گروه سیاسی خبرآنلاین: سردار مرتضی قربانی، بی شک یکی از شجاع ترین سرداران جنگ است. یکی از سرداران فاتح تقریبا در همه عملیات ها. از همان روزهای اول که در محاصره آبادان گیر کردند و یک سال برای شکستنش با دست خالی جنگیدند تا روزی که می گوید دست در دست هم با قاسم سلیمانی روی پل کانال تنگه ماهی ایستادند و قسم خوردند تا جاده منتهی به بصره را فتح نکنند، عقب نکشند.
او موسس لشکر عملیاتی ویژه ۲۵ کربلاست . لشکری که در ورود به خرمشهر از اولین لشکرهای فاتح بود. عزیزالله محمدی از همرزمانش درباره این فرمانده می گوید:« او کسی است که در زمان سقوط فاو ژنرالهای عراقی درباره اش به صدام گفتند روبروی مان مرتضی قربانی ایستاده بود، چه می توانستیم می کردیم؟ او کسی است که وقتی در سفر به کره شمالی ، رهبر پیشین این کشور در ضیافت شام نامش را شنید ، بپا خاست و با احترام دستش را فشرد و گفت؛ بارها درباره شجاعت مرتضی قربانی در میدان جنگ شنیده بودم و خوشحالم از نزدیک شما را میبینم.»
این فرمانده حالا البته در مقام مشاور عالی فرماندهی کل سپاه پاسداران فعالیت می کند و گنجینه با ارزشی از رازهای مقاومت ۸ ساله مردم ایران دارد.
در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین و در یکی از روزهای هفته دفاع مقدس با او به گفت و گو نشستیم تا سردار هم از شوخی هایش با قاسم سلیمانی بگوید، هم ماجرای وداع نیمه کاره با شهید احمد کاظمی در شبی بارانی را روایت کند. از شیرین ترین لحظه جنگ بگوید و از تلخ ترین لحظه که شهادت شهید زارع و شهید خرازی بود.
آنچه در ادامه می خوانید مشروح این گفت و گوست.
****
سردار! سخت ترین روزهای جنگ برای شما کدام روزها بود؟
سردار قربانی: همان روزهای اول . ارتش عراق در قالب چند سپاه، ۱۶ لشکر و ۳۰ تیپ، پیاده و تکاور حمله کردند و ما در مقابل با ژ-ث ، برنو، یوزی، ، بمبهای دست ساز با دشمن مقابله میکردیم، در سال اول جنگ با چنین وضعی مواجه بودیم. آن روزها، بسیار سخت، سنگین و طاقت فرسا بود. به نظر من آن روزها باید یک الگوی تمام عیار برای جامعه اسلامی و مردم شود.
من عاجزانه از جوانان امروز تقاضا میکنم که تاریخ حکومت رضا شاه و محمدرضا شاه را مطالعه کنند. رضا شاه در سال ۱۳۰۰ به سلطنت میرسد و حکومت را در دست میگیرد. یک دست نشانده از انگلیس بود، پس از مدتها که به مردم بیمهری و بیمحبتی میکند و حجاب را از سر زنان ایران برمیدارد، به تعزیه، روضه و مقدسات حمله میکند، هیچ اقدام چشمگیری که در شأن ملت ایران باشد، در تاریخ حکومت او نمیبینیم.
راه آهنی که آلمان تاسیس کرد را به نام رضا شاه زدند
ممکن است که راه آهنی که آلمان برای جنگ جهانی دوم تأسیس کرد را به نام رضا شاه بزنند؛ اما قبل از سال ۱۳۰۰ ایشان به سلطنت میرسد و در سال ۱۳۱۸ جنگ جهانی دوم شروع میشود. متفقین به ایران اخطار میکند که وارد جنگ شود. ایران مشارکت نمیکند و در شهریور سال ۱۳۲۰ به ایران حمله میکنند. از یک طرف شوروی و از طرف دیگر انگلیس میآید. همین رضا شاه که قبول نمیکند با متفقین وارد جنگ جهانی دوم شود، با یک تهدید و دو نامه، در روز سوم شهریور سال ۱۳۲۰ رسما دستور میدهد که ارتش ایران عقبنشینی کند.
در ابتدای سال ۶۴ امام، آیت الله خامنهای در مقام رئیس جمهور و آقای هاشمی رفسنجانی به این نتیجه رسیده بودند که جنگ را با دو عملیات تمام کنیم. آقای هاشمی این پیام را آورد. ما در منطقه نشستیم، بررسی کردیم که چه باید بکنیم.
