قلب مهربانی داشت، حتی زمانی که با شما دعوا می کرد هم، دوست داشتنی بود. در کنار خانواده، همه دلخوشی اش تولید یک فیلم جمع و جور با حداقل امکانات مالی بود و اکثر فیلمهایی هم که ساخت، خوب و درخشان بود و با اینها روزگار سخت را می گذراند. آخرین باری که حدود چند هفته قبل با من تماس گرفت طبق معمول شروع به درد و دل کرد، از برخوردهای غیر حرفه ای سازمانها و مراکز و مشکلات سخت زندگی… در طول یک ساعتی که با من صحبت می کرد با خودم فکر می کردم آیا این انصاف است، مستند سازی که بیش از ۲۰ فیلم و ده ها جایزه ملی و بین الملی بدست آورده، همچنان باید غرق مشکلات و گرفتاریهای ریز و درشت زندگی باشد. این همه مراکز دولتی، سازمانها و نهادها دارند فیلم و سریال و…می سازند، جایی برای این فیلمسازان خلاق نیست. سینما، هنر و فیلمسازی چه بخواهیم و چه نخواهیم، بدون حضور پر رنگ طیف های متنوع و متکثر، شکل و سامان ارزشمند و پویایی بخود نخواهد گرفت…
هوشنگ عزیز خداحافظ، مطمئن هستم در آن عالم فیلم خودت؛ “با خدا می رقصم” را به تماشا نشسته ای
