پاسال همین موقع ها بود پیرمرد خمیده بود و اما دست از مسافر کشی بر نمی داشت و لابلای ماشین ها ویراژ می داد. به آرامی گفتم تصادف کنی کلی خسارت می بینی، گفت کاش بیمرم. پسر بیکارم که نزدیک به چهل سال اش است جلوی چشمهایم از افسرده گی پرپر می شود و کاری ام از من بر نمی آید . همین دو روز قبل مادری شوهر از دست داده که به تنهایی دو دخترش را بزرگ کرده است از ناسازگاری و خشم بی پایان دخترشان می گفت و من نمی دانستم چطور دلداری اش دهم
جوانان در فضای تبعیض زاده که در آن نابرابری به طور تام نهادینه شده است بی رویا شده اند و اما همراه آن پدر و مادر علاوه بر وظایف خودشان باید جور صاحبان منصبی را هم بکشند که جوانان اش را به حال خود رها کرده است ، به این ها اضافه کنید اختلافات بین نسلی که درون خانواده ها را مبدل به مرافعه بی پایان کرده است . خودم این مشکل را ندارم و اما این موضوع را با جانی تلخ می فهمم، گفتن صاحبان مقامیکه این دغدغه را ندارند چرا که ژن های برترشان _ در حقیقت معیوب شان _ در ناز ، رفاه و زندگی اشرافی با پول و سهم ماهیچ گرفتاری ندارند و از کجا باید بدانند پدر و مادر های فلاکت زده چه می کشند . کسانی که نوجوانی ، جوانی و میانه سالی شان را پای انقلاب ، جنگ و تعدیل اقتصادی از دست دادند و پیری شان را پای بی آینده گی جوانان اش .
چه باید کرد . از طلوع تا نیم شب و حتی در خواب برای یافتن راه حلی برای رفع مشکلات همراه با حفظ آرامش جامعه می اندیشیم و هنوز به نتیجه نرسیدم . راه آسان است ولی کسانی تن به آن نمی دهند و بدترین راه را انتخاب می کنند. ناامید نیستم ولی می دانم راه صعبی در پیش داریم . همه آنها که نه امتیازی در حفظ وضع موجود دارند و هم در خود نسبت به بهروزی جامعه تعهدی ژرف را می یابند باید سخت به آن بیاندیشند تا بخاطر خشم مستاصل کار از دست نرفته است . (منبع: فیسبوک شخصی)