این عقبنشینی از قزوین شروع میشود و تا کرج میرسد و تمام امکانات اعم از سلاح، ماشینآلات و…. به تاراج برده میشود. حتی سربازانی که فرار میکردند، اسلحه میدادند که بتوانند نان بخرند و از گرسنگی نمیرند. در همین فاصله به علت قحطی هم بالغ بر ۱۰ میلیون نفر تلفات داشتیم. علت این قحطی هم این بود که انگلیس و شوروی زمانی که وارد ایران شدند، گندم، جو و حبوبات ما را تصرف کردند. انگلیسیها بعضی از آنها را آتش میزدند و در نتیجه این قحطی ۱۰ میلیون نفر از مردم ایران مردند. این ابهت رضا شاه است که در سوم شهریور به او اخطار میدهند، ششم شهریور وارد تهران میشوند و دوازدهم شهریور، انگلیس و شوروی در تهران مستقر میشوند و اعلام میکنند که رضا شاه باید از ایران برود. بین شوروی و انگلیسی بر سر این که چه کسی حاکم شود، درگیری شکل میگیرد. دستور میدهند که رضا شاه باید استعفا بدهد و برود. در روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰؛ یعنی ظرف ۲۲ روز حکومت ایران را عوض میکنند و محمدرضا شاه را میآورند. محمدرضا شاه را هم به این دلیل میآورند که هم شوروی و هم انگلیس بتوانند چپاول کند. محمدرضا شاه هم با پذیرفتن قانون کاپیتالسیون و ایجاد حزب رستاخیز و اصلاحات ارضی خود را نشان داد و یک وزارت کشاورزی ایجاد کرد.
صدام گفته بود می خواهم ظهر یکم مهر ناهار را در خرمشهر بخورم و شام را در اهواز
تمام هدفشان هم این بود که کشاورزی و دامداری ایران را نابود کنند و به هدفشان هم رسیدند. برنج ما کاملا وارداتی بود و از آمریکا وارد میشد. مرغ و گوسفند هم به همین ترتیب بود و گوشت یخ زده و… به صورت انبوه وارد میشد. تمام هستی اینها این بود که افکار و اهداف استکبار را اعمال کنند. انقلاب اسلامی به پیروزی و عزت رسید. امام به تنهایی وارد میدان مبارزه شد و تمام مردم هم از او اطاعت کردند. امام یک انسان الهی بود. وقتی که انقلاب پیروز شد، به ما حمله کردند. حملهای که در آن از گروههای مسلح گرفته تا دموکرات، کمونیست، خلق عرب، خلق بلوچ، جبهههای فدایی خلق، تودهایها و احزاب و گروههای متعدد حضور داشتند. شاید تا سال ۶۳ که دستگیر شدند، حدود ۶۰ گروه میشدند که به ما حمله کردند. چرا حمله کردند؟ چه کسی راهنمای اینها بود؟ جز همان ساواکیها و ژنرالهای فراری و شرق و غربی که منافع خود را از دست داده بودند، کسی نبود؛ جنگ را به ما تحمیل کردند.
سختترین روز جنگ همان زمانی بود که بالغ بر ۱۶ لشکر، ۳۰ تا ۳۵ تیپ به ما حمله کرده و صدام گفت که تا ظهر یکم مهر میخواهم ناهار را در خرمشهر بخورم و میخواست شامش را هم در اهواز بخورد. چه کسی در مقابل اینها ایستاد؟ یکی از این سختیها این بود که ما از اولین نیروهایی بودیم که بر سر راه ارتش عراق حاضر شدیم.
الآن دوم مهر سال ۱۳۹۸ است. ما در چنین روزی در سال ۵۹ وارد خوزستان شدیم و رهبر عزیزمان آیت الله خامنهای شب به ما فرمودند: «بروید که خرمشهر دارد سقوط میکند.» ما بچههای اصفهان همه به خرمشهر رفتیم. شبانه راه افتادیم و سوم مهر در خرمشهر بودیم. ما نه فرمانده آن چنانی داشتیم نه آموزش دیده بودیم. سازماندهی و امکاناتی هم نداشتیم. تعدادی ام ۱، برنو، ژ-ث داشتیم که با این سلاحها نمیتوان با ارتش تا دندان مسلح جنگید. شبی نبود که در خرمشهر گریه نکنیم؛ یعنی هر شب یک فصل با اخبار و رجزخوانیهای رادیو عراق گریه میکردیم که چقدر ما مظلومیم و چقدر ملت ما مظلوم هستند. چقدر حکومت اسلامی مظلوم است که بعد سالیان سال که به عزت و پیروزی رسیده است، یک خبیث همچون صدام میآید و به ملت و امام توهین میکند. فلذا با این که برایمان سخت بود، اما همین مسأله باعث شد که ما در کوره آتشین آن سختی ساخته شویم.
شکستن محاصره آبادان یک تکلیف شرغی و الهی بود که به جا آوردیم
خبرآنلاین: شما در هنگام فتح خرمشهر هم جزء فرماندهان آنجا بودید. آیا آن تلخی سقوط، با پیروزی فتح خرمشهر برطرف شد؟
سردار قربانی: در خرمشهر که بودیم، سه، چهار روز جنگیدیم و نگذاشتیم دشمن پیش بیاید؛ اما تعداد زیادی از بچهها زخمی یا شهید شدند و دشمن توانست خرمشهر را بگیرد. شاید نیمی از بچههای مقاومت شهید یا زخمی شدند؛ اما همین که ما نگذاشتیم دشمن صد درصد در اجرای طرح خود موفق شود، یک شیرینی بزرگ است. بعد از آن دشمن وارد آبادان شد. دشمن در روز نوزدهم جاده اهواز-آبادان را بست و از کارون عبور کرد. بیست و دوم جاده ماهشهر به آبادان را بست و روز هشتم آبان ۵۹ دشمن وارد روستای سادات و نخلستان ضلع شرقی بهمنشیر شد و عبور کرد. در آنجا هم یک سختی سنگینتر و عظیمتر بود که ما محاصره شدیم.
