استنلی کوبریک (Stanely Kubrick) بیست سال پیش از ورود سینما به قرن بیست و یکم؛ اثری را تقدیم سینماگران و سینمادوستان کرد نهتنها قواعد انقلابی و تازهای را برای ژانر وحشت تعیین کرد، بلکه با فاصلهی فاحشی از آثار همجوارش یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از آثار ترسناک استیفن کینگ (Stephen King) را به ارمغان آورد. علی رغم اینکه در زمینههای بسیاری با منبع اقتباسش اختلاف داشت و فیلمنامهی چندان پر و پیمانی را یدک نمیکشید. این شما و این فیلمی که همچون نامش (The Shining) در سینمای وحشت خوش درخشیده است. در سینمافارس بخوانید.
استیفن کینگ نویسندهی کاربلدی و خلاقی است که با نگاشتن آثار لایق و بخصوص در ژانرهای درام، فانتزی و علیالخصوص وحشت، به یکی از قطبهای مهم و نافذ صنعت کتاب و کتابخوانی بدل شد و نسلها و جوامع فراوانی را با خود همراه ساخت. آثار او چنان این صنعت محبوب را تحتالشعاع قرار دادند که دیگر کمتر کسی یافت میشد که نام استیفن کینگ به گوشش نخورده باشد. از درام غمناک و عمیق “مسیر سبز” (The Green Mile) گرفته، تا فانتزی پسارستاخیزی و وهمانگیزی چون “ایستادگی” (The Stand). بنا به موفقیتهایی که نگاشتههای کینگ در صنعت کتاب صورت داد، مورد عنایت قرار گرفتن سینما از آثار این نویسنده اجتنابناپذیر به نظر میرسید. نهایتا در سال ۱۹۷۶ میلادی روند تولید محصولات سینمایی اقتباسی از رمانهای کینگ به وسیلهی “کَری” (Carrie) آغاز شد و توسط “درخشش” (The Shining) ادامه پیدا کرد. تا مدتزمان مدیدی ساخت تولیدات ترسناک از رمانهای وی ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۹۸۶ پای ژانر درام به سینمای استیفن کینگ باز شد و “به پشتوانهی من بایست” (Stand By Me) که برگرفته از کتاب “پیکر” (The Body) بود راهی سالنهای سینما شد. خیزش آثار کینگ در سینما و تلویزیون ادامه یافت تا اینکه صدر آسمانخراش دویست و پنجاه طبقهای وبسایت “آیامدیبی” (IMDb) نیز به واسطهی “رستگاری در شاوشنک” (The Shawshank Redemption) فتح شد.
علی رغم اینکه اقتباسهای درام کینگ در سینما بسیار مفید و موثر بودهاند، بر خلاف آن سینمای وحشت استیفن کینگ چندان خوشاقبال نبوده و تولیدات آن عموما در گروه آثار متوسط و یا حتی بیکیفیت دستهبندی میشدند، که فجایعی چون “آن” (It) و “برج تاریک” (The Dark Tower) را شامل میشوند. اگر به عقب بازگردیم و از حال و هوای قرن بیست و یکم خارج شویم، وارد قرن بیستم و دههی نود میلادی شویم، با درام ترسناک با کیفیتی روبرو میشویم که از قضا برچسب استیفن کینگ را یدک میکشد. اثری که گویی بخاطر لیست دستاندرکاران درست و حسابیاش که با نامهایی چون استنلی کوبریک و جک نیکلسون (Jack Nicholson) مزین شده، موجب میشود دلمان را نرم کنیم و این بار در قضاوت ساختهای ترسناک، برگرفته از رمان کینگ تمایز قائل شویم، و نگاهی امیدوارانهتر و مهربانانهتر را پیش بکشیم. البته که این فیلم جهت رقم زدن تجربهای سزاوار ستایش، چندان محتاج لطف مخاطبانش نیست. “درخشش” همان فیلمی است که شاید عاری از خصوصیتهای تضعیفکننده نباشد، اما برتری عجیبی نسبت به آثار همجوار خود دارد که از آن فیلمی تماشایی و مهیج ساختهاند.
