اگرچه سریال درباره خانواده معمولی است اما سریالی معمولی نیست و به مجموعه کالت تلویزیونی بدل شده که مخاطب ناخواسته آن را با قسمت های قبلی مقایسه می کند. اگرچه این سریال از مخاطبان بالقوه فراوانی از قبل برخوردار است که یک سرمایه اجتماعی و فرصت طلایی برای آن محسوب می شود اما همین فرصت می تواند یک تهدید هم باشد. به این معنا که آستانه رضایت مخاطب از سریال رابالا برده و حفظ و صیانت از این رضایت را دشوار می کند.
مساله دوم که پیش از تحلیل سریال باید آن را لحاظ کرد، از دست دادن یکی از سرمایه های این سریال است که بخش بزرگی از مسئولیت نگارش و خلق قصه این مجموعه بر دوش او بود. فقدان خشایار الوند در این قسمت، خلاء مهمی برای این مجموعه است که ردپای آن را می توان در برخی نقدهایی که به ساختار فیلمنامه و کاستی هایش در آن وجود دارد جستجو کرد. با این حال پایتخت همچنان با تکیه بر ظرفیت های دراماتیک و ظرافت های کمیک که دارد، با شخصیت هایی که خلق کرده که به بخشی از خاطره جمعی مخاطبان بدل شده، ارجاع به مسائل و چالش های روز که بازنمایی تصویری از تجربه زیستی مردم است و با دغدغه ها و مشغله های آنها مماس است، توانسته مخاطب را با خود همراه کند و به تنها برنامه تلویزیون بدل شود که در این روزهای تلخ کرونایی می تواند لبخند به لب مردم بنشاند و دمی آنها را از التهاب و اضطراب این روزها رها کند. گزافه نیست که بگویم پایتخت ۶ نسبت به سری های قبلی واجد کارکرد اجتماعی-روانی شده و توانسته از منظر هنر و رسانه، رسالت اجتماعی هنر را در بستر یک بحران اجتماعی به خوبی انجام دهد. چنانکه تماشای آن صرفا نه به تامین سرگرمی که به کاهش سردرگمی و اضطراب های جمعی ناشی از ترس کرونا کمک می کند.
بدیهی است وقتی در دفاع از پایتخت قلم می زنم به این معنا نیست که درمواجهه ای شیفته وار، کم وکاستی هایش را نادیده می گیرم. مساله بر سر این است که ما درباره یک سریال طنز تلویزیونی حرف می زنیم که باید به دو مولفه مهم آن توجه کنیم. یکی اینکه با مدیوم تلویزیون به عنوان یک رسانه عمومی سر و کار داریم و با سریالی که غالبا با عامه مردم سر و کاردارد. این عامه بودن به معنای عوام بودن نیست بلکه پاپیولار بودن آن را روایت می کند.
دوم اینکه با یک سریال کمدی مواجه هستیم که طبیعتا با کمی اغراق، کاریکاتوری کردن موقعیت ها و شخصیت ها و تزریق شوخی های کلامی و موقعیتی همراه است و هدف آن خنداندن، سرگرم کردن و ایجاد لحظاتی مفرح و شاد است. قرار نیست پایتخت مخاطب را به اندیشه، خردورزی فلسفی و اجتماعی دعوت کند. با این حال رگه های پرنگی از نقد اجتماعی و سیاسی را در این قسمت شاهد هستیم که گزندگی آن برخی را آزار داده. گرچه برخی از آنها بیشتر به متلک گویی های سیاسی شبیه است و کمی دچار شعارزدگی می شود اما در نهایت نگاه نقادانه خود را با روایت طنازانه آمیخته و به نوعی خنده و خردمندی را در یک موقعیت واحد صورت بندی می کند.
شاید فقدان عنصر سفر در این قسمت موجب شده تا برخی آن را فاقد قصه ای منسجم بدانند. در قسمت های قبلی با عنصر سفر و بالطبع مولفه های قصه های جاده ای و خیابانی مواجه بودیم که از یک مبدا آغاز شده و پس از فراز و نشیب های گوناگون به مقصد می رسد اما در این قسمت به دلیل ایستایی جغرافیایی، آن پویایی و تحرک لوکیشنی قبل را شاهد نیستم و بالطبع ریتم کندتری را حس می کنیم اما باید به این نکته توجه داشت که در این قسمت به جای تحرک بیرونی و جغرافیایی، شاهد تحرک و پویایی در درون شخصیت ها و موقعیت های آنها هستیم که بخشی از آن به دلیل تغییر در وضعیت اجتماعی و شغلی و فردی کاراکترها رخ داده. مثلا راننده نماینده مجلس شدن نقی و هیجانات ناشی از آن، تجربه زندان و آزادی ارسطو و اضطراب های ناشی از در دام افتادن او در یک باند قاچاق، دروازهبان شدن بهتاش و ماجراهای فوتبالی او، گویندگی هما و آرایشگر شدن فهیمه، مرگ باباپنجعلی و اهدای اعضای او و مهمتر از همه زنده بودن بهبود و بازگشت او که هر کدام از اینها موقعیت های تازه ای در قصه ایجاد کرده اند که به تنهایی قابلیت های کمیک دارد.
ضمن اینکه شاهد مواجهه و جدال های درون خانوادگی هستیم که البته از تفرقه به وحدت و از دعوا به همدلی حرکت می کند و بار دیگر کارکردهای نهاد خانواده و صیانت از آن را برجسته می سازد. در واقع در این قسمت، بیشتر شاهد تعلیق های درونی و ریتم برساخته از آن هستیم که به جای بازنمایی شخصیت ها در بستر یک قصه، هر شخصیتی را به یک قصه بدل کرده که جذابیت های خاص خودش را دارد.
اگرچه قصه از یک سو با آسیب هایی مثل بی احترامی به بزرگتر، حرص و طمع یا پرخاشگریهای مواجه می شود اما در نهایت با خانواده دوستی، گذشت و مهربانی و همدلی و انسانیت گره می خورد. یادمان باشد شخصیت های پایتخت مثل خود ما طی این یک دهه با تغییر و تحولات جامعه دچار تغییر و تحول شده اند و همان آدم های چند سال پیش نیستند اما همچنان آدمیت در آنها زنده است و با تماشای آنها می توان نه یک خانواده شمالی که یک خانواده معمولی ایرانی را در آیینه آن دید و لذت برد.
۲۴۱۲۴۱