در جریان زد و خورد روز نهم توانستیم تعداد زیادی از افراد دشمن را به اسارت بگیریم. تعداد زیادی را کشتیم و حقیقتا تلفات زیادی به دشمن وارد شد. میتوانم بگویم که خدا لشکر خودش را فرستاده بود و ۹۹ درصد کشتهها به دست همان لشکر صورت گرفت؛ اما این شیرینی در جایی برای ما بیشتر شد که نگذاشتیم دشمن آبادان را تصرف کند و دقیقا ۱۰ ماه در ضلع شرقی بهمنشیر مقاومت کردیم، سنگر ساختیم.
سه روز قبل از عملیات کربلای ۵، طوفان گرد و خاک آمد و تمام این سرزمین را دود و خاک گرفت و ما در تاریکی همین ریزگردها تمام امکانات خود را انتقال دادیم. این معجزه بود. برای اطلاعات و شناسایی پرندهها به کمکمان آمدند و در این جا هم طوفان گرد و غبار تمام منطقه آبادان، اهواز تا خرمشهر را گرفت و ما به راحتی تریلرها، جرثقیلها و قایقهایمان را آوردیم و انتقال دادیم. سرلشکر حسن تهرانی مقدم، سرلشکر حسن شفیع زاده، سرلشکر شهید مهدی باکری، سرلشکر شهید احمد کاظمی، سردار دلاور، حاج علی فضلی، اینها در محاصره بودند؛ یعنی وقتی ما در محاصره، مقاومت و دشمن را سرکوب کردیم، توانستیم یک قدرت سازماندهی شده، یک قدرت نظامی برتر با طراحی و سرعت عمل به دست بیاوریم و زمانی که محاصره آبادان را شکست دادیم، سه تا لشکر را از محاصره خارج کردیم. شیرینترین اتفاقی که شما فرمودید، این بود که ما تکلیف امام را مبنی بر این که شکستن محاصره آبادان یک تکلیف شرعی و الهی است، به جا آوردیم و در شب پنجم مهر سال ۱۳۶۰ محاصره را شکستیم و به دشمن اجازه ندادیم که یک نفر هم از کارون فرار کند. سلاح هاشان را گرفتیم، آنها را اسیر و تلفات زیادی به دشمن وارد کردیم. در آن زمان سه لشکر را از محاصره بیرون آوردیم. شیرینتر از این برای من نمیشد، چون ما در ابتدای جنگ با نارنجکها و بمبهای دست ساز،ام ۱ و برنو رفتیم و حالا داشتیم از این محاصره بیرون میآمدیم. این اتفاق یک الگو است. نمیشود از این اتفاق ساده و زود گذشت. خیلی باید مطالعه شود که ما چگونه توانستیم این لشکرها را از محاصره نجات بدهیم. سرلشکر حسن تهرانی مقدم که پدر موشکی ایران است، در کنار ما مؤسس لشکر کربلا بود. این توان و قدرت شکل گرفت و تا آخر جنگ درخشید. شیرینی شکستن محاصره آبادان و این که ما لشکر اول سپاه شدیم، برای من همیشگی است.
دانشجویی که از آلمان آمد، ماندگار شد و به شهادت رسید
خبرآنلاین: سردار! شهادت کدام یک از دوستان جنگ هنوز هم شما را به گریه میاندازد؟
سردار قربانی: در صحنههای جنگ، از زمانی که در خرمشهر بودیم و یک سال محاصره تا عملیات بیت المقدس، شهدای زیادی دیدیم؛ اما در صحنه نبرد، خداوند آن قدر لطف و عنایت نسبت به تمام رزمندگان و ما داشت که ما را متزلزل نمیکرد؛ یعنی دلسرد نمیشدیم و نمیترسیدیم.
احمد حمزه که یکی از فرماندهان ما بود، روز ۵ مهر سال ۶۰ در کنار کارون شهید شد. این اتفاق برای من خیلی سخت بود؛ اما مانع راه ما نشد و در این راه همان طور که پی در پی عملیاتهای مختلفی را اجرا میکردیم، شهدایی هم داشتیم. احمد زارع دانشجوی دکترا بود از آلمان، به سپاه آمد و در جنگ ماند. روی پل سابله در جریان فتح بستان، من از جیپ پیاده شدم و برای شناسایی رفتم، وقتی برگشتم، توپ به جیپ من اصابت کرده بود، پاهای دو نفر از بیسیمچیها قطع شده بود و احمد زارع هم به شهادت رسیده بود. خانواده بسیار متدینی داشت که در کوچه احمدی اصفهان بودند. دیدم که بدن ایشان تکه تکه شده است. این اتفاق خیلی سخت و نگران کننده بود اما آنجا در صحنه نبرد، اگر می خواستم فکرم را بر این شهید بگذارم، از اصل کار غافل میشدم و دشمن میآمد ما را دور میزد، تمام زحمات پایمال میشد و شاید هزاران شهید دیگر هم از ما میگرفت؛ خداوند به ما قدرتی داده بود…
در عملیات کربلای ۵ ، شهید خرازی سردار سپاه اسلام که از روز اول جنگ حضور داشت به همراه فریدون بختیار که جانشینش بود شهید شدند. این اتفاقات خیلی سخت و طاقتفرسا بود؛ اما سختی ای نبود که مانع راه شود، این سختی ما را بیشتر منسجم میکرد، الحمدالله با سرعت بیشتری به سمت اهداف و مأموریتهایمان پیش میرفتیم.