“درخشش” در سینمای ژانر وحشت، باعث و بانی پایهگذاری شیوهای تازه برای ترساندن مخاطبانش بود؛ سبکی که با دور ریختن حداعظمی عناصر و خصوصیات رایج و گاها کلیشهای در اینگونه آثار که توسط اغلب کارگردانان و نویسندگان مورد استفاده واقع میشد، همچون موج انفجار به این و آن سرایت کرد و آنها را وادار کرد که با خلاقیت به کار رفته در مخلوق استنلی کوبریک به وجد و بیایند و در عقاید اولیهشان نسبت به فاکتورهای لازمه برای خلق لحظات مسخکننده و نفسگیر سینمایی، تجدید نظر کنند. بزرگترین امری که دیگر کارگردانان را از رسیدن به آنچه که اسنتلی کوبریک خلق کرد باز داشت، بسنده کردن به جامپاسکیرها و فرمولهای کلیشهزدهای بود که به ظاهر برای متحیر کردن مخاطبان کافی بود. اما کوبریک با “درخشش” طوری مخاطبانش را متحیر کرد، که تصویر ذهنی پیشین آنها از حیرت را به کلی پاک کرد و سکانسهای پرتنش و پرتلاطم فیلم خود را جایگزین آن کرد. حیرتی که حاکی از توانایی بالای کارگردان در آفرینش اتمسفری تاثیرگذار و میخکوبکننده است.
اگر در اغلب فیلمهای ترسناک نقطهی اوج وحشتزدگی و حیرتزدگی مخاطب اصولا به جامپاسکیرها و لحظاتی کوتاه مربوط میشدند. اما در “درخشش” اوضاع متفاوتتر از آن چیزی است که به نظر میرسد. فیلم از لحظات نخست با درصد کمی از ناآرامی و آشفتگی در فضاسازیاش به داستانسرایی میپردازد، و آرام آرام با افزایش بار دلهرهآور و نفسگیر مخاطبش را در تاریکی حیرتآور جهانش فرو میبرد و غرق میکند. فیلم در رسیدن به نقطهی اوج وحشت، از سنجیدگی و نظم برخوردار است و اگر قصد عملی کردن آنرا داشته باشد، آنرا نه در یک سکانس چندثانیهای و یا چنددقیقهای، بلکه در نقطهنقطهی لحظات پایانیاش جای میدهد و گسترش میدهد. استفاده از جامپاسکیر و لحظاتی که وحشت را به شکل ناگهانی بر مخاطب غالب میکنند لزوما امری نادرست نیست، البته که میتواند بسیار هم مفید باشد. لازم به ذکر است که “درخشش” نیز به ندرت دارای ثانیهها و لحظات اینچنینی است، اما نکته در این است که هنر و خلوص فیلم مربوطه در ترسناک بودن از جامپاسکیرهای آن نشات نمیگیرد و در اتمسفر سنگین و نفسگیر آن است. البته، “درخشش” در حالی که جامپاکسیر خاصی را به دنبال ندارد، شدیدا غافلگیرکننده ظاهر میشود.
استنلی کوبریک همچون نقاشی که هر پیچ و تاب قلمش بر روی کاغذ مفهومی دارد، در “درخشش” در حال فلسفهبافی و پردازش به مفاهیم شایان ذکر است. هر گردش و چرخش دیوانهوار دوربین فیلمبرداری در راهروهای پر پیچ و خم هتل نفرینشدهی اُوِرلوک (Overlook) بر روی افکار مخاطبانش سوار میشود و آنها را به سوی مطالبی که بیان خواهند شد سوق میدهد. مفاهیمی که روی هم رفته به منظور بررسی جنون، خودتلقینی ناشی از آن و مضامین تاثیر گرفته از آن در جوامع معاصر، مورد بحث قرار گرفته و کاراکترهای داستان را به طرز انکارناپذیری به چالش میکشند. منشا شکلگیری خصوصیات ذکر شده بی هیچ شک و تردیدی، در اتمسفر و فضاسازی اثر است. البته که اتمسفر فیلم، اساسیترین رکنی است که خصوصیاتی نظیر “جنونآمیز” و “وحشتناک” را به آن اعطا میکند.
