای تاریخی جهان معاصر که اکنون به دیدۀ تحقیر نگاه میشود، تغییر موضعِ ایدهآلیستهای فرانسویِ دهۀ پنجاه و شصت -آنان که پدیدآوران مِه شصت و هشت به شمار میرفتند- بود که در اواخر دهۀ هشتاد، هرچه کردند و هرچه بودند را فراموش کرده و اغلب در سواحل کالیفرنیا، میانسالیشان را با پول و عشق و حال سپری کردند. مشخص شد میخواهم به چی برسم؟ بله! اولین چیزی که با تماشای «میدان جوانان سابق» به ذهنم خطور کرد، قیاس امثال «ماشاالله شمسالواعظین» و دیگر روزنامهنگارانی بود که اکنون یا واقعاً در اروپا و آمریکا -به صراحت میگویم- کیف میکنند و هر از گاهی برای اینکه از یادها و خاطرهها نروند، یک «توئیت» میکنند در پنجاه کلمه -که اغلب تمام معضلات جامعۀ ایران در این توئیت جا میشود، و یا مانند جناب «شمسالواعظین» یک قصر کوچک ساختهاند و دور از اجتماع و بیخیال، شبها خواب تحریریه میبینند. شخصاً اینکه آقای «شمسالواعظین» اکنون در تحریریهاش نیست را به فال نیک میشمارم که چنین مردی منتزع از جامعه چطور میتواند «صدای مردم» تلقی شود؟ و تازه با بازگشت به مطبوعات، سابقۀ پیشین خودش را نیز خراب خواهد کرد. راستش من هیچ تفاوتی میان جوانان میدان «اِتوال» ِ سابق و میانسالانِ میدانِ جوانان سابق پیدا نمیکنم. به جز روزنامهنگارانی که اکنون زندانی بوده و آنان که هنوز مشغول روزنامهنگاریاند، باقی که وضع خوبی دارند! پس دردشان چیست؟ قصۀ روزنامهنگاری که کافهدار شد و آن یکی که مهاجرت کرد و دیگری که برای مطبوعات فرنگی کار میکند باید مرا متأثر کند؟ نه تنها نمیکند که قصۀ روزنامهنگاری که کشاورز شد، حالم را از هرچه مطبوعات اینوری و آنوری است، بد میکند. بله، خوانندۀ عزیز. این قصهها به من میگوید ما همه سر کار بودهایم و هنوز هم… و غمانگیز اینکه فیلمساز محترم -همکارِ کاربلد- همسو است با رویکردِ اکنون آنها و با سؤالهاش میخواهد عواطف مخاطب را برانگیزاند امّا همکار محترم ندانسته دوربین همه چیز را لو میدهد؛ تزویرِ کشاورز اکنون و بغض مهاجرِ اینک و حسرت کافهدارِ هنوز را. و باید گفت حسی که مستند «مینا اکبری» میرساند، عکسِ آن چیزی است که قرار بوده باشد. حتّی لحظاتی به خود میگویی این زندان رفتنها خیلی هم برای عزیزِ کشاورز بَد نشده. چرا یکی نیست ما را ببرد حبس؟
- البته گاهی نیز از خود میپرسیدم واقعاً «مینا اکبری» چطور این حجم از ریاکاری اغلب آدمهای فیلمش را تاب آورده و اگر با اکنونِ آنان همسو نیست، چرا یک گفتار متن یا یک چیزی که بشود روی حساب موضع فیلمساز گذاشت در فیلم دیده نمیشود امّا لحظاتی هم به خود میگفتم پس علّت نماهای متعدد از ویلای «شمسالواعظین»؛ استخر و سگها و غازها و منظرۀ طبقۀ دوم و … چیست؟ «مینا اکبری» دارد با آن تصاویر شیک، چیزی را نقد میکند؟ چه چیزی را؟ و چون مستند بیش از حد خنثی است، نفهمیدم تکلیف همکار عزیز -و به تبع- تکلیف دوربین با آنها چیست. و حتماً میدانید خوانندۀ عزیز که کار سینما -به خصوص سینمای مستند- ضبط صرف نیست و فیلمساز با تعیین لحن و موضع برای دوربین، به مرور موجب القای حس میشود. ضمن اینکه این فیلم، وجۀ ژورنالیستی دارد و قطعاً باید دارای موضع باشد. و موضع داشتن فقط این نیست که مصاحبههای «دهنمکی» را در فیلم خرد کنیم بلکه فیلمساز باید نسبت به جوانانِ سابقِ میدان نیز موضع داشته باشد. اینهایی که من دیدم، آن جوانانِ سابق نبودند که اگر بودند وای بر من که قرار است ده سال دیگر جوانِ سابق این میدان باشم. شاید تنها کسی که در این مستند، حالم با حالش برقرار بود، و واقعی بود، و مثل باقی دروغ نبود، «احمد غلامی» بود. زندانرفتهای که ترس دارد حرف بزند از بازجوییاش، بیپولی کشیده، روی وانت کار کرده و راستش کمی از باقی قابل اعتمادتر است چون ژورنالیستِ صرف نیست و نویسنده است و آدمی است که میداند دوربین میتواند دروغهاش را ثبت کند و دروغ نمیگوید بلکه اساساً چیزی نمیگوید. و همین کمحرفی است که هراس میرساند؛ البته این نقطۀ قوت فیلم محسوب نمیشود که حسی که قرار بوده تمام فیلم را دربر بگیرد، تنها سر از خیابان الوند درآورده؛ یعنی «میدان جوانان سابق» اثر مقبولی نیست چون بیش از حد محافظهکار و خنثی است، و بدتر چون عکسِ حسِ مدنظر روایت را میرساند.
- و حالا متن فیلم: نقطۀ اتکای «میدان جوانان سابق»، مصاحبه با چند تن از افراد عکسی قدیمی است که تحریریۀ یک روزنامه را تشکیل میدادهاند. فیلم از هر دسته افراد، نمایندهای یافته و به مهاجرت کردهها، شغل عوض کردهها، بیکار شدهها و همچنان روزنامهنگارها میپردازد و در راستای برانگیختگی عواطف مخاطب، هدف مهمتری دارد و آن نیز بازسازی آن عکس قدیمی است با افرادی محدودتر. با در نظر گرفتن اینکه تعداد افرادی که با آنها مصاحبه میشود بسیار اندک است، فیلم صحنههایی از تاریخ سیاسی/ مطبوعاتی ایران را نیز شامل میشود؛ چیزی که به نظر میآید مهمترین ضربه را به فیلم وارد کرده و فیلم را پُرگو و حراف جلوه داده در صورتی که اصل قضیه را میشد با همان فیلم فک پلمپ نشان داد و هراس بیشتری را به خورد تماشاگر داد؛ هراسی که هیچ هم دروغ نیست و همۀ ما زندگیاش کردهایم؛ امّا نشان دادن این حجم از صحنههای آرشیوی و بدیهیات، فیلم را از هدف اصلیاش دور کرده، ضمن اینکه در طول روایت اصلی، زائدها نیز کم نیستند. مثلاً چرا باید دائماً دوربین از درون ماشین، جاده را نشان دهد؟ چرا ولگردیِ فیلمبردار در فیلم به وضوح دیده میشود؟ چرا کسی نبوده تصاویر را در «ضبط» و «قطع»، کنترل کند؟ بهتر نبود فیلمساز به جای اینکه نمایندهای از هر دسته انتخاب کند، سراغ افراد بیشتری میرفت که فیلم به مثابه یک مستندِ بلند شکل حرفهای به خود میگرفت؟ و در این میان، تدوین آماتوری و فیلمبرداری خنثی -که از کارگردانی میآید- رخوت اثر را افزایش میدهد. و حیف که چنین ایدهای چنین بد به تصویر نشسته. شخصاً ترجیح میدهم -و پیشنهاد میکنم- پس از این فیلم نازکنارنجی، نوشتهای؛ یادداشتی، گزارشی کوبنده، رندانه، جسورانه، استوار و غیرمحافظهکار از «مینا اکبری» بخوانم تا یادم نرود او یکی از بهترینهای مطبوعات ایران بود امّا متأسفانه در سینمای مستند -تا اینجای کار- نه.