شهید کاظمی گفته بود من نیامدم اینجا بخوابم و ببینم دشمن کی سرش را بیرون می آورد
خبرآنلاین:آقای قربانی از شهید احمد کاظمی بگویید. چه زمانی با هم رفیق شدید؟
سردار قربانی: احمد کاظمی در سپاه نجف آباد بود و من در سپاه اصفهان. احمد در همان روزهای اول انقلاب با شهید محمد منتظری به لبنان رفته بود. در آنجا هم آموزش دیده و تجربه خوبی کسب کرده بود. بعد از این که از لبنان آمد، وارد غائله کردستان شد و جزء فرماندهان بود و در آن جریان حضور چشمگیری داشت. جنگ که شروع شد، فکر میکنم اسفند سال ۵۹ بود که ما در محاصره بودیم. شهید کاظمی به ستاد عملیاتی سپاه در خوزستان مراجعه کرده و درخواست داده بود که او را به جبهه بفرستند. ایشان را به جبهه فارسیات که سمت خود اهواز بود، فرستاده بودند. ایشان یک هفته مانده بود و گفته بود که این جا به درد من نمیخورد، این جا جنگ نیست. بنابراین شبانه با لنج با تعدادی از بچههای نجف آباد اصفهان به سمت جزیره مینو رفته بود. سر راه جزیره مینو یک رودخانه ۵۰۰ متری وجود دارد. آنجا را هم نپسندیده بود و گفته بود من نیامدم اینجا که بخوابم و ببینم دشمن کی سرش را بیرون میآورد که یک تیر بزنم، من آمده ام که فرمان امام را اجرا کنم؛ لذا جبهه فیاضیه را به احمد دادند. جبهه فیاضیه کجا بود؟ ضلع شمالی جاده اهواز-آبادان که به ماهشهر-آبادان میخورد و غرب جبهه ما، بهمنشیر بود که به کارون میخورد.
شهید احمد کاظمی، فرماندهی فوق العاده ای داشت
عراقیها در خرمشهر بودند، روبهرو هم بودند. احمد سختترین نقطه محاصره را گرفت، چون احمد فردی بسیار زیرک، زرنگ، دانا و هوشیار بود و مدیریت و فرماندهی فوق العادهای داشت. ایشان با تدابیری که اندیشید، نخست جلوی تلفات را گرفت، چون از خرمشهر گلوله باران بود، از جبهه مقابل فیاضیه هم عراقیها گلوله باران میکردند. از دو جناح؛ یعنی سمت چپ و روبهرو گلوله میآمد و احمد با ایجاد خاکریز، سنگرهای مستحکم، ایجاد تونل تا زیر پای دشمن، جلوی تلفات را گرفت. مقنی از یزد آورده بودند و اینها شبانه روز زمین را میکندند تا زیر پای دشمن. اجازه هم نمیداد کسی بفهمد. احمد خیلی بسته بود.
آشنایی من و احمد در همان اسفند سال ۵۹ بود. ایشان آمده بود و بحث بر سر این بود که کجا برود؛ لذا یک جلسه در ستاد عملیاتی آبادان بود. ایشان با یک چهره و لباس ساده و خاکی آمده بود و با همان لهجه نجف آبادی حرف میزد و زیر بار هیچ جایی نرفت. گفت: من میخواهم بروم فیاضیه. قبل از آن فیاضیه دست سردارعلی فضلی بود که چشمش مجروح و نابینا شده بود و ایشان رفته بود و شهید حاجی پور به جای ایشان بود. احمد به زور آنجا را گرفت و با تدابیر، تلاش و زحمت خودش یک جبهه بسیار مستحکمی درست کرد که دشمن را برای آمدن به سمت آبادان کاملا نا امید کرد.
شهادت احمد ضربه سنگینی بود اما انقلابی دیگر در بچه های سپاه ایجاد کرد
خبرآنلاین: وقتی خبر شهادت او را شنیدید، چه حسی پیدا کردید؟
سردار قربانی: من و احمد همسایه هستیم. یک شب با قالیباف، قاسم سلیمانی و احمد، در شهرکمان قدم میزدیم. من با آنها شوخی میکردم. دو یا سه ماه قبل از شهادت احمد بود. با او شوخی کردم، گفت: آقا مرتضی دیگر با من شوخی نکن. گفتم: چه خبر شده است؟ گفت: میخواهم شهید شوم. گفتم فیلم در نیار. قسم داد، تو را به حضرت زهرا ، دیگر با من شوخی نکن. من از آن شب دیگر با احمد شوخی نکردم تا شب قبل از شهادتش که باران میآمد. من رسیدم در خانه، احمد هم رسید و چون باران شدید بود، اورکتش را انداخت روی سرش و رفت وارد خانه شود. او را صدا زدم؛ اما در اثر شدت باران صدای من را نشنید؛ یعنی دیدار ما آنجا قطع شد و فردا صبح خبر شهادت او را به ما دادند . ضربه بسیار سنگینی بود؛ اما شهادتش خیلیها را برد سر خط، خیلیها را هوشیار کرد، خیلیها را آگاه کرد و… تا آن زمان عدهای، دیگر جدا شده بودند، سست شده بودند؛ اما شهادت احمد یک انقلاب دیگری در بچههای سپاه و رزم و جنگ ما ایجاد کرد.
