در حوزه پیرامونی ایران، تحولاتی به طور پیوسته در حال وقوع است. ریشه تداوم و پایان ناپذیری این تحولات در چیست و چرا این روند در زمان مشخصی کُند یا به طور کلی متوقف نمی شوند؟
علت اصلی این است که کشورمان در حوزه پیرامونی با یک «ژئوپولتیک منازعه» روبرو است که این خود یک «معمای امنیتی پیچیده» در این حوزه ایجاد می کند که حل آن در کوتاه مدت و با استفاده رویکردهای سیاسی-امنیتی فعلی امکانپذیرنیست. از یک سو، موزائیک پیچیده قومیتی، تاریخی و هویتی در قالب منازعه درون کشوری در نتیجه تحولات منطقه ای دو دهه گذشته در جریان بوده که در بستر زمان تغییر شکل یافته و حتی وقتی به مرحله دولت سازی می رسد پیچیده تر هم می شوند. قومیت های سرکوب شده که حاصل نظم سیاسی و سنتی ساخته شده دوران استعماری بوده اند، خواهان سهم طبیعی خود از ساختار سیاسی قدرت در سرزمین خود می شوند. مثلا در عراق (شیعیان)، افغانستان (پشتون ها و طالبان) و یمن (حوثی ها) ما شاهد این انتظارات نیروهای سیاسی نوظهورهستیم که این خود بر پیچیدگی ژئوپولتیک منازعه در محیط پیرامونی ما می افزاید.
به ویژه در شرایطی که دولت های بر آمده از دوران استعماری از یک دولت ملی قوی و تاریخی برخوردار نمی باشند و به راحتی دچار هرج و مرج می شوند. از سوی دیگر، مداخله کشورهای خارجی به ویژه آمریکا در قالب جنگ مستقیم و جابجایی حکومت ها که بیشتر با هدف پر کردن خلا قدرت و عمدتا دستیابی به اهداف استراتژیک صورت گرفته، خود نظم طبیعی در منطقه را بهم ریخته و بر شدت این منازعات افزوده است. این پیچیدگی ژئوپولتیک منازعه در محیط پیرامونی ما به حدی است که خود آمریکائیها به این نتیجه رسیدند که جنگ های 20 ساله آنها در افغانستان و عراق کاملا بیهوده بوده و نه تنها بر شدت منازعه افزوده، بلکه جایگاه آمریکا و غرب را در منطقه به چالش جدی کشیده و حتی عواقب این منازعات نتیجه برعکس برای منافع آنها داشته و در قالب سرازیر شدن مهاجرین، مسائل حقوق بشری، عواقب زیست محیطی و غیره منافع آنها را به خطر انداخته است. خروج شبانه نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان که بیشتر به یک فرار بزرگ شبیه است واین کشور را کاملا در اختیار گروه طالبان قرار داده تنها یک نمونه است.
بازی آمریکا با کردهای عراق و سوریه با شانه خالی کردن از قول های داده شده برای تضمین جایگاه سیاسی و امنیتی آنها یک نمونه دیگر است. در این روند، بنظرم مداخله خارجی بر شدت رقابت های ژئوپولتیک دولت های قوی منطقه همانند ایران، ترکیه و عربستان سعودی هم افزوده است. زمانی این کشورها در بحران سوریه اهداف ویژه استراتژیک خود را دنبال می کردند که هر یک به نوعی اتصال به نقش و شیوه مواجهه با آمریکا و غرب در بحران این کشور داشت. ایران با اتصال امنیت ملی خود به امنیت منطقه ای به دفع یک تهدید بزرگتر و فروپاشی از درون در نتیجه تحریم های اقتصادی و موضوعات مربوط به توافق هسته ای و بطور کلی تضعیف جایگاه و نقش طبیعی خود در منطقه توسط غربی ها پرداخت. ترکیه از فرصت خروج نیروهای آمریکایی از منطقه کردستان سوریه استفاده و به بهانه حفظ امنیت ملی خود منطقه نفوذ در شمال سوریه ایجاد کرد. عربستان سعودی هم سعی کرد با فرصت ترامپ اهداف منطقه ای خود را پیش ببرد. این کشور با طراحی یک سیاست تهاجمی خواهان افزایش نقش منطقه ای خود بود و مقابله با ایران گردید که در قالب جنگ یمن نمایان شد. بنابراین توقف یا تداوم روند جاری تا حد زیادی به خروج از سیستم جنگ ایجاد شده توسط بیگانگان در منطقه، بازگشت به نظم طبیعی مطابق با واقعیات سیاسی-اجتمایی میدانی محیط منازعه و مهمتر از همه توسل به سیستم های حل اختلافات با تمرکز با راه حل های منطقه ای دارد. این روند بنظرم خود زمانبر است و شدت کندی یا تندی آن به درجه فوری بودن تهدیدات امنیت ملی کشورها درگیر در محی این منازعه دارد. نتیجه اینکه بنظرم کشورمان در سال های آینده با این ژئوپولتیک منازعه همچنان روبرو خواهد بود و بیشتر باید به فکر حفظ منافع ژئوپولتیک با تمرکز بر افزایش «امنیت نسبی» خود به طرق مختلف سیاسی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی-اجتمایی باشد.
