سینماسینما، نویسنده: اِیبل فرارا*/ مترجم: حسین عیدی زاده
در رُم هستم و اینجا دوام میآوریم، اما کابوس در میلان است، جایی که در بیمارستانها تخت خالی ندارند و حتا نمیرسند جسدها را دفن کنند. نمیدانم مردم در تلویزیون چه میبینند، اما فکر کنم دارند از ایتالیا استفاده میکنند تا بقیه را تا سر حد مرگ بترسانند. شمال اوضاع اینطور است، یک روانشهر: بیمارستان دیگر توان ندارند، بیشترین تعداد سالمندان دنیا بعد از ژاپن آنجاست، و بیماری به خاک نشاندهشان. اصلا نمیدانستند قرار است چه رخ دهد. کسی چه میدانست قرار است در طی چند هفته اینجا چه خبر شود. مدت زیادی است قرنطینه هستیم. و با این حبسی که هستیم باز هم برای غذا بیرون میروند. نمیشود از گرسنگی مُرد که. باید چیزی بخوری، و باید امیدوار باشی پول برای غذا داشته باشی. وقتی همه جا برای یک ماه بسته میشود، شرایط برای همه دشوار میشود. مثل مجموعه «منطقه سپیدهدم» میشود، قلمروی ناشناخته میشود.
وقتی برای خرید مواد خوراکی بیرون میروم ماسک میزنم، دستکش میپوشم و تا جایی که میتوانم از دیگران فاصله میگیرم. سن و سال من یعنی در منطقه خطر هستم. نگران وقتی هستم که ویروس همه آدمهای بالای ۶۵ سال را بکشد. برخی جوانها را میبینم که جوری رفتار میکنند انگار قرار نیست بمیرند و این مادربزرگشان است که میمیرد و اینها مادربزرگشان اصلا برایشان اهمیتی ندارد، اگر اصلا بدانند مادربزرگی دارند!اگر هنوز ۲۵ ساله بودم و اهل این کارها با خودم فکر میکردم «خب که چی، همه میگیرند و هر کس که مُرد، مُرد دیگر، مردهشویش را ببرند بیایید ادامه بدهیم.» قرنطینه بودن سخت است، اما این کار را برای آدمهای پیرتر انجام میدهی. و همینطور برای اینکه بیمارستانها دیگر نمیتوانند به این حجم از بیمار برسند، پس اگر از موتورسیکلتات بیفتی قرار نیست تختی در بیمارستان بهت بدهند چون همین حالا هم بیمارستانها پر هستند.
حالا وقتش است بسنجیم آمریکا چقدر بزرگ است. در چین و کره جنوبی میتوانند از همه تِست بیماری را بگیرند، پس اگر کسی بیمار شود، سریع میروند سراغش، نه فقط دکترها، بلکه پلیسها و ادارهجات بهداشتی هم. رَد هر کسی را که بیمار شده زدهاند و همه این آدمها قرنطینه شدهاند. اما در آمریکا، نمیتوانند از کسی تست بگیرند، نمیتوانند کسی را درمان کنند، پس چه غلطی میتوانند بکنند؟ حتی نمیتوانند از پزشکها مراقبت کنند، چون ماسک به اندازه کافی نیست. آمریکا به کجا میرود؟ کِی میخواهند به کلوین کلاین بگویند پوشش پزشکی تولید کند و دست از تولید لباس زیر بردارد؟ کی ویکتوریا سیکرت میخواهد تولید لباس پرستاری را شروع کند؟ ترامپ حالا واقعا توی بد مخمصهای گرفتار شده.
اگر مردم دنبال چیزی هستند که آنها را از فکر این موقعیت بیرون بکشد من تمام فیلمهای جان کاساویتس را پیشنهاد میدهم. فقط بنشینید و همه آنها را ببینید. اول همه فیلمهایی را که کارگردانی کرده ببینید، بعد همه فیلمهایی را که در آنها بازی کرده، آنهایی را که پیتر فالک تویشان بازی کرده، آنهایی را که بن گازارا تویشان بازی کرده. «بچه رزماری» با بازی کاساویتس، «غریبه» با بازی گازارا، «بالهای اشتیاق» ویم وندرس با بازی پیتر فالک.
در دوران نوجوانیام فیلمهای کاساویتس آن روی سکهی فیلمهای پاپکورنی (سرگرمکنندهای) بود که میدیدم. میشود گفت من اهل حومه هستم، برای همین نگاه من به دنیا را فیلمهای هالیوودی شکل داده بود. اما در همین حین ما شروع کردیم به دیدن فیلمهایی از اروپا، ژاپن و هند، و همینطور فیلمهای کارگردانهای آمریکایی خارج از نظام استودیویی و کاساویتس اولین نفر بود. او قادر بود بین دو دنیا پل بزند، کسان دیگری هم بودند. او با استقلال و صدایش دقیقا همان «آدم باحاله» بود. و بعد میدیدی که چطور فیلم میسازد، چطور؟ با ساختن آنها هرطور که شده. دوستهات رو جمع کن و این کار کوفتی را تمام کن. فیلمهایش بسیار قدرتمند هستند، همه آنها، و کارهای همسرش جنا رولندز هم، معرکه هستند. «زنی تحت تاثیر» شاهکار شاهکارهاست. وقتی این روزها آنها را دوباره میبینم، حتی بهتر از همیشه هم شدهاند.
در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ من یک فیلمساز پانکِ کفِشهر هستم، یک موش خیابانی و کاساویتس و دارودستهاش حالا آدمهای تثبیتشده گردن کلفت هالیوود هستند. آن روزها من با بدبختی داشتم «Driller Killer» را میساختم. بعدترش با بن گازارا ایاغ شدم. او معرکه بود. هیچ وقت بختش را نداشتم با او کار کنم هرچند وینی (وینسنت) گالو با او در «بوفالو ۶۶» کارکرد. خیلی دوست داشتم با بن کار کنم، با فالک هم. یک بار بن را در نیوهِیون در کاکنتتیکات دیدم، داشت در نمایش دونفره «قهوه چینی» با آل پاچینو بازی میکرد. (بعدا فیلمی با همین نام با بازی پاچینو براساس این نمایشنامه ساخته شد.) همبازی پاچینو مریض شده بود و پاچینو بدون اطلاع و هماهنگی قبلی از گازارا خواسته بود با او کار کند. رفتم بازی او و پاچینو در نمایش را ببینم، بعد از اجرا هم رفتم پشت صحنه. دنیای دیگری بود، نمای عالی بود و پشت صحنه از آن هم عالیتر.
اخیرا کارهای جک فینی را میخواندم. در دهه ۱۹۹۰ فیلم «ربایندگان جسد» را ساختم که کتابش را او نوشته، اما اصلا نمیدانستم او این تعداد رمان و داستان کوتاه دیگر نوشته است. باید کارهایش را زیرورو کنید، خیلی باحال هستند. میشود گفت نوشتههای او درباره اتفاقاتی است که امروز دارد رخ میدهد. درباره پایان دنیا نیست، درباره این است که زندگی چطور تغییر میکند، و چطور آنچه در ذهن مردم پیشرفت است، شاید واقعا پیشرفت نباشد.
*اِیبل فرارا کارگردان آمریکایی که با فیلمهای «تدفین»، «ستوان بد»، «اعتیاد»، «هتل نیو رُز»، «پازولینی» و «سلطان نیویورک» شناخته میشود. فیلمهایش در جشنواره فیلم کن، برلین و ونیز به نمایش درآمدهاند.
منبع: نشریه تاکهاوس / دوم آوریل ۲۰۲۰