صدام آیت الله صدر را به کاخ خودش دعوت میکند و به او میگوید: من را تأیید کن. آیت الله صدر میگوید: تو کافری و من تو را تأیید نمیکنم. صدام میگوید: من تو را اعدام میکنم. آیت الله صدر هم میگوید: من تو را نابود میکنم. همان شب بنت الهدی، خواهر صدر و خود صدر را اعدام میکند.
خبرآنلاین: یک خاطره هم از حاج قاسم سلیمانی بگویید.
سردار قربانی: حاج قاسم سلیمانی هم از عزیزانی هستند که ما در عملیات طریق القدس خدمتشان بودیم . ایشان فرماندهای بسیار زیرک، دانا و دوستداشتنی برای همه، به ویژه برای نیروهای کرمان بود. من در فتح بستان ۱۲ گردان داشتم. وقتی فرماندهی تیپ را به من دادند و ما آمدیم در سوسنگرد، یک خط ۴ تا ۵ کیلومتری سنگینی را به ما دادند. یکی از گردانهایی که به ما محول شده بود، مربوط به سردار سلیمانی و یک گردان هم دست شهید شوشتری بود. ما برای امکانات و کمک به این گردانها، تجهیزات نداشتیم. تیپ تازه تشکیل شده بود، ماشین نداشتیم و غذا را هم باید از اهواز میآوردند. گردانها را هم در روستاها پراکنده کرده بودند. ما آمدیم الاغهای سوسنگرد را جمع کردیم و از آنها استفاده کردیم.
نباید از تحریم ها و محاصره ها بترسیم
آنها که میگویند ما تحریم هستیم، محاصره هستیم و یا امیدشان به آن سوی آب است، باید عاقلتر از اینها باشند. باید بدانند همان که ۸ سال جنگ را به ما تحمیل کرد، حالا دارد ما را تحریم میکند. همان کسانی که ۶۰، ۷۰ گروه را برای براندازی فرستادند و موفق نشدند، همانها تحریمها را اعمال میکنند. همان کسانی که شیمیایی به صدام دادند، همانها الآن آمده اند و سر میز برجام نشسته اند. لذا ما نباید از این تحریمها و محاصرهها بترسیم. ما الاغها را جمع کردیم و گفتیم برای رساندن تدارکات، مهمات و غذا به هر گردان چند الاغ بدهیم. ۵یکی از شوخی های ما در جلسات آن روزها همین الاغ ها و لگد زدن و گاز گرفتن شان بود (میخندد).
با حاج قاسم سلیمانی ۲۲ روز پوتین هایمان را درنیاوردیم
در آنجا بود که رفاقت ما با قاسم برقرار شد. فرماندهای بسیار دوستداشتنی بود. برای عملیات کربلای ۵، شش کیلومتری بصره ما با قاسم سلیمانی، از ۵ کیلومتر آب ضلع شرق بصره عبور کردیم و آمدیم ضلع شرقی کانال را گرفتیم. من و قاسم سلیمانی پیاده شدیم و از روی پل عراقیها، (پل کانال ماهیگیرها) دست به دست هم دادیم، قاسم سمت راست پل و من سمت چپ رفتیم. پشت سرمان یک کیلومتر آب کانال ماهیگیری است و یک ۵ کیلومتر آب گرفتگی ۵ ضلعی . من و قاسم به هم دست دادیم و ایستادیم که یک پیروزی بزرگ به دست آمد. در مقابل دشمنی که در جشن و پایکوبی بود و ژنرالها همه را شب به آنجا دعوت کرده بودند، غافل گیر شدند و ما با قاسم سلیمانی و بعد هم آقای محمد کوثری، فرمانده لشکر ۲۷، ۲۲ روز پوتینهایمان را در نیاوردیم. فقط وقتی میخواستیم وضو بگیریم، یک لحظه پوتین را از پایمان در میآوردیم، دوباره میپوشیدیم.
قطعنامه زمانی که ما در ۶ کیلومتری بصره بودیم بسته شد
آب درست و حسابی نخوردیم، لباسمان پر از خون، نمازمان را نتوانستیم ایستاده بخوانیم. پشت سرمان کانال ماهیگیری بود و آن قدر گلوله و توپ آمده بود که جای راه رفتن هم نبود. دشمن حتی سنگرهای ما را تکه تکه و منهدم کرده بود؛ اما ما ۲۲ روز آنجا ماندیم و الحمدالله قطعنامه ۵۹۸ زمانی که ما ۶ کیلومتری بصره بودیم، بسته شد؛ یعنی ما به همراه قاسم و کوثری دستهای ارتش عراق را بستیم.
با آقای سلیمانی خیلی شوخی می کنیم
خبرآنلاین: با آقای سلیمانی هم شوخی میکردید؟
سردار قربانی: ما با ایشون خیلی شوخی میکنیم.
خبرآنلاین: آقای سلیمانی اهل شوخی بود؟
سردار قربانی: بله، درست است که چهره آقای سلیمانی هم مثل من جدی است؛ اما در محافل خصوصی شوخی داریم. همین پریروز با هم بودیم. از مأموریت آمده و خسته بود. سردار اسدی و سردار فلاحزاده ایستاده بودند، با هم شوخی میکردند، من هم یک شوخی واقعی کردم و قاسم خیلی خندید.
خبرآنلاین: در مورد جاده بصره جوری صحبت کردید که ما نپرسیم کدام یک از شما جلوتر بودید؟ شما یا حاج قاسم؟
سردار قربانی: ما با هم از کانال ماهیگیری، رفتیم آن طرف. لشکرمان را با هم پیاده کردیم. شب در تاریکی و در قایق غواصها جلوتر رفته و خط را شکسته بودند. با هم رسیدیم، و در کانال ماهیگیری که ۱ کیلومتر راه بود، به آن طرف رفتیم.
تمام امکانات ارتش عراق و آمریکا و منافقین بسیج شده بودند و عملیات کربلای ۴ را کشف کرده بودند. کشف آن هم به این دلیل بود که ما از مناطق باز اهواز میآمدیم، زیر برد ماهوارهها، آواکسها، عکسهای هوایی و جاسوسها بودیم و عملیات لو رفت. ما هم مطلع نشدیم که لو رفتیم و عملیات را انجام دادیم. عملیات یک عملیات اصلی بود و بنا بود که ما تمام موانع استحکامات در مرز عراق و ایران را دور بزنیم.
آیت الله خامنه ای و آیت الله هاشمی به این نتیجه رسیده بودند که جنگ را با دو عملیات تمام کنیم
خبرآنلاین: میخواهم از شما در خصوص کربلای ۴ و کربلای ۵ بپرسم. شما یک جمله معروف دارید که گفتید: ما در کربلای ۴ شکست خوردیم، شکست همیشه بوده است؛ اما به لطف خدا ما کربلای ۵ را شروع کردیم، ایستادیم و پیروز شدیم.
سردار قربانی: در ابتدای سال ۶۴ امام، آیت الله خامنهای در مقام رئیس جمهور و آقای هاشمی رفسنجانی به این نتیجه رسیده بودند که جنگ را با دو عملیات تمام کنیم. آقای هاشمی این پیام را آورد. ما در منطقه نشستیم، بررسی کردیم که چه باید بکنیم. دشمن با حدود ۱۵ هزار نفر بر، سنگینترین وسایل و امکانات توپخانه و چهار نوع شیمیایی؛ یعنی خردل، تاول زا، گاز اعصاب و سیانور بود. اگر یک پیف پاف سیانور در همین جا خالی شود، همه میمیریم. ما میخواستیم با چنین دشمنی بجنگیم. ۷ سال هم بود که میجنگیدیم، اسرای زیادی از دشمن گرفتیم؛ اما دشمن از پا نیفتاده بود؛ لذا در سال ۶۴ تصمیم گرفتیم دو تا عملیات را انجام بدهیم. نخست در عملیات والفجر ۸ فتح فاو را انجام بدهیم و بعد هم عملیات کربلای ۴ را انجام بدهیم. الحمدالله عملیات والفجر ۸ با زحمات شبانهروزی ۵، ۶ ماهه و شناسایی بسیار عالی و آموزش و سازماندهی قوی، با حضور سپاه، پشتیبانی توپخانه و نیروی هوایی ارتش، به پیروزی بزرگی رسید که مقدمات قطعنامه ۵۹۸ از همانجا شروع شد.
تمام ارتش عراق، آمریکا و منافقین بسیج شدند و عملیات کربلای ۴ لو رفت
بعد صدام به مهران حمله کرد و آنجا را به جای فاو گرفت. امام فرمود سپاه برود مهران را پس بگیرد. ما مهران را هم پس گرفتیم و سال ۶۵ برای عملیات کربلای ۴ برنامهریزی کردیم. ما تجربه عملیاتهای خیبر، بدر، قدس ۱ و ۲، و والفجر ۸ را داشتیم و بنا شد که در کربلای ۴ عمل کنیم. در آنجا به نظر من آن روح معنوی و عبادی که در والفجر ۸ بود، حاکمیت پیدا نکرد. نیرو، وسایل و امکانات مقداری زیاد شد و فکر کردیم این وسایل و امکانات مبنای پیروزی است؛ اما عملیات را به عنوان یک عملیات اصلی انجام دادیم، با قدرت هم رفتیم؛ اما خدا نخواست. دشمن هم صد درصد هشیار بود.