بر اساس میزان اهمیت و همچنین تاثیرگذاری، مهم ترین تحولات در حوزه پیرامونی ایران را چگونه می توان دسته بندی کرد؟ آیا ایران نقشه راه و استراتژی مناسبی برای هریک طراحی کرده است؟
اکنون مهمترین موضوع مربوط به استقرار حکومت طالبان در افغانستان است که به سرعت اتفاق افتاد. اما بطور کلی اهمیت و اولویت دادن به تحولات جاری کار راحتی هم نیست، چون محیط منازعه در پیرامون ما به قدری پویا و با تغییر جهت سریع در جریان است که نمی توان رفتارهای دولت های و سایر بازیگران درگیر در منازعات پیرامونی را پیش بینی کرد. به عنوان نمونه، تا همین یک ماه پیش آمریکایی ها در دوحه قطر با طالبان در حال مذاکره برای مهار بحران افغانستان و خروج ابرومندانه نیروهای نظامی خودشان بودند. ولی آگاهانه یا ناآگاهانه فریب طالبان را خوردن مبنی بر اینکه آنها خواهان یک دولت ائتلافی و فراگیر هستند و پیش شرط های آنها از جمله آزادی زندانیان طالبان را پذیرفتند. حتی آمریکائی ها به دولتی که خوشان در کابل روی کار آوردند، یعنی دولت تکنوکرات اشرف غنی، هم وفادار نبودند و آن را در مذاکرات به اصطلاح صلح دوحه دخالت چندانی ندادند. اکنون هم که اشرف غنی با این فضاحت از کابل گریخت و طالبان به راحتی پایتخت را به تسخیر خود در آورده اند، اصلا موضوع صلح با طالبان و تشکیل یک دولت انتقالی یا ائتلافی کاملا بی ربط شده است. پس می بینیم که در فاصله یک ماه تمامی معادلات بهم ریخته است. اکنون هر بازیگر منطقه ای به فکر منافع خودش است.
ایران با عقلانیت و هوشمندانه کانال مستقل ارتباطی با طالبان را باز گذاشته تا از یک سو بدون درگیری مسئله استقرار مجدد طالبان در حکومت افغانستان را در چارچوب منافع ژئوپولتیک خود مدیریت کند و از سوی دیگر از شر حضور نیروهای آمریکایی که یک تهدید امنیتی بودند، در مرزهای شرقی خود راحت شود. البته برای ایران مسئله سرازیر شدن مهاجرین افغان می تواند خود یک چالش جدی در این دوران سخت اقتصادی باشد. اما بهرحال ایران بازنده اتفاقات اخیر افغانستان به گونه ای که بعضی از تحلیل گران می گویند نیست، برعکس بنظرم قدرت چانه زنی ایران در توازن قوای منطقه ای به نوعی در روند تحولات افزایش می یابد. ترکیه یعنی کشوری که سهم زیادی در شکل گیری و اجرای طرح های توسعه ای افغانستان داشته و به تبع خواهان حفظ سهمی از نفوذ در افغانستان با پیشنهاد اداره فرودگاه کابل بود کاملا عقب نشسته و منتظر است تا ببینید تحولات به چه سمتی می رود.
پاکستان که خود خالق و حامی اصلی طالبان است سعی در بازتعریف نقش استراتژیک خود در معادلات آسیای جنوبی و مرکزی به ویژه با هند را دارد. روس ها و چینی ها که شدیدا واقع گرا هستند احتمالا با طالبان کنار می ایند. روس ها حتی دستور تخلیه اعضای نمایندگی خود در کابل را ندادند، هرچند به همراه کشورهای آسیای مرکزی نگران اتصال طالبان با گروههای تند روی سیاسی و تقویت نقش آنها در سرزمین خود هستند. در این میان، هند شدیدا نگران بهم خوردن معادله قدرت خود به نفع گاکستان است. اما آمریکا بازنده اصلی است، چون بعد از این همه تلاش و هزینه به عنوان مقصر اصلی ظهور طالبان در قدرت در افکار عمومی جهان شناخته می شود. از این لحاظ، بنظرم لحظه آمریکایی در میدان های نبرد منطقه ای به پایان رسیده و به واقع آمریکا یک قدرت دریایی و هوایی محدود می شود. در عراق هم معادلات سیاسی پویایی های خاص خود را دارند.