کوبریک همانند نقاش و یا عکاسی که چشمانداز و منظرهای زیبا را جهت اعمال افکار و ایدههای هنریاش برمیگزیند، جلوهها و تصاویر دیوانهواری را آمیخته با قطعات موسیقی به خورد مخاطبانش میدهد تا از فلسفهی موجود در آن برای معنا بخشیدن به سکانسهای وهمآور و پرتلاطمش استفاده میکند. قطعات موسیقی “درخشش” جدای از اینکه اثر را از حیث موسیقیایی شدیدا بهبود بخشیدهاند، از عوامل بسیار موثر در حالت پذیرفتن و پختگی فضاسازی آن بودهاند که نتهایش چون سوزن بر مغز مخاطب فرو رفته، درد ناشی از آن به وجود او رخنه میکند و او را محو فضای عمیق فیلم میکند. اثر سعی بر این دارد تا جنون و چرا و چگونگی رسیدن به سرحد آن را به بهترین شکل ممکن بر پردههای نقرهای سینما و به معنای واقعی کلمه به تصویر بکشد و این امر در کنار کارگردانی هنرمندانهی کوبریک، به لطف نقشآفرینی عالی جک نیکلسون میسّر میشود. کوبریک به واسطهی هنر و مهارتی که در نمایش دادن این سطح از جنون به خرج داد، توانست پیامد و جرایم در ارتباط با این رفتار غیرعادی و عجیب را زیر ذرهبین قرار بدهد و پیامهای مهم متعددی را از این طریقه به مخاطبانش منتقل کند. نقشآفرینی استاد جک نیکلسون (Jack Nicholson) در نقش جک تورنس چنان عاری از نقص و اشکال است که چرای حرفهای و کاربلدی او پس از تماشای سکانس معروف “Here’s Johnny” بیتردید و بلافاصله اثبات میشود. لبخندها، فریادها، و نگاههای واقعگرایانه و میخکوبکنندهی نیکلسون هستند که وحشت و وهم را در سرتاسر فیلم جاری میسازند و ثابت میکنند که چطور بازیگری یکتنه میتواند حداعظم، یا حتی تمام شدت هیجان و جذبهی یک اثر سینمایی را به دوش بکشد. در این میان نمیتوان ایفای نقش نسبتا خوب دنی لوید (Danny Lloyd) در نقش دنی تورنس و شلی دووال (Shelley Duvall) در نقش وندی تورنس را از یاد برد. ناگفته نماند، آنچه واقعا موجب شده که شلی دووال از دید بازیگری حرفهایی برای گفتن داشته باشد، به طور حتم توانایی و کشش بالای وی در ناله کردن، زجه زدن و برونریزی احساسات است که به نوبهی خود، حقیقتا جای تقدیر دارد!
از خوبیها و نقاط مثبت “درخشش” گفتیم، اینک بد نیست از اشتباهاتی که در حین ساخت آن صورت گرفته بگوییم. شاید عجیب به نظر برسد، اما فیلم از نگرش فنی و داستانی تا حد قابل توجهی لنگ میزند و به بیراهه میرود. اگر ویژگیها و فاکتورهای بسیاری “درخشش” را به سمت موفقیت سوق دادهاند، فیلمنامهی آن در میان این فاکتورها جایی ندارد. هرچند فضاسازی فیلم به اندازهی کافی در درگیر کردن مخاطب ایفای نقش میکند، اما فیلمنامهی اثر از پس ادای حق مطلب برنمیآید. منبع اقتباس این فیلم و شاهکار استیفن کینگ، چنان تار و پود داستانش را به یکدیگر میبافت و روح و روان کاراکترهایش را با هوشمندی به بازی میگرفت که علی رغم مبهوت کردن مخاطبانش با حال هوایی رازآلود، درک وقایع قصه و همذاتپندازی با کاراکترها را به طرز جالبی سرراست میساخت. ترفندی که کینگ به کار بست در شناساندن کاراکترها به خواننده به نحو احسنت و سپس قرار دادن آنها در تقابل با موقعیتهای خطرآفرین بود، که به خوبی پاسخ داد.