تمام امکانات ارتش عراق و آمریکا و منافقین بسیج شده بودند و عملیات ما را کشف کرده بودند. کشف آن هم به این دلیل بود که ما از مناطق باز اهواز میآمدیم، زیر برد ماهوارهها، آواکسها، عکسهای هوایی و جاسوسها بودیم و عملیات لو رفت. ما هم مطلع نشدیم که لو رفته ایم و عملیات را انجام دادیم. خیلی از خطوط را هم گرفتیم؛ اما به آن هدف اولیه نرسیدیم و صبح همان شب اول دستور داده شد که به عقب برگردید. عملیات یک عملیات اصلی بود و بنا بود که ما تمام موانع استحکامات در مرز عراق و ایران را دور بزنیم، برویم از پایین؛ یعنی ابوالخصیب بیاییم در بصره و اگر پل بصره را میگرفتیم، تمام تانکهای عراق محاصره میشد و از آن طرف هم از جزایر مجنون میآمدیم.
آیت الله هاشمی گفت یک نیرو، حتی زخمی ها حق ندارند از منطقه خارج شوند
طرح بسیار سنگینی بود؛ اما موفق نشدیم. آیت الله هاشمی رفسنجانی گفتند: یک نیرو، حتی زخمیها حق ندارند از این منطقه خارج شوند. ما نیروهایمان را آوردیم، سازماندهی کردیم و سه شبانه روز با آقای هاشمی بررسی کردیم و به یک نتیجه خیلی خوب رسیدیم. نکته این است که وقتی ما در هر کاری نیروی معنوی خود را از دست بدهیم، به نتیجه خوبی نمیرسیم. الآن در اقتصاد ما روح معنوی وجود ندارد و عدهای دزد، چپاولگر و… وارد بدنه اقتصاد شده اند و میبرند و میخورند.
اگر روح معنوی، خدا ترسی و راه شهدا بود، قطعا اینها در اقتصاد دست به خیانت نمیزدند.
لذا ما هم به خدا توکل و به اهل بیت توسل کردیم و همه گفتیم که خدایا ما اشتباه کردیم که به قوای خود نگاه کردیم. حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) را به کمکمان بفرست. واقعا همین طور است. ما در نخلستانهای کنار بهمنشیر بودیم. یک شب حوالی ساعت ۱ و ۲ بود که به لشکر رفتم. دیدم که پای هر نخل، دو بسیجی یا پاسدار دارند نماز شب میخوانند و گریه میکنند. این اتفاق بین کربلای ۴ و کربلای ۵ بود. روح معنوی و عبادی بچههای ما در عملیات کربلای ۵ کاملا تغییر کرد. ما یک حرکت ۹۰ درجهای انجام دادیم و نه توپخانهمان و نه ادوات را تکان دادیم و زمانی که شناساییها شروع و کار معنوی شد، لشکرهای الهی و سپاه خدا میآید.
احمد زارع دانشجوی دکترا بود از آلمان، به سپاه آمد و در جنگ ماند. روی پل سابله در جریان فتح بستان، من از جیپ پیاده شدم و برای شناسایی رفتم، وقتی برگشتم، توپ به جیپ من اصابت کرده بود، پاهای دو نفر از بیسیمچیها قطع شده بود و احمد زارع هم به شهادت رسیده بود.ما باید ۵ کیلومتر تا کانال ماهیگیری برای شناسایی میرفتیم. لشکر ما، لشکر ۴۱ ثارالله و لشکر ۴۳ المهدی. غواصها باید از توی آب میرفتند که گردان را برای خط شکنی ببرند. آقای مهری که الآن رئیس نظام وظیفه کشور است، مسئول اطلاعات من بود. من را سر آب گرفتگی برد. من دیدم که حدود ۱۰۰ هزار پرنده مشکی رنگ، آمدند روی آب. کلاه غواصهای ما هم مشکی بود. بچههای ما از بین سر و صدای پرندهها تا کانال ماهیگیری برای شناسایی صد درصد رفتند. حتی ما با فسفر و وسایلی که داشتیم، به سمت دشمن اتوبان درست کردیم و راه را به گونهای هموار کردیم که زمانی که بچهها میرسند، راحت عبور کنند.
سه روز قبل از عملیات کربلای ۵ طوفان گردوغبار آمد که شبیه معجزه بود
سه روز قبل از عملیات طوفان گرد و خاک آمد و تمام این سرزمین را دود و خاک گرفت و ما در تاریکی همین ریزگردها تمام امکانات خود را انتقال دادیم. این معجزه دوم بود. برای اطلاعات و شناسایی پرندهها به کمکمان آمدند و در این جا هم طوفان گرد و غبار تمام منطقه آبادان، اهواز تا خرمشهر را گرفت و ما به راحتی تریلرها، جرثقیلها و قایقهایمان را آوردیم و انتقال دادیم. ۲۴ یا ۳۰ ساعت قبل از عملیات گرد و غبار تمام شد و دیگر کسی هم حق تردد نداشت.