نخست وزیر این کشور قانع شده که تنها را ایجاد ثبات در عراق تنش زدایی بین ایران و عربستان سعودی است و بر همین مبنا به دنبال برگزاری نشست امنیتی مشترک در موضوعات عراق و یمن است. این نشان می دهد که اتکای سیاسی-امنیتی عراقی ها به نقش آمریکا بتدریج و بنا به جبر تاریخی کم رنگ می شود. اما اگر بخواهیم یک دسته بندی ساده در کوتاه مدت بکنیم باید اینگونه گفت که در غیاب آمریکا که در عمق موجب خوشحالی هم بازیگران کشوری شده، احتمالا یک رقابت استراتژیک برای حفظ دامنه های نفوذ آنها در افغانستان در جریان می افتد. منتهی شکل این رقابت همانند گذشته جدال بین قدرت های بزرگ با محوریت غرب و شرق نیست، بلکه بیشتر منطقه ای و محلی است. چون همه بازیگران واقعیت شکست ناپذیری طالبان در موقعیت کنونی را بهتر درک می کنند، ضمن اینکه منطقه ظرفیت ورود به جنگ دیگری را ندارد. همه کشورها به نوعی درگیر مسائل داخلی خود از جمله مبارزه با کرونا، مسائل اقلیمی، رکود اقتصادی و غیره هستند و نمی خواهند مسئولیت پذیرش مهاجرین جدید را به دلیل منابع اندک خود بپذیرند.
اگرچه کنش ایران در مواجهه با تحولات، مهم ترین اولویت در نظر گرفته می شود اما کدام تحولات منطقه ای را می توان به نفع و کدام را به ضرر ایران می توان دانست؟
بنظرم ایران سعی کرده با نوع جدیدی از واقع گرایی منازعات ژئوپولتیک در محیط پیرامونی خود را با در نطر گرفتن معادلات و واقعیات سیاسی-امنیتی و اقتصادی میدانی در هر منطقه ای ، در یک قالب دوجانبه یا چند جانبه مدیریت کند. کشورمان به دلیل موقعیت برتر ژئوپولتیکی و اتصال تاریخی-فرهنگی با محیط پیرامون در هر موقعیتی می تواند خود را با شرایط ژئوپولتیک جاری سازگار کند. از این لحاظ، همه این تحولات با یک مدیریت هوشمندانه دیپلماتیک می توانند به نفع ایران تمام شوند. به عنوان نمونه، در بحران اخیر آذربایجان و ارمنستان، ایران به گونه ای «بیطرفی مثبت» خود را به نفع آذربایجان مدیریت کرد که چالشی برای ارمنستان نگردد و از این طریق هر دوطرف بحران از نقش ایران راضی باشند و واقعیت های میدانی موجود را بپذیرند. در موضع عراق، با نزدیکی با دولت عراق و تقویت نیروهای سیاسی طرفدار خود فشار بر خروج آمریکا از عراق را افزایش داد. به هرحال حضور پررنگ آمریکا در عراق یک تهدی امنیت ملی برای ایران است. در مواجهه با عربستان سعودی در یمن، کشورمان ضمن حفظ مواضع خود وارد گفتگوی مستقیم با سعودی ها شد تا بتواند موضوع بحران این کشور را به گونه ای که مورد قبول دو طرف باشد و به نفع ثبات منطقه ای سروسامان دهد. توجه داشته باشیم که تداوم بی ثباتی منطقه ای عاملی برای توجیه حضور بیگانگان در منطقه می شود. در سوریه موقعیت و نقش ایران تثبیت شده است.
