اما پیشینههای مشترک دینی، تاریخی، قومی، زبانی و فرهنگی میان دو ملت سربلند ایران و افغانستان، طرح «نقشهی مسیر پایدار صلح و مودت» را بهیقین توجیه خواهد کرد.
با بیش از 900 کیلومتر مرز مشترک و با تکیه بر سالیان دیرین همبستگی زبانی، قومی، سرزمینی، تاریخی و دینی، ایران و افغانستان، دو همراه جداییناپذیر در گذر تاریخ بودهاند؛ گواه آن، اکتشاف بقایای تمدن کهن در منطقه «داشلی»، در جوار «مزار شریف» است که قدمت آن، به 1500 سال پیش از میلاد بازمیگردد و در آن، بقایای سفالینه و ابزارهای برنزی وارداتی از ایران باستان کشف شده است. کتاب «اوستا»، از متون کهن «آئین زرتشت»، به نواحی شمال سرزمین افغانستان چون «بلخ» اشاره دارد که برخی مورخان، آن را مبداء این آئین میدانند.
در «اوستا» به تاخت و تازهایی از شمال اشاره شده که طبق شواهد تاریخی، «زرتشت» در یکی از همین یورشها، در دفاع از سرزمین خاستگاه و قوم خود، در «بلخ»، جان باخته است. همچنین، بر اساس ادلهی تاریخی بازمانده از مورخ رومی، «لوسیوس فلاویوس آریانوس»، نخستین قوم خاورمیانهای که بر سرزمین ایران و افغانستان کنونی، زمامداری خود را از «بیناالنهرین» تا غرب «چین» بسط دادند، «آشوریان» بودند که بنا بر گواه تاریخ، خشونت و ظلم بیحد را ابزار کنترل مردمان سرزمینهای تحت سلطه خود میدانستند؛ ستمگری بیمهار امپراطوری «آشوریان» حاصل این باور مذهبی میان آنان بود که جنگ، از اعمال عبادی در درگاه خدای آشوری «نیرگال» است. و تاریخ، گواه اصلی این ظلم، در گذر زمان باقی ماند. بر این مبنا، دیرینه «تاریخ ستم» در ایران و افغانستان نیز با اشتراکاتی ادامه یافت؛ تاریخ و تجربیاتی تلخ اما عبرتآموز که هر دو ملت را به بازخوانی تاریخ و تلاش سخت برای عدم تکرار آن فرا میخواند.
از دیگر عواملی که امکان مودت و همدلی میان دو ملت ایران و افغانستان را در طی تاریخ میسر ساخته، خاستگاه مشترک زبانی است که تفاهم و تعامل را در جهان متنوع اقوام و فرهنگها، میان این دو تسهیل کرده است؛ از جمله «زبان دری» که شکلی از «زبان پارسی» بوده و بیش از نیمی از جمعیت افغانستان بدان تکلم میکنند. پیوندهای زبانی بر محور دین استحکام یافت و دین مبین اسلام که با فتح «کابل» (حدود سال 870 میلادی) توسط «یعقوب لیث صفاری»، در افغانستان مستقر گردید، به استقرار صلح و مودت میان مردمان همکیش ایران و افغانستان مساعدت نمود.
اشتراکات تاریخی ایران و افغانستان در تجربهی استعمار و امپریالیسم بریتانیایی و روسی، از دلایلی بود که هر دو کشور در سال 1934 به »جامعه ملل» پیوستند تا بعد از فجایع ناگوار جنگ جهانی اول، حول محور صلح جهانی و حل مسالمتآمیز اختلافات بینالمللی همجوار سایر ملل قرار گیرند و با تأسیس نهاد خلف «جامعه ملل»، در سال 1945 تحت عنوان «سازمان ملل متحد»، بار دیگر، کشورهای ایران و افغانستان، بهترتیب، طی سپتامبر 1945 و نوامبر 1946 بدان پیوستند تا برگرفته از تجربیات تلخ ناآرامیها و مخاصمات در درون و برون سرزمینهای خود، پایبندی خویش به حفظ امنیت و صلح بینالمللی، توسعهی روابط مودتآمیز میان ملل و ترویج پیشرفت اجتماعی، استانداردهای زیست بهتر و حقوق و آزادیهای بنیادین بشر را اعلام نمایند و در چارچوب ساختار ملل متحد، در کنار سایر ملل جهان، برای رفع فقر و غلبه بر گرسنگی، بیماری و بیسوادی تلاش کنند.
ایران، بهعنوان سرپناه بزرگترین جمعیت از پناهندگان و مهاجران افغانستانی، به اذعان نمایندهی کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد، «سیوانکا دهاناپالا»، «سخاوتمندانه، یکی از بزرگترین جمعیتهای پناهندگان در جهان را میزبانی میکند». بیشک، بدون تکیهگاههای استوار تاریخی، دینی، زبانی و قومی، چنین وضعیتی قابلتصور نبود.
افزون بر این، تجربهی پر فراز و نشیب تعاملات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و علمی میان دو ملت شکوهمند ایران و افغانستان، نویددهندهی آتیهای از صلح پایدار و تثبیت مودت است که مردمان هر دو کشور از منتفعان بلاواسطهی آن خواهند بود.
در پایان این یادداشت کوتاه، عقیقپارهای از شاهنامهی را تقدیم راه صلحجویان دو ملت ایران و افغانستان مینمایم که در آن، «فردوسی» بزرگ، رسم شایستهی ترک خشونت و روی آوردن به دانش و دادگری را جایگزین غم و رنجهای گذشته بر میشمارد:
«مرا سیر شد دل ز جنگ و بدی
همی جُست خواهم ره ایزدی
کنون دانش و داد باز آوریم
به جای غم و رنج ناز آوریم»
به امید استقرار روشنای صلح و آیندهای لبریز از تفاهم و مدارا
* دبیرکل جمعیت حمایت از حقوق بشر زنان، ایران
* منتشر شده در سایت دیپلماسی ایرانی