شب عملیات کربلای ۵، هزار فرمانده عراقی به دعوت صدام در بغداد بودند
صدام با خودش گفت اینها ۶ ماهی یک بار عملیات کرده اند، ما هم شکستشان داده ایم ؛ بنابراین در آن فاصله به مکه رفت. عربستان دعوتش کرده بود و در آنجا به او تفنگ و شمشیر طلایی دادند. وقتی برگشت، برای دادن مدال به فرماندهان گردان به بالا، یک جشن و پایکوبی به راه انداخت و همه را به بغداد دعوت کرد. این دعوت دقیقا در همان شبی بود که ما میخواستیم عملیات را شروع کنیم. صدام در همان شب هزار فرمانده را به بغداد دعوت کرده بود. زمانی که ما در ساعت ۱۱، ۱۲ زدیم به دشمن، و به یاری خدا توانستیم از سختترین و سنگینترین و مستحکمترین موانع نظامی دنیا عبور کنیم و یک پیروزی بزرگ این بود که قطعنامه ۵۹۸ در آنجا رقم خورد.
خدا عملیات کربلای ۴ ما را فریب عملیات کربلای ۵ کرد
چون ما باید به دشمن تلفات وارد و ماشینهای جنگیشان را منهدم میکردیم. در آن زمان میگفتند: ما تیپ ۲۰۰۰، ۳۰۰۰ نفری میفرستیم، ۴۰ نفر زنده برمیگردند. فلذا خدا عملیات کربلای ۴ ما را فریب عملیات کربلای ۵ کرد. چون ما به خدا توکل کردیم و با توسل به اهل بیت کار را شروع کردیم و عنایت خداوند شروع شد و آن پیروزی بزرگ رقم خورد.
خبرآنلاین: بگذارید خاطره ای را از شما بپرسم.ظاهرا جلسهای را با الاغ رفتید.
سردار قربانی: بله.(با خنده)
خبرآنلاین:چرا؟
سردار قربانی: چون وسیله نقلیه نداشتیم. حالا هم پیش بیاید با الاغ میروم.
خبرآنلاین: اینها همان الاغهایی بودندکه گفتید تقسیم کردید یا الاغهای دیگری بودند؟
سردار قربانی: مربوط به همان زمان است، به هر حال وسیله نداشتیم.
خبرآنلاین: خاطرهاش را برایمان بگویید.
سردار قربانی: ما جلسات را با موتور یا ماشین میرفتیم. آن شب هنگام نماز مغرب ، سپاه سوسنگرد جلسه گذاشته بود. ما هم در خط بودیم، ماشین هم نبود. ماشینها رفته بودند اهواز. خسته بودم و نمی توانستم پیاده بروم. گفتم یکی از الاغها را بیاورید. الاغ را آوردند و با الاغ رفتیم. آمدم شهر سوسنگرد، سپاه در یک مدرسه بود. دژبانی به من گفت: شما؟ گفتم من قربانی هستم. گفت: اجازه بده. با تلفن قورباغهای اش زنگ زد و گفت آقای قربانی آمده است، نگفت با الاغ آمده. ما با الاغ رفتیم داخل و الاغ را دم در جلسه بستیم. وقت نماز بود، وضو داشتم و سریع رفتیم نماز را خواندیم. نماز که خواندیم و جلسه شروع شد، یک باره سر و صدای الاغ در آمد. آقای بشردوست، فرمانده سپاه سوسنگرد، با تندی گفت کی این الاغ را آورده است؟ گفتم من. گفت: چرا الاغ آوردی توی سپاه؟ گفتم: اینجا سپاه نیست، مدرسه است!(با خنده) من قرارگاه بودم، ماشین و موتور نداشتیم، با الاغ آمدم. با الاغ آمدن جرم است؟ گفتم اگر میخواهید من با الاغ نیایم، باید به من ماشین بدهید. فردای آن روز، یک ماشین پیکان به ما دادند.(با خنده)
دو یا سه ماه قبل از شهادت احمد کاظمی با او شوخی کردم، گفت: آقا مرتضی دیگر با من شوخی نکن. گفتم: چه خبر شده است؟ گفت: میخواهم شهید شوم. گفتم فیلم در نیار. قسم داد، تو را به حضرت زهرا که قبول داری، دیگر با من شوخی نکن. من از آن شب دیگر با احمد شوخی نکردم
از دشمن خارجی و دزدهای داخلی نترسیم
به عنوان کلام آخر میخواهم بگویم که ما در جنگ، دست ابرقدرتها را از پشت بستیم، ما نه، ولایت فقیه، ما نه، شهدا. ما با کمک مردم و با دست خالی دست ابرقدرتها را بستیم. از فشار، تهدید و تحریم هم نترسیدیم. تمام امکانات جنگی دنیا هم در جنگ علیه ما وارد شد، همه را هم ما به غنیمت گرفتیم. چند برابر برابر شهدایمان به دشمن تلفات وارد کردیم و اسیر گرفتیم. این در نتیجه چه چیزی است؟ نتیجه اراده است. از دشمن نباید بترسیم. دشمن حمله میکند به دلار، ذخایر، حیثیت شما، دزدهای داخلی هم که بعضاً میدان به دست میآورند . ما باید وارسته و عاقل باشیم و از این حوادث، فشارها و تحریمها و جوسازیها نترسیم. از این جنگی که گنجینه بیانتها است، برای سلامت، عزت و صلابت اسلام و کشور انشا الله استفاده کنیم. یک وجب از خاک ایران را ندادیم. آنها آمده بودند که ما را سرنگون و تجزیه کنند…
۱۷/۲۷۲۷