بشار الاسد برخلاف شرف غنی در دمشق ماند و از کشور خود دفاع کرد و سهم بزرگ این مقاومت مربوط به ایران می شود. تنها نقطه حساس باقیمانده بهبود روابط با کشورهای عربی و محافظه کار حوزه خلیج فارس است که البته از یک کشور به کشور دیگر فرق می کند. گروه طرفدار سعودی یعنی امارات و بحرین در این حوزه همچنان در برابر ایران موضع دارند. اما کشورهایی مثل عمان، قطر و کویت مواضع میانه روتر و مستقل تری با ایران دارند. نکته ام این است که در حوزه سیاست منطقه ای و پیرامونی، کشورمان این ظرفیت را دارد که هر تهدیدی را تبدیل به فرصت کند. به عنوان نمونه، با وجود طالبان در حکومت افغانستان، اکنون نیاز استراتژیک غرب و شرق به نقش آفرینی ایران در جهت ثبات منطقه ای افزایش می یابد. بنظرم برای موفقیت درحوزهای پیرامونی، کشورمان باید چند اصول کلان استراتژیک، به عنوان نمونه ضرورت حفظ تمامیت ارضی کشورها، ضرورت تقویت دولت ها و حفظ ثبات، ضرورت خروج بیگانگان، ضرورت ادغام اقتصاد منطقه ای و محلی و غیره، را در حوزه پیرامونی خود نهادینه و به عنوان اصول ثابت سیاست خارجی تعریف کند و بر مبنای آن روابط دو جانبه یا چند جانبه منطقه ای را تعریف و عملیاتی کند.
در این میان، ادغام و اتصال اقتصادی در حوزه همسایگی به شکل جدید آن یعنی تغییر جهت از «زنجیره انتقال جهانی کالاها» که از لحاظ فلسفی و ایدئولوژیک غرب-محور است به «زنجیره انتقال منطقه ای کالاها» که پویاتر و بیشتر منطقه-محور و مستقل است، در قالب یک تقویت اتصال جغرافیایی و دیپلماسی ترانزیتی با محوریت رشد و توسعه اقتصادی محلی و منطقه ای هم اهمیت فراوانی پیدا می کند. از این طریق، رویکرد «ژئوپولتیک» و رویکرد «تکنولوژیک» با هم ترکیب می شوند و به سیاست منطقه ای ایران در حوزه پیرامونی معنا و مفهوم جدیدی می بخشند.
به طور مصداقی، تحولاتی چون برقراری ارتباط بین امارات متحده عربی با اسراییل و یا افزایش حضور و نفوذ اسرائیل در قفقاز، متعاقب درگیری های بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان چه تاثیری بر امنیت سرزمینی ایران دارد و چگونه می توان با آن ها مقابله کرد؟
به گمانم تاثیر چندانی ندارد. البته شاید در نگاه اولیه این تحولات چالشی برای کشورمان به حساب بیایند. مثلا اینکه ارتباط رژیم اسرائیل با امارات متحده عربی سبب می شود که اسرائیل به مرزهای ما در حوزه خلیج فارس نزدیکتر شود. یا پیروزی آدربایجان در جنگ بر ارمنستان موجب تقویت اندیشه های پان ترکیسم شده و از زاویه منافع و امنیت ملی به ضرر ما باشد. اما از یک نگاه دیگر، این تحولات می توانند به عنوان فرصت و عاملی برای ایجاد اجماع سیاسی داخلی در موضعان منطقه ای و تقویت انسجام ملی در نظر گرفته شوند. ایران یک دولت ملی قوی و تاریخی دارد و معمولا اینگونه کشورها در مواجهه با تهدیدات خارجی اعتماد به نفس ویژه ای می یابند، چون سابقه تاریخی و حمایت عموم موجب تداوم و قوام یک دولت ملی است. از این لحاظ، اتفاقا ارتباط یا اتحاد امارات و اسرائیل با هدف رسیدن به همین وضعیت افزایش «قدرت نسبی» این کشورها صورت گرفته که احساس می کنند از آن برخوردار نیستند، نه اینکه الزاما چنین ارتباطی برعلیه منافع ایران باشد.