باید به زبان ساده خدمتتان عرض کنم، که “درخشش” تقریبا فیلمنامهی خاصی ندارد. چراکه هیجان ناشی از تماشای آن کمابیش از فیلمنامهی آن نشات میگیرد. اشتباه غیرقابل اقماضی که اثر مرتکب شده نه در شیوهی داستانسرایی، بلکه در ساختار آن است. کوبریک قصد داشته تا با بهرهبرداری از پتانسیلهای نگاشتهی استیفن کینگ فضاسازی عجیب و دیوانهکنندهای را فراهم آورد و برای جلوگیری از افت کِیفی، فیلمنامهای مختصر و مفید را ارایه دهد. اگر برگ برندهی کتاب کینگ قصهگویی نظاممند و مجذوبکنندهاش بود، کوبریک قصد داشت تا از اتمسفر موجود در کتاب استفاده کند و آنرا با بهبود بخشیدن به مهرهی طلایی اصلی خود بدل کند؛ که الحق هم که در عملی کردن آن موفق بوده است. اما اشتباه غیرمعقول و نامعمولی که کوبریک در عرضهی داستانی جمع و جور و کمجزئیات مرتکب میشود، با سنگاندازی در ریتم پیشرَوی فیلم، اقماض و چشمپوشی در حق آنرا دشوار میکنند. چراکه کوبریک به منظور تلخیص داستان موجب مبهم و نامشخص جلوه کردن ابعاد بسیاری از اتفاقات و حقایق اثر شده و همین سبب شده که دنبال کردن داستان اثر سرشار از دستاندازها و نقاط مبهم گاه و بیگاه باشد. به عنوان مثال؛ اثر تقریبا هیج اشارهای به گذشتهی زوج اصلی داستان و روابط احساسی آنان نمیکند و ما تنها شاهد روابط عادی بین آن دو در سرانجام برهمخوردن آن هستیم. عملی که کوبریک دست به آن زده بر اساس آنچه به چشم میخورد، کاملا خودخواسته بوده اما به کیفیت فیلم ضربات جبرانناپذیری وارد کرده است. به عبارتی اثر در زمینهی درام تا حدودی شکستخورده محسوب میشود، اما خب خالی از نکات مثبت هم نیست.
“درخشش” به کارگردانی استنلی کوبریک ساختهای است که شاید در زمینهی قصهسرایی و داستانپردازی به گرد پای منبع اقتباسش که از قضا نگاشتهی استیفن کینگ است، نرسد. اما در خلق اتمسفر و فضایی مملو از جنون، وحشت، حیرت و هیجان از آن پیشی میگیرد. این فیلم علی رغم اینکه فیلمنامهی چندان قدرتمند و پر و پاقرصی ندارد و البته، چندان از ابعاد مختلف به منبع اقتباسش وفادار نیست؛ یکی از بهترین آثار در سینمای استیفن کینگ را به ارمغان آورده و در ادواری که که آثار ژانر وحشت به کلیشهزدگی روی آوردهاند، قواعد تازهای را برای این سبک فیلمسازی تعریف و تعیین میکند. اجمالا، “درخشش” اثری است که طرفداران ژانر وحشت حتی اگر در نشستن به پایش از ترس فریاد نزنند، همچنان از تماشایش شدیدا لذت خواهند برد و از آن در جایگاه اثری بسیار خوب یاد میکنند، البته که چنین عقیدهای را میتوان درست دانست.
شما چه فکر میکنید؟ آیا از تماشای فیلم لذت بردید؟ آیا مطالعهی مقاله برای شما مسرتبخش بوده است؟
شاید مقاله های دیگر وب سایت روژان :را هم دوست داشته باشید