هدف اصلی امارات از این ارتباط این بوده تا با نزدیکی با اسرائیل همزمان خود را به عنوان یک قدرت منطقه ای جلوه دهد و لابی اسرائیلی در آمریکا را به نفع خود برای فروش تسلیحات پیشرفته به این کشور بسیج کند. امارات یک کشور کوچک با سابقه تاریخی نزدیک به 50 سال است. در یک دهه گذشته با اجرای طرح های عظیم ساخت و ساز و انرزی اتمی و با بهره گیری از یک «هویت سازی تهاجمی» با ایجاد موزه ها و ایکون های ملی تلاش داشته تا خود را بزرگ جلوه دهد که البته برای هر کشوری قابل توجیه و مشروع است. در مقابل، رژیم اسرائیل هدف پیچیده تری را دردرگیر کردن اعراب محافظه کار در موضوع صلح اعراب و اسرائیل دنبال می کند. به واقع، با عادی سازی روابط با چند رژیم عربی، اسرائیل تلاش دارد تا خود را از مرکز منازعه ژئوپولتیک منطقه دور می کند و درگیری های سیاسی سنتی را به خارج از مرزهای ملی خود هدایت می کند و همزمان امیدوار است با این حرکت موج جدیدی و مثبتی در افکار عمومی جهان عرب برای ایجاد یک صلح پایدار برای کشور ایجاد کند. اما تاریخ و تجربه به ما می آموزد که چنین تلاش هایی ساختگی و ناموفق هستند. اتفاقا این رژیم های عربی اشتباه راهبردی کردند، چون این حرکت اسرائیل را در هرگونه مذاکرات احتمالی صلح با اعراب در موقعیت برتر قرار می دهد و همین مسئبله منجر به شکاف در میان ملت های عربی و روابط جوامع عربی با حکومت هایشان می شود. حتی می تواند موج جدید و افراطی تری از ضدیت با اسرائیل را در خیابان های عربی ایجاد کند. در جنگ اخیر حماس و اسرائیل این مسئله کاملا مشهود بود و ایران هم از آن به عنوان یک فرصت استفاده کرد. شکل گیری چنین شکاف های سیاسی در کشورهایی مثل عربستان که دارای ساختار سیاسی قدرتمندتری هستند، بیشتر مشهود می شود. بر همین مبنا، عربستان از هرگونه ارتباط با اسرائیل عقب نشینی کرد. اما برای امارات که اکثریت جمعیت کشورش را نیروی کار خارجی تشکیل میدهد این موضوع متفاوت است. بهرحال نکته ام این است که چنین تحولاتی تهدید جدی امنیت ملی یا سرزمینی برای ایران نیستند.
آیا مجموعه تحولات منطقه (و مشخصا حوزه پیرامونی ایران) یک روند مشخص را دنبال می کنند و هدف روشن و خاصی در پی آن دیده می شود؟ چگونه می توان تحولات منفرد در هر کشور را در یک تصویر بزرگتر و در ارتباط با تحولات بین المللی گنجاند و تحلیل کرد؟
هیچ تحول مشخصی در جغرافیای پیرامون امان یک روند کاملا مشخص را دنبال نمی کند. به عنوان نمونه بحران های افغانستان، عراق، سوریه، لبنان، یمن و یا در حوزه خلیج فارس ویژگی های خاص خود را دارند که بر اساس شناخت کامل از آنها باید سیاست های کشورمان تنظیم و عملیاتی شود. مثلا تقویت قوه تدافعی و تهاجمی نظامی ایران در خلیج فارس نه الزاما برای دفع تهدیدات دریایی ناوگان آمریکا بلکه یک خواست تاریخی از سوی ملت و دولت ایران است که زمانی قدرت برتر در این منطقه بوده و امنیت در آن را به نوعی امنیت داخلی خود می داند. ایران در این منطقه هم حساس و هم با احتیاط است، چون موضوع به امنیت انرژی بین المللی ارتباط می یابد و همزمان راه صادرات و واردات اصلی کشور هم از این منطقه می گذرد. لذا نیاز دارد خود را یک بازیگر مسئول و همزمان مقتدر نشان دهد. یا اینکه هدف آمریکا از ورود به جنگ در عراق و افغانستان و نتایج مورد انتظار از آنها از ابتدا تا انتهای این بحران ها متفاوت است. مسئله اصلی در محیط پیرامونی امان این است که تحولات در آنها به نوعی به امنیت بین الملل متصل است.
به عنوان نمونه مبارزه با تروریسم و افراط گرایی، قاچاق مواد مخدر، امنیت انرژی بین المللی، پدیده مهاجرین در نتیجه بحران ها، حقوق بشر و غیره. اما مشکل این است که کشورهای مدعی هدایت نظم منطقه ای و جهانی برخورد واحدی با هریک از این تحولات ندارند. یعنی منطق این است که هر تحولی در هر منطقه ای باید بر اساس ریشه تاریخی، نگاه و فلسفه شکل گیری همان تحول صورت بگیرد. مثلا آمریکا و غرب برای حل مسائل خود با ایران بهتر است رویکرد خود را از زاویه نگاه و منافع نسبی ایران تنظیم کنند تا صرفا از زاویه منافع و نگاه خود. کاملا مشخص بود که آمریکا در افغانستان یا سعودی در یمن شکست می خوردند. اما با رویکرد و نگاه خود به این بحران ها وارد شدند و نتیجه اش را الان می بینیم.
* مدیر گروه علوم سیاسی و روابط بین الملل در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی و مشاور ارشد دانشگاهی مرکز مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه